این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
واقعیت گذشته و مجاز آینده
مروری بر داستان نویسی خابیر ماریاس
مهسا ملک مرزبان
خابیــر فرزند چهارم خانواده ماریاس بود. در ســال ۱۹۵۱ در مادریــد بــه دنیا آمد. ســه تــا از برادرهایش دســتی در هنر داشــتند. پدرش خولیــان ماریاس هم فیلســوف برجســتهای بود که به خاطــر فعالیتهای جمهوریخواهانهاش بعد از جنگهای داخلی اســپانیا روانهی زندان شد. مادرش دولورس فرانکو قبل از ازدواج مترجم و ویراستار مجموعه منتخب آثار ادبی اسپانیا بود. خانهای داشتند پر از کتاب، هنر و بحثهای مرتبط با آن و خابیر عموی فیلمسازی داشت که در نوجوانی بیش از همه تحت تاثیر او قرار گرفــت. در دهههای چهل و پنجاه میالدی فرانکو هنوز زنده بود، رئالیسم اجتماعی، جریان غالب ادبی در اسپانیا محسوب میشد و همگان گمان میکردند این وظیفهی نویسندگان است که تا جایی که سانســور اجــازه میدهد، وجدان جامعه را نســبت به موقعیت وخیم جامعه بیدار کنند. اما نویســندگان نسل ماریاس میدانستند رمان نمیتواند دیکتاتوری را از بین ببرد و به همین دلیل به نوشتههای دیگری روی آوردند.
ماریاس در دههی هشــتاد در کنــار ترجمه که آن را به صورت حرفهای دنبال میکرد و رمانهایی مثل «تریسترام شندی» اثر «الرنس اســترن» را به اسپانیایی برگرداند که جایزهی ملی بهترین ترجمه را برایش به ارمغان آورد، دو رمان منتشر کرد. به باور او اگر کسی بتواند به زبانهایی غیر از زبان مادریاش بنویسد، میتواند خیلی بیاموزد. میگوید: «من هیچوقت درگیر صنعت نوشــتن خالق نشــدم، اما اگر پیش بیاید که مدرسهی نویسندگی خالق تاســیس کنم، حتما کسانی را در آن میپذیرم که بتوانند ترجمه کنند و وادارشان میکنم بارها و بارها این کار را انجام بدهند.» هرچند ماریاس تا پیش از «قلبی به این ســپیدی» رمانهای دیگری هم نوشت که خوشاقبال بود اما این »قلبی به این ســپیدی» بود که او را به جهانیان معرفی کرد. بعد از موفقیت چشمگیر این رمان در اسپانیا، به دلیل توجه منتقدان نامدار ادبی اروپا توانست در کشورهای دیگر هم توجه خوانندگان بیشماری را جلب کند، حتی بیش از سه میلیون نسخه از این کتاب در آلمان به فروش رسید و بعد از آن بود که جایزهی ایمپک دوبلین را برد.
«قلبــی به این ســپیدی» سرشــار از داســتانهای ریزودرشــتی است که در پیوند با داستان اصلی تو را به نهانخانههــای تاریک و ناپیدای ذهنت میبرد، جاهایی که خودت هــم از وجودش خبر نداشــتی. درهایی از دالانهای ذهنت را بــه روی تو باز میکند که تا قبل از این جرات بازکردنشــان را به خودت نمیدادی. حالا که با داســتان همراه میشــوی، آنها را میبینی و دیگر نمیتوانی وجودشــان را انکار کنــی، کلمات ماریاس، عبارات، جمالت و تاکیدهای ناگزیرش تو را با ترسهای ناشــناختهات مواجه میکند. ترس ندانســتهها، ترس رخندادهها، ترس از قرارگرفتن در مکانهایی از ذهنت که برای خودت هم بیگانه است. دانستنی که بیش از قرار بیقراری میآورد، تو را به قلمرویی پرتاب میکند که اگر به خودت بود هرگز به آن پا نمیگذاشتی. در زندگی رازهایی هســت که نباید بدانی. دانستن این رازها چه بر ســر ما میآورد؟ چگونه سرنوشتمان را تغییر میدهد و در پی آن چطور ما را ملزم به رعایت قوانین نانوشته سرنوشت میکند و مهر سکوت بر لبمان میزند؟ «قلبی به این ســپیدی» داستان رازهای زندگی اســت؛ رازهایی که چند نســل در یک خانواده مکتوم مانده و انگار نباید برمال شــود. سبک متمایز ماریاس، شامل جمالت مطول، پیچیده و تقریبا آهنگینی است که پیرامون مشاهدات، تجربیات و فرضیات او میچرخد و برای خوانندهای که نخستین بار با نثر او مواجه میشود ممکن اســت ثقیل جلوه کرده و برقــراری ارتباط را در رویارویی اولیه با متن دچار مشکل کند؛ نظیر جمالتی که روی هم میافتند و پرانتزهایی که پشــت سر هم باز میشوند.
بیان تحلیلها و تاویلهای شخصی نویسنده یا راوی داستان در کنار پیشبرد قصه، سبک جدیدی است که ماریاس بعد از ســالها ترجمهی آثــار بزرگان ادبیات جهان و تمرین و ممارســت زیاد در حوزهی رماننویسی به آن دست یافته است. کتاب الیههای متعددی دارد که برای کشــف و گشودن آنها باید فرصت کافی گذاشت، به ویژه در یک سوم ابتدای کتاب. شروع تکاندهنده و ریتم عالی رمان نفس خواننده را میگیرد، این در یکچهارم پایانی داستان کامال مشهود است. او در انتها، رشتههایی را که بافته اســت چنان درهم میتند که ناگهان خود را با هراس از ذات ناپاک تجربیات بشری مواجه میبینیم، تکرار روابط تجربهشده انسانی و وحشت اینکه گناهان و خطاها از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند. ماریاس «در قلبی به این ســپیدی» به خوانندهاش میگوید: «زمان میگذرد و ما با گذر زمان تغییر میکنیم. هر لحظه، هر ساعت، هر روز و هر سال. اما چون بسیار گرفتار زندگی هستیم، در بیشتر اوقات اهمیت کمی به اتفاقات و حرفهای گذشــته میدهیم و به غلط تصور میکنیم که این گذشــته نمیتواند حال ما را تغییر داده یا تاثیری بر آیندهمان بگذارد. مفاهیم شــاعرانهای مثل نوستالژی، دلتنگی، پشیمانی و نظایر اینها را فارغ از غم یا شادی که برایمان رقم زدهاند درک میکنیم، ولی مهمتر از آن واقعیت است که در گذشته مستتر و دستیافتنی است، واقعیتی که چه بسا در بیشتر موارد تلخ و دردناک بوده و تفاوت آن با آینده در همین اســت. آینده هرقدر هم امیدبخش، درخشان و دلخواه باشد، مجاز است، مثل گذشته واقعیت ندارد، و همین واقعیت است که تا این حد آن را محکم و خدشهناپذیر میسازد. واقعیتی که آن را ورای گفتهها و شنیدهها شخصا شاهد بودیم و تجربه کردهایم. با این وجود، واقعیت پس آن واقعیت برایمان سوال نیست. چون دلیلی نمیبینیم که کسی به ما دروغ بگوید یا رازی را نگفته بگذارد. اما همین ناگفتههاست که حال و آینده ما را بیآنکه متوجه باشیم تغییر میدهد. ناگفتههایی که همیشه تصور کردهایم میدانیم.»
ســال ۲۰۱۳ هم برای ماریاس سال خوبی بود. رمان »شــیفتگیها» در کنار بردن جایزهی ملی رمان اسپانیا، به مرحلهی نهایی جایزهی انجمن منتقدان آمریکا نیز راه یافت: «دوستداشتن و عاشقشدن آوازهای دارد که موجه جلوه میکند، اما بعضی وقتها غیر از این است. من آدمهای مهربان و شریف و بزرگوار زیادی دیدهام که در اثر عاشقی به بدی و بدرفتاری رسیدهاند. عین تقدیر، مردم یادشان هست چطور باهم آشنا شدند، اما نمیدانند اگر همدیگر را در آن رســتوران یــا پارک یا ســینما ندیده بودند چه میشد. راستش شانس ما برای یافتن معشوق یا دوست در مکانهای مختلف خیلی کم است. چقدر پیش آمده که انتخاب اول نباشیم؟ یا حتی انتخاب دوم یا سوم؟»
آرمان
‘