این مقاله را به اشتراک بگذارید
مشروطه ایرانی: گسست یا تداوم؟
ناکامی مقطعی آری، شکست هرگز
علیرضا ملایی توانی
ما دو نوع یا دو گونه مهم شکست داریم و متفکران و پژوهشگران تاریخ باید در این زمینه تامل بکنند و آن را به عنوان مفاهیم مهم برای تبیین و توضیح تاریخ ایران تشریح کنند. من به دو نوع شکست معتقدم: نخست شکست موقتی و مقطعی و دوم شکست دایمی یا شکست تاریخی. وقتی از مفهوم شکست موقت سخن میگوییم، ناظر بر وضعیتی است که یک پدیده تاریخی، یک جریان اجتماعی- سیاسی که محل بحث ما هست، همچنان از حیات برخوردار است، اما در برخورد با پدیدههای مجاور خودش و موانعی که بر سر راهش هست، دچار شکستهای موقت میشود. در این شکست موقت ماهیت، هویت و موضعیت آن از بین نمیرود، ممکن است مدتی در تنگناهایی قرار بگیرد و رشته محدودیتهایی را تجربه کند، اما اصل موجودیتش باقی است. در واقع میتوان گفت در این حالت این نهضت و جریان دچار یک شکست موقت و ناکامی شد و فراز و فرودهایی را که پس از آن طی کرد، موجب از میان رفتن آن نهضت شد. اما حالت دوم شکست تاریخی است. شکست تاریخی معادل واژههایی چون فروپاشی، اضمحلال، انهدام، سقوط و نابودی است که ناظر بر پایان یافتن یک فرآیند تاریخی است. یعنی وضعیتی است که حالتی برگشتناپذیر برای آن واقعیت تاریخی رخ میدهد. در این وضعیت نهتنها مظاهر و جلوههای حیاتی آن پدیده تاریخی از بین میرود، بلکه حتی در آینده نیز قابل احیا نیست. در واقع وقتی شکست تاریخی رخ میدهد، نقطه پایانی برای آن رخداد است و در چنین وضعیتی آن پدیده امکان قدرت گفتمانی، تداوم فرهنگی و تمدنی نخواهد داشت و در واقع بازیگران آن صحنه سیاست را ترک گفتند. آرمانها و شعارهای آن رنگ باخته است و دوره تازهای آغاز شده است. در این فضا هرگز بستری برای احیای آن واقعه شکل نمیگیرد و فراهم نیست. بنابراین با مظاهر وجودی و ماهوی آن رخداد مواجه نیستیم، بلکه باید برای بازنمایی آن به اسناد و مدارک مراجعه و در پرتو آنها آن واقعه را بازخوانی کنیم.
مشروطه به مثابه آغاز یک دوره تمدنی
اگر از این منظر به مقوله شکست بنگریم، به نظر من سقوط ساسانیان یک شکست تاریخی است. سقوط نظام سلطنت در ایران در پرتو انقلاب اسلامی نیز یک شکست تاریخی است. در حالی شکستهایی که سلسلهها در مقاطعی از تاریخ با آنها مواجه میشوند را شکست موقت میدانم. اما رخدادهایی که وارد مرحله تاریخی تازهای میشوند، یعنی با پایان دوره پیشین و ظهور دوره جدید یک تمدن جدید و یک نگاه جدید شکل میگیرد را میتوان از نوع شکست تاریخی خواند. برای نمونه ورود اسلام به ایران یکی از این رخدادهاست که تاثیرات بسیار جدی و پایدار در هویت ایرانیان از آن زمان تاکنون بر جای گذاشته است. حتی میتوان رسمی شدن مذهب تشیع در دوران صفویه را یکی از این رخدادها خواند. جمهوری اسلامی نیز میتواند یکی از این رخدادها باشد.
به نظر من انقلاب مشروطه یکی از این رخدادها و بلکه یکی از مهمترین آنهاست. اما دلیل اینکه انقلاب مشروطه شرایط یک دوره تمدنی و گشایش یک افق تاریخی جدید برای ایران است در چیست؟ چرا دوره رضاشاه را نمیتوان چنین خواند؟ اگر به اسناد و مدارک و منابعی که تهیه شده و به ویژه آثاری که مورخان دوره پهلوی اول نوشتهاند، مراجعه کنیم، شاهد تبلیغات گستردهای خواهیم بود که دستگاه سیاسی حکومت پهلوی پشت سر آن بود و مجموعهای از اندیشمندان و متفکران در این راه قدم میزدند. تمام تلاش این دستگاه عریض و طویل آن بود که بگویند کودتای ١٢٩٩ خورشیدی و تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی سر آغاز تاریخ معاصر ما یا سرآغاز دورهای تازه در تاریخ ایران است. این تعبیر را در آثار بسیاری از بزرگان مانند سعید نفیسی، جهانگیر قائممقامی، دانش نوبخت، فتحالله بینا، اقبال یغمایی و کسانی چون عنایتالله رضا و علیرضا شاپور شهبازی و ذبیحالله صفا و دیگران که در این زمینه نوشتهاند و سخن گفتهاند، میتوان مشاهده کرد.
پهلوی افقی تازه را رقم نزد
اما به اعتقاد من هرگز نمیتوان ظهور پهلوی را سرآغاز تاریخ ایران یا سرآغاز یک دوره تمدنی و ایجاد یک افق سیاسی-تمدنی جدید در تاریخ ایران تلقی کرد. علت باور آن مورخان آن است که ایشان معتقدند به دلیل نوسازیهای گستردهای که رضاشاه در ایران انجام داد و پسرش محمدرضا دنبال کرد، ایران از یک فضای سنتی تاریخی به یک دوره مدرن قدم گذاشت. اما اگر بخواهیم به واقعیت بنگریم، این روند اصلاحاتی بوده که از عباس میرزا آغاز شده و توسط امیرکبیر و سپهسالار و امینالدوله تداوم پیدا کرده و اتفاقا یکی از بزرگترین مطالبات مشروطهخواهان نیز انجام همین اصلاحات بود و ایشان نیز خواهان انبوهی از نهادسازیهایی بودند که در دوره پهلوی شکل گرفت. واقعیت این است که با وجود آنچه ایدئولوژی و دستگاه قدرت حکومت پهلوی به دنبال اثبات آن بود، هرگز نمیتوان گفت پهلوی یک افق تاریخی جدید برای ایرانیان ایجاد کرده است. علت نیز آن است که نهایت تلاش این دستگاه ایجاد ایدئولوژی پهلویسم یا احیای سلطنت با واژههای جعلی چون دموکراسی شاهنشاهی است که در ادبیات سیاسی این دوره به کار رفته است. یا در ادبیات سیاسی جهان تحت عناوینی چون دیکتاتوری مصلح، استبداد منور، نوسازیهای عامرانه، اصلاحات از بالا و… به کار میرود. این اصطلاحات که درباره رضاشاه و دیکتاتورهایی چون او به کار رفته، میخواهد همین نکته را اثبات کند. نهایت کاری که این دیکتاتورها کردند این بود که شهرداری بسازند، نظمیه ایجاد کنند، ارتش نوین تاسیس کنند، سازمان ثبت اسناد و ثبت احوال و دادگستری و حتی مدرسه و دانشگاه بسازند. به اعتقاد من اینها مبنای تمدنی نیست و این نوع اصلاحات ماهیتا ربطی به نظام دموکراسی یا نظام دیکتاتوری ندارد. هر نوع حکومتی با هر شکل و شمایلی برای زیستن در جهان مدرن ناگزیر از این اصلاحات است و اگر نتواند به این اصلاحات تن بدهد، اساسا حیات و تداومش با مشکل مواجه میشود. ضمن آنکه بسیاری از آنچه در دوره پهلوی اول تحقق یافت، آرمانهای مشروطهخواهان بود و بخشی از اهداف آنها تحقق این نوع نوسازیها در سطح گستردهتر بود. بنابراین اهمیت مشروطه اساسا و به هیچوجه به این قضیه ربط ندارد. این نوسازیهای سختافزارانه بخشی از تبعات بسیار اندکی بود که انقلاب مشروطه میتوانست به ارمغان بیاورد.
مشروطه و تغییر نگاه تمدنی
آنچه مشروطیت به دنبال آن بود، از سنخ اندیشه و تفکر و تغییر افق تاریخی بود. تغییر نگاه تمدنی و نگاه فرهنگی و شیوه زیستن و معرفتشناسی ایرانیان بود. این امری بود که هیچ حکومتی در تاریخ ایران نه رضاشاه، نه محمدرضا و نه مدعیان پیش از او هرگز قادر نبودند، آن را ایجاد کنند. اهمیت مشروطه به دلیل نوع سازماندهی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مهمی بود که میخواست معنای جدیدی از ایرانیت و ایرانی بودن ارایه کند. مشروطه میخواست هویت ایرانی را بازتعریف کند و شأن و جایگاه ملت را از مفهوم رعیت و دیدگاه شبان رمگی ارتقا دهد. مشروطه میخواست عقل جمعی را مبنای مشارکت و تصمیمگیری و تصمیمسازی قرار دهد و خواستار شایستهسالاری، گسترش آزادیهای مدنی، آزادیهای قلم و فکر باشد. مشروطه در پی راززدایی از سیاست و تبدیل کردن عرصه عمومی به عرصهای برای مشارکت و رقابت همه ایرانیان صرف نظر از تفاوتهای قومیتی، جنسیتی، زبانی، مذهبی و… بود. بنابراین مشروطیت یک گسست تاریخی در ایران ایجاد کرد و این گسست تاریخی مبنایی برای شکلدهی و پیریزی یک تمدن جدید بود که همه نخبگان و بزرگان جامعه ایران را درگیر کرد. از علما تا سطوح پایینتر جامعه ایران با مشروطه درگیر شدند.
نواندیشی دینی محصول انقلاب مشروطه
نواندیشی دینی و دگراندیشی محصول انقلاب مشروطه بود. بازنگری در فقه سیاسی و ایجاد چالشهای عجیب و عمیق در آن از جمله منازعه بر سر حقوق مدنی و اصل برابری که وارد گفتمان سیاسی ایرانیان شد، از پیامدهای پیروزی انقلاب مشروطه در ایران بود. انقلاب مشروطه کشاکشهای سیاسی ایرانیان را از حالت قومی و مذهبی و قبیلهای و محلی، به یک اتحاد ملی تبدیل کرد و بسیاری از دعواهای حیدری و نعمتی که احمد کسروی در آثارش مینویسد و بسیاری از عقاید خرافی را واقعا بر انداخت و مبنای مشروعیت حکومت را به قرارداد اجتماعی و در چارچوب حق رای تنظیم کرد. مشروطیت از این حیث سرآغاز دوره تمدنی و فرهنگی تازهای در تاریخ ایران شد.
شکست مقطعی آری، شکست قطعی هرگز
با توجه به آنچه گفته شد، آیا میتوان گفت که انقلاب مشروطه دچار شکست و ناکامی شد؟ هم میتوان گفت که آری و هم میتوان گفت که خیر. اگر این شکست را یک شکست یا ناکامی موقتی و محدود بپنداریم که در عرصه سیاسی رخ داد، به عقیده من انقلاب مشروطه دچار یک ناکامی موقت شد. اما هرگز باور ندارم که انقلاب مشروطه با یک شکست تاریخی با معنایی که در ابتدای سخن گفتم، مواجه شد. علت نیز آن است که ما باید نگاهمان را به مشروطه عوض کنیم و مشروطه را فراتر از یک نظم سیاسی مقید در چارچوب مشروطه سلطنتی بدانیم. میدانیم که اصل مشروطیت اعم از مشروطیت سلطنتی است. مشروطیت یعنی استقرار و ایجاد حکومتی مبتنی بر قانون و قانون روایی و قانونمداری. توزیع قدرت و تفکیک قوا که هم میتواند در قالب جمهوریت و هم در قالب مشروطه سلطنتی رخ دهد که در ایران شق دوم آن رخ داد. بنابراین مشروطیت سرآغاز تلاش برای ایجاد یک تمدن جدید در افق دنیای مدرن بود و این احساس را در ایرانیان پدید آورد که همه آنها سرنوشت واحد و مشترکی دارند و باید بدون هیچ تبعیض و تفاوتی برای پیشرفت کشورشان تلاش کنند و عرصه سیاست و عرصه اجتماع میدانی است که همه شایستگان و توانمندان باید قابلیتها و توانمندیهای خودشان را در یک رقابت عادلانه در آن به نمایش بگذارند و کشور را در مسیر پیشرفت سوق بدهند و ایرانمداری و ایرانگرایی را جایگزین بحرانها کنند و نگاه احترامآمیزی به اهل کتاب داشته باشند و همه ایرانیان را برادر بدانند. در سایه مشروطیت ایرانیان دریافتند که به فرهنگ مدارا پایبند باشند و از خشونت بپرهیزند و به سمت اتحاد ملی حرکت کنند. با در نظر داشتن این آرمانها، در مییابیم که امروز هم جست و گریخته، با فراز و نشیبهایی که انقلاب مشروطه پشت سر گذاشته و با بحرانهایی که ما با آنها مواجه بودهایم، هنوز از مهمترین دغدغههای روشنفکران، نخبگان، اصحاب خرد و همه صاحبان فکر و اندیشه در ایران این آرمانهاست. اگر از این منظر به انقلاب مشروطه بنگریم، درمییابیم که انقلاب مشروطه هرگز شکست نخورده است.
اعتماد