این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقد فیلم مرگ ماهی ساخته روح الله حجازی
مرگ ماهی و یک روز
کامل حسینی
کدامین وجه رخدادهای فیلم است تلاش دارد تا ذهن مخاطب را در تراژدی های روز بعد از مرگ ماهی درگیر خودش کند؟چرا کارگردان گروهی از شخصیتهای فیلم را درگیر مسایل جزئی تر و درعوض غافل از مسایل و مشکلات و غمی بزرگتر می سازد؟چرا کارگردان از آن همه مشکلات و درگیریها و شخصیتها معما می سازد بدون هیچ اشاره ای که حتی مخاطب بتواند سرنخی را از حقیقت معماها بدست بیاورد؟ ظاهرا روایت فیلم بر پیشروی موفق آمیز در داستان فرعی اما همزمان بی توجه به داستان اصلی استوار شده است وتوسط فیلم ساز بدل به شالوده ای محکم یا ضعیف(اعتقاد به وجود قدرت یا ضعف در شالوده به زاویه و طرز نگاه منتقدان و مخاطبان هم بستگی دارد)شده است تا روزای شومی را بازگو نماید که پس از مرگ مادر در پیشند.در اینجا اما عنوان فیلم هم دارای استعاره ای بس عظیم است و می تواند معناهای متفاوتی به خاطر بیاورد که همگی با روایت فیلم همخوانی دارند شاید ماهی غوطه ور در آب(نماد حیات) سمبل مادری است که هم خود حیا داشته است و هم حیات را به افراد می بخشیده است یا اشاره باشد به بچه ای که روحش امید به زندگی داشته است اما سقط شد یا می تواند اشاره باشد به تک تک انسانهایی باشد که در فیلم هر کدام تداوم حیات را می جویند.عنصر به ظاهر پیدا اما ناپیدا و شکل دهنده و در همان حال زاید فیلم کسی نیست جز "مادر".اما هویت و نقش او در این فیلم چیست؟
به قول منتقدی:
اصلاً چرا مادر که در مرگ ماهی، قاعدتاً می بایست مقدس و بزرگ محور و مهم شود و یا حداقل می توانست همچون دایی در یه حبه قند، سلطانی در حال افول باشد و سرانجام به مرگ محتوم برسد، نهایتاً در حد و اندازه های دکور صرف باقی می ماند؟ این مادر، مادر امروز است یا مادر دیروز؟ جایگاه تش چگونه جایگاهی است؟ جایگاه مادر امروزی یا جایگاه مادر دیروزی؟ این مادر چرا شمایل بیرونی دارد اما نمود درونی ندارد؟ چرا ظاهر دارد اما شاکله ندارد؟ اصلاً مرگ و یا غیاب ابدی چنین مادر تا اندازه ی زیادی دکوراتیو و مفقود و غایب و مبهم الهویت که همچون نمادهای فیلم، عوض آنکه در بستر سوژه شکل بگیرد و شناسه و هویت بیابد، خود، به تنهایی و در شرایطی که فاقد هویت و شناسه ی مستقل است، می خواهد سوژه ساز شود و تنها اطلاعات مخاطب از او، خاطره گویی هایی است که حتی صحت و سقم قطعی شان نیز مشخص نیست…
اگر موارد مذکور که منتقد به آن اشاره دارد حقیقت داشته باشد و چگونگی حضور مادر به اسکلت بندی روایت خدشه وارد نماید به نظر نگارنده با زهم خرده روایت ها و مسایل فرعی تر در روایت هست که بتواند مخاطب را تا پایان به دنبال خود بکشاند که سر انجام این داستان و روایت های فرعی به کجا خواهد کشید. آنچه شاید کارگردان بیشتر خواسته برای مخاطب نمایش دهد پرداختن به خرده روایت ها و داستان های فرعی می باشد که هر کدام وجه غم انگیز و مشمئز کننده حیات اجتماعی انسانها را بر ملا می سازند.اما مسئله وجود مادر و نقش تاثیر گذار او را در کجا می توان دید؟اصولا حضور او در داستان چه کمکی می تواند داشته باشد در راستای پیشبرد رخدادهای اصلی و به تبع آن رخدادهای فرعی و جزئی تر؟همچنین منتقدان دیگری هم بوده و هستند که مسئله زاید بودن و سرگردان بودن نقش مادر در ساختار روایت مادر را مطرح نموده اند.سوگ مرگ مادر اگرچه تراژدی ترین رخداد فیلم است و در حکم نقطه ثقل پی رنگ فیلم است اما ظاهرا شخصیت ها کمتر از آن متأثر می شوند و در واقع مرگ حیات که تجلی آن در مادر است زمینه و فرصتی ای می شود برای دوباره زنده شدن اختلافات و به رخ کشیدن بی مهری ها و نمک نشناسی ها واتهام زدن هایی فرزندان و این شاید تنها دلیل و اهمیت حضور مادری است که بسیاری از زوایای وجودش در هاله ای از ابهام است.البته شخصیت مادر با وجود مبهم بودنش هم از بعضی لحاظ به ظاهر خاکستری است و با همه خوبی هایی که داشته است اما از خوردن داروها خودداری نموده است و این بویژه در دنیای سنتی گناهی بزرگ محسوب می شود چون نوعی خودکشی است و به اخلاق صبورانه در برابر مصایب الهی که یک اخلاق معنوی افراد پایبند به سنت دینی است همخوانی ندارد و چنین اقدامی از طرف مادر یک تناقض عجیب است که علتش هم نامعلوم است؛از بی مهری و بداخلاقی فرزندانش خواسته است که زود از دنیا رها شود یا شدت دردی غیر قبل تحمل.البته ابهامات روایت تنها محدود به مادر نمی شود.معماهای به ظاهر زایدی دیگری وجود دارند که فیلم از پاسخ به آنها سرباز زده است و حتی خود فیلم ساز دریک گفت و گو در مجله بیست و چهار (شماره خرداد امسال) بیان نموه است که عمدی از پاسخ به بعضی پرسش و معماها خودداری نموده است.از علت و معمای اینکه چرا مادر نصف خانه را به اسم لیلا نموده است؟چرا از مصرف داروهایش صرف نظر کرده و خواسته مرگ راحت برای خودش انتخب نماید؟آیا به سبب از همگسیختگی خانواده و نجات از بیرحمی فرزندانش بوده اسـت؟چرا مادر نخواسته است مردم روستا در تشیع جنازه او حاضر باشند؟چرا زمانی که رامین بر می گردد هیچ اتفاق خاصی نمی افتد؟اختلاف و درگیری سرانجام سقط بچه بوده است یا بیزاری از فرزند و به نیا آوردن انسانی دیگر به این دنیا؟…فیلم سرشار از این معماها است که ذهن مخاطب را ممکن است شدیدا درگیر نماید اما حقیقتا آنچه که در داستان این فیلم از نظر مولف(بویژه کارگردان)اهمیت بیشتری دارد متوجه ساختن ما به رخدادهایی است که در مدت کوتاه سه روزه کفن و دفن مادر در حال رخ دادن است که از قضا با توجه به غرض کارگردان،همین رخدادها روایت مورد نظر را شکل می بخشند.اگر بر اساس تئوری "مرگ مولف" به ساختار فیلم بنگریم بی سر و ته بودن بعضی رخدادها و خرده روایتها جلوه گر می شوند اما گاهی در نگریستن به فهم فیلمها مولف وارد یک دیالوگ می شود و تا حدودی می تواند نوعی دیگر از فهم و قضاوت در جریان مشاهده و تفسیر فیلم برایمان مقدور نماید.به این سخنان کارگردان یعنی "روح الله حجازی"دقت نماییم تا اندکی مسئله روشنتر شود:
…بدون تعارف روابط آدم ها برایم مهمتر است.اما قبول ندارم که معماها نتیجه ندارند.شاید جواب آنها اصلا مهم نباشد…شاید مادر خواسته با وصیتش بچه ها را دوروبر هم جمع کند.شاید خواسته …بقیه اش واقعا چه اهمیتی دارد؟ من خواسته ام این این نقد را نسبت به شرایط فرهنگی خانواده ها و جامعه در فیلمم مطرح نمایم؛و در جای دیگر آقای کارگردان می گوید :نقد من به مشکل فرهنگی آدم ها است.فقط به نظرم آدم ها در زندگی هایشان بیش از حد به جزئیات پوچ اهمیت می دهندمثل شخصیتهای مرگ ماهی که بحث های تندی درباره تعداد شب و روز و شب وصیت مادرشان می کنند.
در واقع کارگردان گویا عمدا به معماها و حقیقت یک سری مسایل در فیلم توجهی نکرده است چون می خواهد نگاه ما را متوجه اشکالات و آسیب های فرهنگیی نماید که در رفتار انسانها در بعضی لحظه ها وجود دارد و باید ریشه کن شوند.توگویی کارگردان غیر مستقیم می گوید که این مهم نیست که بدانیم مثلا چرا مادر وصیت کرده مردمان روستا در تشیع جنازه اش نباشند یا مثلا به رامین چی گفته است و… بلکه این مهم است که آدم ها پس از یک اتفاق تکان دهنده از لحاظ روحی و فرهنگی به طور شایسته ای متحول نمی شوند.
کارگردان همچنین می گوید:در جامعه ما اگر کسی در موقعیت شخصیت های مرگ ماهی قرار تغییر بگیرد محسوسی نمی کند…من معتقدم مادری که توانسته این آدم های بی محبت را در کنار هم جمع کرده به هدفش رسیده.بنابر این من با اینکه می توانستم بیشتر معما پردازی کنم یه به معماها جواب بدهم از این کار صرف نظر کرده ام.
نگارنده معتقد است که اگر به دیالوگ مابین مخاطب،مولف،مفسر در فرایند فهم یک اثر معتقد باشیم باید تا حدودی گنگ بودن تقریبی بعضی کاراکترها و اعمال کاراکترها را روایت مرگ ماهی را بپذیریم و نگاه خود معطوف نماییم به موقعیتهایی معنادار دیگری که کارگردان برایمان به تصویر کشیده است که در سطرهای مذکور از آنها سخن گفته است یعنی با توجه به پیرنگ و غرض و بافت روایت،طرز طرح ابهامات و معماها اشکالات چندانی به فیلم نامه وارد نمی کند چون اصولا غرض کارگردان متوجه مسایل دیگری است و فرض را بر آن می گذارد که آن معماها حتی اگر باز شوند یا نشوند یا حقیقت وجود مادر چی بوده و کی بوده مشکلاتی نظیر بی مهری و بداخلاقی و درگیری و بیحرمتی بر سر مسایل جزئی همچنان در زندگی آدم ها موج می زند و این آسیبها حتی در زمان حساس فوت مادر به جای کمرنگ شدن پر رنگ تر و دنیای درونی خود را رو می کنند مثلا تهمینه زنی است که به ظاهر دعا می خواند و پایبند وصیت مادر است اما هنگامی که می بیند مادر در وصیتش نصف خانه را به لیلا بخشیده است و مسئله مادی در میان می آید کم کم با وصیت مادر کلنجار می رود یا بهرام و خواهرش چگونه نسبت یه همدیگر رفتار بی حرمتانه دارند.همچنین همسر بزرگ برادر بزرگتر خانواده چگونه زبان به سخن می گشاید و از بی احساسی بیست ساله خانواده شوهرش سخن می گوید.احمد طلب نژاد(همان شماره مجله ۲۴)در تحلیل فرامتنی خود بر این فیلم معتقد است "دنیا دنیای سوء تفاهم و بدبینی است و به همین دلیل مانعی بر سر همدلی و مقابله با درد مشترک دیده می شود".فیلم با دفن مادر پایان می پذیرد اما ذهن مخاطب همچنان درگیر یک پرسش ابدی است،اینکه آیا بوسیدن پای مادر و وداع با جسدش پایان یا آغاز دیگر اختلاف و بد اخلاقی هاست؟کارگردان می گوید که به تغییر آدم ها اعتقادی ندارد و جلوه آن تغییر تنها در حد یک بوسیدن پای مادر میبیند و بس!منتقدان و مخاطبان وضعبت بحرانی را چگونه می بینند؟پاسخش را به منتقدان و مخاطبانی می سپارم که ذهنشان تا ابد درگیر قضیه لیلا و سایر ناسازگاری هایی است که مرگ ماهی(مادر)آن ها را می آفریند یا همچنان به آنها شدت می بخشد.