این مقاله را به اشتراک بگذارید
غمی درپیش چون کوه دماوند
نیلوفر نیکسیر
چکیده :
شادی ، درد ، لذت وبسا عواطف پیچیده ء انسانها در کلام شان خود را به رخ می کشد ومنظور ما از کلام، کلام عادی روزمره نیست که این عواطف تو در تو را باخود حمل بکند؛ این کلام هنر است. در طول تمام سده هایی که از عمر شعر فارسی می گذرد ، ما با این عواطف روبروییم.
عشق یکی از مظاهری هست که خود را با قدرت تمام در شعر همه ی شاعران دنیا جای داده است و حاصل عشق ، درد و لذت فراوان است.
نظامی درین منظومه بینشی غمگنانه دارد نسبت به عشق. وآنچه درین مقال مطرح میشود غم ودردیست که در بخش آشنایی فرهاد با شیرین، بیشتر دیده میشود.
کلید واژه ها :
عشق ، غم ، شیرین ، فرهاد
مقدمه
استقبال از غم واندوه در اشعار فارسی بخصوص اشعار غنایی فراوان دیده میشود. به طوری که این مضمون به عنوان یکی از موتیف های معروف اشعار کلا سیک ومعاصر شناخته شده است و در تبیین این مطلب گاه به مباحث روانشناسی چون نوستالژژی در اشعار شاعران پرداخته میشود که خود بحثی دراز دامن است.
غمگویی با شعر فارسی پیوند ونسبتی ازلی به درازای همان تاریخ شعر وشاعری دارد وکمتر شاعری است که به جلوه های مختلف آن نپرداخته باشد. قیصر امین پور تصویر این ناخود آگاه جمعی را در شعر خود چه زیبا آورده است :
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را اندوه مادر زاد
از خاک ما در باد بوی تو میاید
تنها تو میمانی ما میرویم از یاد
قابل ذکر است که این غم پیوندی نا گسستنی با عشق وجلوه های مختلف آن در شعر فارسی دارد :
قوم وخویش من همه از قبیله ء غم اند
عشق خواهر من است ، درد هم برادرم ( داودی مقدم ؛ ب.ت 2 و۳ )
پیوند غم با شعر عمری به درازای عمر انسان دارد. انسانهای نخستین که به تعبیری میشود آنها را شاعران نخستین نیز گفت ؛ وقتی احساس درد میکرده اند آن درد را در مویه هایشان جاری میساختند تا اندکی از شدت آن کاسته باشند.
اگر لایه های شعر فارسی را بشکافیم، اندوهی جاری را در زیر ساخت آن میتوانیم ببینم که یا رنگ عارفانه دارد ویا رنگ عاشقانه ء محض.اصولا مشرق زمین جایگاه شعرست وآنهم شعری که با غنا وسوز وگداز همراست. قدمت منظومه های غنایی ایران به قرون پیش از اسلام برمیگردد که درآن هنگام شاعری با خنیاگری ورامشگری همراه بوده است. درونمایه شعر غنایی فارسی اغلب با محوریت عشق، سمت وسو میابد تا بدان جا که میتوان گفت بی هیچ تردید عشق، بهانه سرایش است واگر بپذیریم که حب وحسن وحزن سه همزادند وحزن عاشق، ناشی از هجران ویا ترس از هجران است پس موضوعِ لزوما وابسته به عشق یعنی بیان سوز وهجران واشتیاق وصال یکی از مهم ترین بن مایه های ادب غنایی به شمار میرود. همچنین توصیف لحظه های فراق ، درد دوری، غم عشق وتصویرگری لحظه ء جدایی دردناک عاشق ومعشوق ووداع آنها با هم از جلوه های پر جاذبه ادب فارسی است. ( علافها ؛ ب. ت ص ۱ )
مختصری از خسرو وشیرین نظامی
خسرو وشیرین داستان عشق پر ماجرای خسرو شاهزاده ء ایران است با شیرین برادر زاده ء بانوی ارمن ، که به رهنمایی وچاره جویی شاپور- ندیم خسرو- بجست وجوی یکدیگر بر می آیند وبعد از یک سلسه قهر وآشتی سرانجام به هم میرسند. نه دلرباییهای مریم وشکر خسرو را از عشق شیرین باز میدارد ونه درد ونیاز فرهاد کوهکن شیرین را که دلش به مهر خسرو بسته است بدام وسوسه می اندازد. پایان غم انگیز سر نوشت دو دلداده سوزی ودردی دارد که قصه ء عشق بزرگان را چاشنی عشق واقعی – عشق شوریدگان ونامرادان – میدهد : خسرو که شب هنگام در کنار شیرین – بر دست فرزندی که در دل خویش رقیب او نیز هست – کشته میشود و در میان امواج خون خود بسختی جان می دهد وازبس دلش در بند آسایش معشوق است او را از خواب خوش بیدار نمیکند. شیرین هم که روز بعد دل شیرویه را به وعده ء وصل خوش می دارد وقتی به دخمه ء خسرو می رود با وفا داری شگفت انگیزی پهلوی خود را می درد و آرام در کنار خسرو جان میدهد. بدینگونه ، پایان داستان از حیث قوت وتاثیر ، با همه ء داستان – که خود پر از لطف وشور وزیبایی است – برابری میکند وشور وهیجان آن به نهایت میرسد. ( زرین کوب ؛ ۱۳۴۳ : ۱۶۹ )
شروع
نظامی داستان را با این بیت آغاز میکند :
پری پیکر نگار پرنیان پوش – بت سنگین دل سیمین بناگوش ( نظامی ؛ ۱۳۸۸: ۱۷۸ )
شاعر از همین بیت آغازِ داستان بوی غم را به مشام خواننده میرساند. وقتی از سنگین دلی میگوید،پس خبری در راه است ، سنگ دلی وجفای در راه است. یعنی کسی قرار است این سنگ دلی را تحمل کند و در پایش جان بدهد.
در ادامه میخوانیم که شیرین نیز درین بخش از داستان غمی در دل دارد ، غمی که جنسش مادی هست. او از نبود امکانات در دره ء دور افتاده شکایت دارد جایی که به زور او را نشانده اند :
در آن وادی که جایی بود دلگیر
نخوردی هیچ خوردی خوشتر از شیر
دل شیرین حساب شیر می کرد
چه فن سازد در آن تدبیر میکرد
در آن حلقه که بود آن ماه دلسوز
چو مار حلقه می پیچید تا روز ( ۱۷۸ )
شیرین در پی چاره سازی است تا این غم را از خود دور بسازد. شیرینی که از دوری خسرو رنج میبرد ، این غم را نیز اضافه بر غم بزرگش میداند و در پی دور کردنش از خود است، بهمین دلیل از شاپور مدد میجوید :
ازین اندیشه کان سرو سهی داشت
دل فرزانه شاپورآگهی داشت ( ۱۷۸ )
وشاپوردر پی چاره جویی از مهندسی یاد میکند که حسابگر است ودستی توانا دارد واو کسی جز فرهاد نیست :
چو شاپور این حکایت را به سر برد
غم شیر از دل شیرین به در برد
که هست اینجا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد ( 179 )
شاپور درین قسمت به نحوی تقدیر فرهاد را رقم میزند واو را وارد داستان میسازد ، داستانی که سرانجامش جز شومی ومرگ نیست.
نقطه ء عطف داستان وقتیست که فرهاد وارد ماجرا میشود وشیرین غم خود را بدو گفته وراه چاره میجوید ، غافل ازینکه غم خود را حل میکند ولی غمی بر دل فرهاد جوان می کارد :
مراد من چنان است ای هنرمند
که بگشایی دل غمگنیم از بند ( 180 )
نظامی با قلمی پرازصنایع بدیعی به رنگ ولعاب داستان میپردازد وچهرهء شیرین ِ شیرین را تصویر گری میکند. دراصل همین مقدمه جویی های نظامی حاکی ازینست که فرهاد سخت در دام زیبایی شیرین می ماند و او را رهایی نیست:
شنیدم نام او شیرین از آن بود
که در گفتن عجب شیرین زبان بود ( ۱۸۰ )
غم خسرو
وقتی سخن بر سر داستان خسرو وشیرین است، چار وناچار باید پذیرفت که نظامی خسرو را قهرمان اصلی این داستان میداند. اما رنگ عشق در سیمای فرهاد بسیار مثبت تر است تا در سیمای خسرو چرا که خسرو شاهیست جاه طلب و دلش سیر از معشوق داشتن؛ وشیرین یکی از معشوقه گانیست که او در پی بدست آوردن اوست. نظامی به عشق خسرو رنگی شهوانی بخشیده است و این بارز ترین فصل ممیزیست بین عشق خسروو وعشق فرهاد. غم فرهاد غمی عمیق است ولی غم خسرو بسیار سطحیست که گاه حتی بیادش هم نمیماند که به شیرین دل بسته است.
جز در آخر داستان که خسرو در آوان پیریست و تنها دلخوشی اش شیرین بوده و دل به ماندن در کنارش میسپرد.
در یک مقایسه کلی میتوان دید که در اولین نگاهِ خسرو بر شیرین ، در دل خسرو چه میگذرد وچه خیالی را در دل میپزد :
بهاری یافتم زو بر نخورد م
فراتی دیدم و لب تر نکردم
به نادانی زگوهر داشتم چنگ
کنون می بایدم بردل زدن سنگ ( ۷۵ )
اما در اولین دیدار فرهاد با شیرین ، فرهاد از بس آزرم دارد حتی نگاهش را به صورت شیرین نمیدوزد و غرق در غم عشق راه صحرا را در پیش میگیرد :
زشیرین گفتن وگفتار شیرین
شده هوش ازسر فرهاد مسکین
سخن هارا شنیدن میتوانست
ولیکن فهم کردن می ندانست ( ۱۸۰ )
غم فرهاد
بیشترین توجه درین مقاله به فرهاد است ، فرهادی که در راه عشق جان میدهد، فرهادی که با تنی چون کوه ساده دل است وبیشترین عشق را به زعم خود نثار شیرین میکند.
او درین عشق خصوصیات ضد ونقیضی می یابد. این ویژه گیها گاهی توانش میبخشد وگاه او را از درون می کاهد.
اما فرهاد غم این عشق را چون شربتی گوارا در لحظه لحظه ء زندگیش می چشد و با این غم خوشست. تا لحظه ء مرگ با این درد همراهست تا آنگاهی که تن به سرنوشت شومش میسپارد.
به عقیده ء نظامی گرفتار شدن فرهاد در دام عشق شیرین در گرو قضا وقدروگردش روزگار است واین کار شد نیست وباید میشد :
برون پرده فرهاد ایستاده
میان در بسته وبازو گشاده
در اندیشه که لبت باز گردون
چه بازی آردش از پرده بیرون
جهان ناگه شبیخون سازیی کرد
پس آن پرده لعبت بازیی کرد ( ۱۷۹ )
غم عشق به ناگاه فرهاد را در چنگ خود می گیرد و او باشنیدن سخن های شیرین و نه دیدنش به او دل میبازد واین یکی از بارز ترین ویژگیهای افسانه های کهن است که دل باختن بدون دیدن رخسار اتفاق می افتد ودر حقیقت عاشق شدن به صورت نادیده هم که تفاوت زیادی با عاشق شدن به آنچه در رویا ظاهر میشود ندارد، یکی از ویژه گیهای قصه های عامیانه است. ( زرین کوب ؛ ۱۳۸۶ : ۹۴ )
به شیرین خنده های شکرین ساز
در آمد شکر شیرین به آواز
دوقفل شکر از یاقوت برداشت
وزو یاقوت وشکر قوت برداشت
چوبگرفت آن سخن فرهاد درگوش
زگرمی خون گرفتش در جگر جوش
بر آورد از جگر آهی شغب ناک
چومصروعی زپای افتاد بر خاک (۱۸۰ )
بی تابی وبیقراری فرهاد به نهایتی میرسد که از خود بیخود میشود وآنچه شیرین میگوید را نمیشنود واین یکی از ویژگیهای روانشناسانه ء عشق است که عاشق چنان در وجود معشوق غرق میشود که پیرامون خود را در نمیابد و از هستی خود بیرون شده ودر هستی معشوق به زند گیش ادامه میدهد.
به نوعی عشق عارفانه را نیز در ذهن تداعی میکند که وجود عاشق درمقابل هستی معشوق ذره ء بیش نیست و او منیت خود را در نمیابد . فرهاد نیز درین حادثه چنان بیخود میشود که پاسخ را فراموش میکند ودست بر دیدگان خود میگذارد. انگار از نوری که بر او میتابد کور شده است و لحظه ء دچار فراموشی میشود. مانند کسانیکه ازشنیدن خبری ناگهانی دچار ضربه میشوند و تا مدتی کوتاه حوالی خود را فراموش میکنند :
زبانش کرد پاسخ را فرامشت
نهاد از عاجزی بر دیده انگشت
حکایت باز جست از زیر دستان
که مستم کور دل باشند مستان
ندانم کو چه میگوید بگویید
زمن کامی که می جوید بجوی ( ۱۸۰ )
چنانچه در بالا ذکر شد، فرهاد مانند هر عاشق دیگر ، درین عشق خصوصیاتی میابد که قبلا آنرا تجربه نکرده است.
او یک صنعت گر عادی است که صنعت خود را در چین آموخته وجز مهندسی ساده وبی نام ونشان نیست. (زرین کوب ؛ ۱۳۸۶ : ۱۰۵ )
۱– غم داشتن
مهم ترین برآیندی که عشق دارد غم است. غمی عمیق که عاشق را از درون میخورد و او چاره ء جز شکیبایی ندارد. این ویژه گی مهم، بارز ترین مشخصه ایست که میشود در فرهاد دید واین بخش از منظومه خسرو وشیرین در حقیقت غمگین ترین بیت های نظامی را در خود جا داده است:
مرا عشقت چو موم زرد سوزد
دلم برخویشتن زین درد سوزد
مرا گر نقره و زر نیست در بار
که در پایت کشم خروار خروار
رخ زردم کند در اشکباری
گهی زر کوبی و گه نقره کاری
شبی خواهم که بینی زاریم را
سحر خیزی و شب بیداریم را
گر از پولاد داری دل نه از سنگ
ببخشایی براین مجروح دلتنگ ( ۱۸۴ )
2 – بیخودی :
سخن هارا شنید ن میتوانست
ولیکن فهم کردن می ندانست
زبانش کرد پاسخ را فرامشت
نهاد از عاجزی بر دیده انگشت
اگر بودیش صد دیوار در پیش
ندیدی تا نکردی روی او ریش
وگر تیری به چشمش در نشستی
زمدهوشی مژه برهم نبستی
وگر پیش آمدی چاهیش در راه
زبی پرهیزی افتادی درآن چاه ( ۱۹۱ و ۱۹۲ )
۳ – کم توقع بودن :
یکی از خصوصیاتی که عاشق صادق باید داشته باشد کم توقع بودن است. در راه معشوق هر آن جفا وسختی را بردوش می کشد ولی از یار توقعی ندارد. فرهاد نیز شخصیتی هست بی توقع تنها گاهی که دلش از فرط غصه به رنج میاید شکایتی میکند ولی توقع چندانی از شیرین ندارد اگر خواسته باشیم بازهم بین عشق فرهاد وخسرو مقایسه ء کوچکی داشته باشیم ؛ تفاوت بزرگش همین بی توقعی فرهاد است . فرهاد اشک می ریزد وجز شیرین همه چیز را فراموش می کند . فرهاد معشوق را برتر از همه ء هستی خود قرار داده و به پایه ء خدایی رسانده است ، وحال آنکه خسرو از آنجا که شاه است ، توقع دارد که شیرین بی هیچ انتظاری خود را تسلیم او کند ودر این راه هرگاه با مخالفت روبرو میشود از وی می رنجد وترکش میکند.( ریاحی ؛ ۱۳۷۶ :۱۱۹ )
آنجا که شیرین گوشواره هایش را به پاس کار فرهاد که همانا ایجادکردن جوی است به او میخواهد بدهد با چنین صحنه ء روبرو میشویم :
چو زحمت دور شد نزدیک خواندش
زنزدیکان خود برتر نشاند ش
که استادیت را حق چون گذاریم
که ما خود مزد شاگردان نداریم
زگوهر شب چراغی چند بودش
که عقد گوش گوهر بند بودش
زنغزی هر دری مانند تاجی
وزو هر دانه شهری را خراجی
گشاد از گوش با صد عذر چون نوش
شفاعت کرد کاین بستان وبفروش
چو وقت آید کزین به دست یابیم
زحق خدمتت سر بر نتابیم
برآن گنجینه فرهاد آفرین خواند
زدستش بستد و در پایش افشاند ( 182 )
یا:
به هرهفته شدی مهمان آن حور
به دیداری قناعت کردی از دور
شبانگاه آمدی مانند نخجیر
وزآن حوضه بخوردی شربتی شیر
جزآن شیراز جهان خوردی نبودش
برون زان حوض ناوردی نبودش ( ۱۸۶ )
۴ – تنهایی وگوشه نشینی :
فرهاد از لحظه ی که دل در گرو عشق شیرین میدهد تنهایی وگوشه نشینی خود را پیش بینی میکند. چون او در بین جمع دیگر جایی ندارد و باید در گوشه ء بنشیند وبا ددان درنده خوی عمر را بگذراند . اینگونه بهتر میتواند به غم وحسرت خود برسد و در خیال معشوق سرکند
نکته قابل توجه در اینجاست که نظامی خصوصیات ظاهری مجنون را به فرهاد بخشیده واورا صحرا نشین کرده است آنهم به دلیل اینکه هردو شیفته ء عشق اند وجایی را مناسب تر از صحرا برای گذراندن عمر مناسب نمی یابند :
وزآنجا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت
زبیم آنکه کار از نور میشد
به صد مردی ز مردم دور میشد
چو دیو از زحمت مردم گریزان
فتان خیزان تر از بیمار خیزان
گرفته کوه ودشت از بیقراری
وزو در کوه دشت افتاده زاری
گهی با آهوان خلوت گزیدی
گهی در موکب گوران دویدی
گهی اشک گوزنان دانه کردی
گهی دنبال شیران شانه کردی
به روزش آهوان دمساز بودند
گوزنانش به شب همراز بودند ( ۱۸۲ و ۱۸۵ )
۴ – سخت گرفتن به خود
سنت عشق براین است؛ بخصوص در گذشته ها که عاشق فارغ از دنیا وبی توجه به امور دنیوی در کوه وصحرا خلوت می گزیده وخرقه پوشان و خاک ریزان در هوای معشوق سیر میکرده است. فرهاد نیز ازین قاعده مستثنی نبوده وچنین حالی دارد. عاشق به خودش سخت میگیرد و راه خواب وخوراک را به خود بسته تا به درونی پاک ورنج کشیده دست یابد. درحقیقت نظامی درین داستان تیپ سازی کرده است و فرهاد نمونهء کاملی از تیپِ عاشقِ شعرهای کلاسیک است .
ادیم رخ به خون دیده می شست
سهیل خویش را در دیده می جست
نخفت ارچند خوابش می ببایست
که در بر دوستان بستن نشایست
دل از رخت خودی بیگانه بودش
که رخت دیگری در خانه بودش
نیاسود از دویدن صبح تا شام
مگر کز خویشتن بیرون نهد گام ( ۱۸۵ و ۱۸۶ )
۶ – قدرت یا فتن :
فرهاد وقتی بارقه ء نوری از جانب شیرین می بیند ، انگیزه ء وافری یافته و با شوقی زیاد به کارش میپردازد ومدتی چند غم درون سوز خود را از یاد برده وبریاد معشوق تلاشی خستگی ناپذیر را از سر میگیرد . بگفته ء امام غزالی : عشق را همتی است که معشوق متعالی صفت خواهد وقوت عشق از درون عاشق زهره ء عاشق است . (غزالی ؛ ب.ت ص ۲)
خبر بردند شیرین را که فرهاد
به ماهی حوضه بست و جوی بگشاد
چنان پنداشت کان حوض گزیده
نکرد است آدمی هست آفریده
چو آگه گشت ازآن اندیشه فرهاد
فکند آن حکم را بر دیده بنیاد
درآن خدمت به غایت چابکی داشت
که کار نازنینان نازکی داشت
چنان از هم درید اندام آن بوم
که میشد زیر زخمش سنگ چون موم
به یک ماه از میان سنگ خارا
چو دریا کرد جوئی آشکارا ( ۲۰۰ و ۲۰۲ )
ودر ادامه نقش شیرین را در دل کوه می کند برای انگیزه بخشیدن بیشتر به خودش :
به تیشه صورت شیرین برآن سنگ
چنان بر زد که نقش مانی ارژنگ ( ۱۹۲ )
فرهاد از بختش شاکی است واین عشق را برای خود مایه ء خوشبختی نه بل عامل بدبختی میداند. عشقی که به او جز رنج وحسرت چیزی نداده است. لب به شکایت باز میکند وبا خودش میگوید :
ندانم خصم را غالب تر از خویش
که در مغلوب وغالب نام من بیش
ولیک ادبار خود را می شناسم
وز اقبال مخالف می هراسم
هر ادباری عجب در راه دارم
که مقبل تر کسی بد خواه دارم
به روز من ستاره بر میا یاد
به بخت من کس از مادر مزایاد
مرا مادر دعا کرد است گویی
که از تو دور بادا هرچه جویی
اگر در تیغ دوران زحمتی است
چرا برد ترا ناخن مرا د ست
وگر بی میل شد پستان گردون
چرا بخشد ترا شیر ومرا خون
چه سگان جانم که با این درد ناکی
چوسگ داران دوم خونی وخاکی
سگان را در جهان جای ومرا نه
گیا را بر زمین پای ومرا نه
پلنگان را به کوهستان پناهست
نهنگان را به دریا جایگاهست
من بی سنگ خاکی مانده دلتنگ
نه در خاکم در آسایش نه در سنگ ( 195 و ۱۹۶ )
۸ – بی خوابی :
فرهاد در دل شب قدم میزند وخواب را به خود حرام میداند چون به این عقیده است که خواب حتی برای چند ثانیه او را از شیرین دور خواهد ساخت . این غم چنان قویست که خواب را از دیده گان فرهاد ربوده است .
زبان از کار وکار از آب رفته
ز تن نیرو ز دیده خواب رفته
نخفت ارچند خوابش می ببایست
که در بردوستان بستن نشایست ( ۱۹۷ )
۹ – گریه وزاری :
فرهاد وقتی از تاب درد بی تاب میشود، تن به گریه میسپرد واینگونه رنجش را اندکی تسلی می بخشد، با خودش می گرید وخودش میشنود.
وزآنجا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحرا ریز برداشت
دلش نالان وچشمش زار وگریان
جگراز آتش غم گشته بریان ( 182 )
مرگ فرهاد
غمگین ترین وجانسوز ترین قسمت این داستان که در حقیقت نقطه قوت داستان نیز بشمار میرود ؛ مرگ فرهاد است. مرگی که در کمتر تراژیدی میشود نظیر آنرا دید.
فرهاد جان در راه پاک نهادی وساده دلی خود میدهد ، فرهادی که ازین دنیای مادی هیچ چیز نمی بیند جز اندوه ، میرود تا درآن سرای به خوشی دست بیابد. او نمادیست از قربانی شدن ارزش ها ، ارزش هایی که میشود در راه شان جان داد.
این مرگ کام خواننده را تلخ میسازد ، چنان تلخ که نمیشود با هیچ شکری آنرا شیرین ساخت. نظامی با چیره گی تمام این قسمت از داستان را میسراید و به خواننده حسی میدهد که او هرگز نخواهد در جایگاه فرهاد بایستد و چنین پایان نا خوشی را تجربه کند. به باور ارستو ، قهرمان تراژیدی به اثر بخت برگشتگی یا بازی سرنوشت ناگاه از اوج سعادت به ورطه ء شقاوت فرو می افتد. بیننده بعد از دیدن تراژیدی ازین که خود دچارچنان سرنوشت فجیعی نشده است احساس سبکی میکند. معمولا قهرمان میمیرد و این مرگ دلخراش باعث کاتارسیس میشود. قهرمان تراژیدی درما هم حس شفقت را بیدار میکند وحس وحشت وهراس را. ( شمیسا ؛۱۳۸۶ :۱۴۵ )
گفتگویی که درین قسمت فرهاد با خود دارد، بسی تاثیر برانگیز است. او نامرادی هایش را بر میشمارد وبر مرگش دریغ وافسوس میفرستد.
نظامی درین پایان بندی ، چنان زبان چند لایه وشاعرانه ی را بکارمی بردکه خواننده دچار شگفت میشود. فرهاد در حالیکه مرده است از رنجهای بی پایانش میگوید و چنان حس میشود که بر سر جنازهء خودش نشسته و مویه سر داده میدهد.
همچنین درین بخش از مثنوی، نظامی نگاه فلسفی اش را به پدیده ء مرگ وزنده گی از زبان فرهاد به مخاطب میرساند ، به گونه ء تمثیل :
به زاری گفت کاوخ رنج بردم
ندیده راحتی در رنج مردم
اگر صد گوسفند آید فراپیش
برد گرگ از گله قربان درویش
چه خوش گفت آن گلابی با گلستان
که هرچت باز باید داد مستان
یا :
چراغم مرد بادم سرد از آنست
مهم رفت آفتابم زرد از آنست
به شیرین در عدم خواهم رسیدن
به یک تا تا عدم خوا هم رسیدن
به باید عشق را فرهاد بودن
پس آن گاهی به مردن شاد بودن ( ۳۸۶ )
نتیجه
چنانچه دیده آمدیم ، به این برآیند رسیدیم که عشق یکی از مولفه های قوی ادبیات فارسیست. دیوانهای قطوری را شاعران با این مفهوم پر کرده اند وبهمین لحاظ هست که شعر مشرق زمین وبخصوص شعر فارسی یکی از پر سوزگداز ترین شعرهاست. وغم نیز دنباله رو این عشق است چرا که هرجا عشقی هست دردی نیز هست. این مولفه ی بارز یست در شعر فارسی.
اگر خواسته باشیم از معروفترین شاهکارهای زبان وادب فارسی نام ببریم که بیشترین سوز را در خود نهفته دارد ؛ خسرو وشیرین وبه تعبیری شیرین وفرهاد نظامی رخ نمایی خواهد کرد.
شیرین وفرهاد، به این دلیل که در مقاله ء بالا بیشترین نگاه بسوی این بخش داستان است و خصوصیاتی که درین بخش وجود دارد در نظر گرفته شده است.
نظامی شاعر مثنوی سراییست که در مثنوی خسرو وشیرین بیشترین تخیل و عاطفه ء شاعرانه را به خرج داده است.
تم اصلی داستان خسرو وشیرین عشق است واین عشق به گونه های متفاوت چهره می نمایاند. این عشق با خود شادی دارد ، غم دارد. چهره ء زرد غم در بخش آشنایی فرهاد با شیرین در اوجش هست و شاعر با قدرت مندی تمام به شرح این درد جانسوز میپردازد وخامه اش را رنگ می بخشد.
می بینیم که هرگاه عشق خسرو در مقابل عشق فرهاد قرار میگیرد ، تفاوت هایی را میشود دید. عشق فرهاد بسان کوه سخت ومحکم است وعشق خسرو گاه چون کوه است وگاه چون کاه.
عشق بسان خون در رگ رگ این مثنوی جاریست و یکی از ماندگار ترین شاهکار هاییست که عمری بس دراز دارد و ازین دیرتر نیز خواهد زیست وعشق را به آینده گان ما، همچون که به مایان آموخت خواهد آموختاند.
سرچشمه ها :
۱ – داودی مقدم ، فریده : بازتاب غم، رنج ونا امیدی در سبک هندی ( با تکیه بر غزلیات طالب آملی )
سایت : .com www.sara.poem
۲ – ریاحی، لیلا : قهرمانان خسرو شیرین،چاپ دوم، ۱۳۷۶، تهران : انتشارات سپهر
۳ – زرین کوب ، عبدالحسین : پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد( درباره آثارواندیشه های نظامی) چاپ هفتم ، ۱۳۸۶ ، چاپ مهارت
۴ – ———— : باکاروان حله ( درباره بیست تن شاعر فارسی زبان از رودکی تا بهار ) تهران : انتشارات آریا 1343
۵ – شمیسا ، سیروس : انواع ادبی ،چاپ دوم، ۱۳۸۶ ، چاپ چاپخانه تابش
۶ – علافها ، زهرا: نمود های گوناگون سوزهجران در ادب غنایی ( سبک عراقی )
سایت : www.ensani.ir
۷ – غزالی طوسی ، شیخ احمد : سوانح العشاق www.ketabnak.com
۸- نظامی گنجوی : خمسه ( با مقدمه فرشید اقبال ) چاپ سوم ، زمستان ۱۳۸۸ ، چاپ اقبال