این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
تولد نئولیبرالیسم از میان تاریکی و ابهام
نگاهی به کتاب تاریخ مختصر نئولیبرالیسم اثر دیوید هاروی
«نئولیبرالسازی مستلزم «ویرانسازی خلاق» زیادی بوده است. این فرایند نهتنها ساختارها و قدرتهای نهادی پیشین (حتی زیر سؤالبردن شکلهای سنتی حاکمیت دولت)، بلکه تقسیم کار، روابط اجتماعی، تأمین رفاه، مجموعههای تکنولوژیکی، شیوههای زندگی و تفکر، فعالیتهای مربوط به تولید مثل، تعلق به سرزمین و تمایلات قلبی را نیز منهدم ساخته است». دیوید هاروی با این جملات در مقدمه کتاب «تاریخ مختصر نئولیبرالیسم» تلاش میکند رد فرایندی را که به «جهانیشدن» منجر شد را از دل تاریخ سالهای بحران بزرگ تا رسیدن به دولت رفاه سالهای پس از جنگ دوم و پس از آن چرخش جهانی به سمت نئولیبرالیسم در نظام اقتصادی سرمایهداری جهانی در اواخر دهه ١٩٧٠، پی بگیرد. او چهار چهره کلیدی را آغازکننده این نوع جدید از سیاستگذاری میداند: پل ولکر، رئیس وقت بانک مرکزی ایالات متحده آمریکا (فدرال رزرو)، رونالد ریگان، مارگارت تاچر و دنگ شیائوپینگ که عکس آنها روی جلد نسخه اصلی کتاب آمده است. ولی او در فصول بعدی کتاب توضیح میدهد چگونه این افراد تأثیرگذار، ادامهدهنده و اجراکننده بحثهایی بودند که از مدتها قبل در گرفته بود. آنها با راهنمایی میلتون فریدمن و اقتصاددانان معروف به «بچههای شیکاگو» توانستند این تصمیم مهم را عملی کنند و این بحثها را به سطح عمومی بکشانند. پس از آن، این روند با چنان سرعتی به گفتمان مسلط تبدیل شد که اکنون حامیان آن تقریبا تمامی مناصب مهم را در دانشگاهها، رسانهها، مؤسسات مالی، مؤسسات دولتی، بانکهای مرکزی و همچنین در مؤسسات بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان جهانی تجارت که امور مالی و تجاری جهانی را تنظیم میکنند، اشغال کردهاند. پل ولکر با تغییر سیاستهای پولی آمریکا و مبارزه با تورم، بدون توجه به پیامدهای آن، بهویژه درباره بیکاری، مارگارت تاچر با سرکوب شدید اتحادیههای کارگری و پایاندادن به وضعیت رکود تورمی انگلستان در دهه ١٩٧٠ و ریگان با حمایت از سیاستهای ولکر در بانک مرکزی آمریکا و اقداماتی مانند محدودساختن قدرت کارگری، برداشتن موانع دولتی از سر راه صنعت، کشاورزی، استخراج منابع و آزادساختن قدرتهای مالی از فشارهای داخلی و جهانی، این مسیر را آغاز کردند. همزمان در آنسوی جهان دنگ شیائوپینگ پس از موج فزاینده ثروت و قدرت در ژاپن، تایوان، هنگکنگ، سنگاپور و کرهجنوبی، کوشید به جای برنامهریزی مرکزی با تجهیزات بازار مبتنی بر سوسیالیسم، منافع دولت چین را حفظ کند و آنها را افزایش دهد.
آموزه نئولیبرالیسم یا بنیادگرایی بازار نظریهای است که براساس آن با اصل آزادی بازار و فعالیتهای کارآفرینانه در چارچوبی نهادی که ویژگی آن حقوق مالکیت خصوصی قدرتمند، بازارهای آزاد و تجارت آزاد است، میتوان رفاه و بهروزی انسان را افزایش داد. نقش دولت ایجاد و حفظ یک چارچوب نهادی مناسب برای عملکرد این شیوهها است. مقرراتزدایی، خصوصیسازی و کنارهگیری دولت از بسیاری از حوزههای تأمین اجتماعی شاهبیت تغییرات نئولیبرالی در چهار دهه گذشته در سطح جهان بوده است. ثبات ارزش پول، تضمین مالکیت فردی، مسئولیتپذیری کامل هر عامل اقتصادی در برابر نتایج اعمال خود، آزادی قرارداد به جز قراردادهایی که باعث ایجاد انحصار میشود (مانند قراردادهایی که باعث به وجود آمدن کارتل و تراست میشود)، از دیگر مؤلفههای این آموزه است. برجستهترین نقطه این تغییرات در دهه ١٩٧٠، سرکوب دستمزد و نیروی کار بود. رونالد ریگان به مراقبان ترافیک هوایی حملهور شد، مارگارت تاچر به سراغ کارگران معدن رفت و پینوشه با کودتایی با کمک سازمان سیا، دولت مردمی آلنده و نیروهای چپ را سرکوب کرد. تا دهه ١٩٨٠ اتحادیههای قدرتمند و دستمزدهای بالا نرخ سود سرمایه را کاهش داده بود و سرکوب نیروی کار با هدف افزایش سود انجام شد. نئولیبرالها معتقدند بازار و مبادلات جاری در آن، اخلاق و مقررات خاص خود را دارد و این نظریه میتواند راهنمای عملی زندگی انسان باشد. درحالحاضر مداخلات دولت در اقتصاد کمتر شده و به همین میزان از تعهد و الزام دولت برای تأمین رفاه اجتماعی کاهش یافته است. براساس این آموزه مداخله دولت در بازارها باید در سطح بسیار محدود نگه داشته شود؛ زیرا اولا برای دولت امکانپذیر نیست که درباره پیشبینی علائم بازار یعنی قیمتها اطلاعات کافی داشته باشد و ثانیا گروههای ذینفع قدرتمند، ناگزیر مداخلات دولت را بهویژه در دموکراسیها، مخدوش و به نفع خود سمت خواهند داد. مثلا دولت باید کیفیت و انسجام پول را تضمین کند، به علاوه دولت باید ساختارها و کارکردهای نظامی، دفاعی و قانونی لازم برای تأمین حقوق مالکیت خصوصی را ایجاد و در صورت لزوم عملکرد درست بازارها را با توسل به زور تضمین کند. از این گذشته اگر بازارهایی در حوزههایی از قبیل زمین، آب، آموزش، مراقبت بهداشتی، تأمین اجتماعی یا آلودگی محیط زیست وجود نداشته باشند، آنوقت اگر لازم باشد دولت باید آنها را ایجاد کند ولی نباید بیش از این در امور مداخله کند. نتیجه عملی نئولیبرالیسم، قطع هزینههای عمومی برای خدمات اجتماعی مانند آموزشوپرورش، آموزش عالی، بهداشت و سلامتی مردم، حملونقل عمومی و دیگر خدمات مانند برق، آب، مخابرات، شهرداریها، گاز و… و گرفتن هزینه تماموکمال آنها بهطور مستقیم از مردم است و اصول تصریحشده در قانون اساسی هم مانع اجرای این تصمیمها در هیچ کشوری نیست.
حذف مفهوم نفع عمومی یا اجتماع آنگونه که تاچر گفته بود و جایگزینی آن با مسئولیت فردی یکی از مهمترین انگارههای ایدئولوژیک این تفکر است. نئولیبرالیسم معتقد است با به حداکثر رساندن دامنه دستاوردهای ناشی از معاملات مبتنیبر بازار و افزایش تعداد این معاملات، خیر اجتماع به حداکثر خواهد رسید: اعمال فشار بر فقیرترین مردم در یک جامعه برای یافتن راهی به وسیله خودشان برای زندهماندن، تأمین مراقبت بهداشتی، آموزش و امنیت اجتماعی و سایر نیازهای اجتماعیشان و سپس مقصر دانستن آنها در صورت شکست و معرفی آنها بهعنوان ناکارآمد. این آموزه در دهه ١٩٩٠ از طریق مالیهگرایی روزافزون و اقتصاد بدهی ادامه پیدا کرد و تشویق مردم برای وامگرفتن و خلق اقتصاد تأمین مالی از طریق وام رهنی در مسکن آغاز شد. این تغییر درواقع پوششی شد بر این واقعیت که تقاضای حقیقی برای تولید وجود نداشت. هاروی این تغییرات را در دهه ١٩٩٠ با نمودارها و آمار و ارقام دقیق نشان میدهد. او همچنین در کتاب خود علاوه بر روندهای منجر به سلطه، روند جنبشهای عدالتطلبانه شهری و ضدجهانیسازی که از زمان تولد نئولیبرالیسم آغازشده را بررسی میکند. جنبشهایی که مهمترین آنها دو سال پس از نوشته شدن کتاب و در پی انفجار مالی سال ٢٠٠٨ در والاستریت نیویورک به نام جنبش ٩٩درصدیها به وقوع پیوست.
شرق
‘