این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
مویه گویی یک آمریکایی ناآرام
امیر بهاری
باب دیلن، افسانه بی بدیل موسیقی مردم پسند در قرن بیستم، ۷۵ ساله شد و اتفاقا یکی دو روز قبل از سالروز تولدش سی و هفتمین آلبوم استودیویی اش را هم منتشر کرد؛ «فرشتگان سقوط کرده» یا «فرشتگان به روی زمین آمده».
نمی خواهم درباره این آلبوم بنویسم که تازه از تنور درآمده و برخلاف نان، باید کمی بماند تا بشود بهتر نوشت. هر چند در فاصله دو سه روز رسانه های انگلیسی زبان بسیاری با نوشتن نقد و ریویو و حواله کردن ستاره های بسیار به آلبوم، سعی در ثابت کردن ارادت خود به محضر استاد داشتند ولی از سواد من خارج بود با این سرعت از آلبوم استاد بنویسم. گذشته از این اتفاق، ترجیح می دهم برای شما چند کلمه بنویسم از این که چرا باید باب دیلن گوش کرد.
جنگ جهانی دوم در حوالی نیویورک
باب دیلن (متولد ۱۹۴۱ میلادی) فرزند دوران جنگ بود. مثل خیلی دیگر از چهره های شاخص و عصیان زده دهه ۶۰ میلادی که دوران طلایی موسیقی پاپیولار را رقم زدند؛ فرانک زاپا (۱۹۴۱)، جیمی هندریکس (۱۹۴۲)، جیم موریسون (۱۹۴۳)، جان لنون (۱۹۴۱) و … همگی بخشی از کودکی شان را در جنگی بی ربط به آمریکا از سر گذرانده بودند که آمریکا در آن دخالت کرده بود. مثلا یکی مثل راجر واترز پدرش را در همان جنگ از دست داد و در همین سن و سال هم عقده بی پدر بودن را دارد. آنها در نوجوانی الویس و انفجار راک اند رول را دیدند. جوانی شان هم خورد به جنگ بی ربط ویتنام که در آن هم آمریکا بدون دلیل دخالت کرد و این مسئله در آثار اغلب آنها نمود دارد.
کلمه بود و هیچ نبود
در کنار این ماجرا، باب دیلن با همه این ستاره های عجیب و غریب یک فرق اساسی داشت؛ جدا از این تجربه های اجتماعی، موسیقی فولک آمریکایی – که تا حدود زیادی متاثر از موسیقی فولک بریتانیایی بود – هم برایش مسئله بود. وودی گاتری، اسطوره باب دیلن که ناجور چپ بود (بنده خدا شانس هم نداشت چون هیچ وقت جریان چپ در آمریکا قدرت چندانی نداشت و آنقدری کرسی در سنا نگرفت که حتی ابراز وجود کند) یک خواننده – نوازنده فولک تاثیرگذار بود. گاتری چپ بود و روی گیتارش نوشته بود: «این ماشینی است که فاشیست می کشد». زن و بچه را در فقر و بدبختی رها کرده و رفته بود برای حزب کنسرت برگزار می گرد. گاتری یک فرق بزرگ با خیلی از هم نسلانش داشت؛ واقعا شاعر بود.
او در دوران افسردگی ملی آمریکا (Great Depression)، بدترین دوران اقتصادی آمریکا، سرود «این سرزمین توست، این سرزمین من است/ از کالیفرنیا تا جزایر نیویورک/ از جنگل زدوود تا آب های خلیج استریم/ این سرزمین ساخته شده برای من و تو…» را بر کارگرانی بیکار با خانواده های گرسنه می خواند. باب دیلین عاشق گاتری بود و در واپسین روزهای زندگی گاتری در بیمارستان برایش گیتار می نواخت و می خواند.
با این پیشینه، جوان ۱۹ ساله که با ادبیات درگیری بیشتری دارد و حتی نام خود را از تاماس دیلن شاعر گرفته (نام واقعی او رابرت آلن زیمرمن) است – هر چند هیچ وقت این مسئله را تایید نکرد – به نیویورک می آید و در مهد روشنفکری بر مبنای اشعاری نو در قالب موسیقی فولکلور اثر ارائه می دهد: «یه مرد چند جاده را باید زیر پا گذاشته باشه/ تا بهش بگن مرد شدی/ یه پرنده سفید چند دریا را باید پشت سر بگذاره/ تا در شن های ساحل آروم بخوابه/… دوست من پاسخ این است؛ وزیدن با باد، وزیدن با باد…»
دیلن در همان جوانی به مدد کلماتی ساده ولی درخشان به عنوان چهره شاخص در موسیقی مطرح می شود. آنقدر پاپیولار نیست که تا پیش از ۱۹۶۸ در تاپ تِن جایگاه خاصی داشته باشد اما چنان روشنفکران و خود هنرمندان موسیقی دوره اش می کنند که غره می شود و اگر فکر می کنید این غره بودن جایی می شکند، اشتباه می کنید؛ تا همین امروز (یعنی ۵۴ سال تمام) مغرور و از خود راضی باقی مانده و اگر شکستی هم برای او رخ داده در درونش بوده و نمود چندانی در بیرون نداشته است. او همچنان هر کاری می کند، جماعت بسیاری «صحیح است، صحیح است» می گویند؛ بدجوری برایشان اسطوره است.
این شرح مختصری از شکل گیری پدیده ای به اسم باب دیلن بود. اگر می خواهید بدانید روشنفکران دهه ۶۰ نیویورکی چه گوش می کردند و چه ایده و تفکری را در موسیقی دوست داشتند، حتما باب دیلن گوش کنید. موسیقی او را در چند عبارت می توان خلاصه کرد: صدای – به اصطلاح – تو دماغی و تربیت نشده، گیتار و سازدهنی فالش و اما ریتم ها و کلماتی که جور همه اینها را می کشند. البته او بیش از دو دهه است که با دقت و وسواس بیشتری به وجه موسیقایی آثارش می پردازد و دیگر آن سادگی دهه ۶۰ را ندارد اما آن روزها دیلن بیشتر یک ایده بزرگ فراگیر بود.
پیش از او هم کسانی بودند که ترانه های اجتماعی گفته بودند؛ یکیش همان چاک بری سیاهپوست که دیلن از او متاثر بود اما این دیلن بود که میخ کلمه را بر تارک موسیقی چنان کوبید که ادبیات جایگاه شامخی در موسیقی عامه پسند پیدا کرد. لئونارد کوهن شاعر و نویسنده ای گمنام بود که با شنیدن موسیقی دیلن به سمت موسیقی آمد. هیچ شاعر بزرگی در موسیقی پاپ و راک نمی بینید که از دیلن متاثر نباشد یا برای این که هویتی برای خود دست و پا کند، از علاقه اش به دیلن سخن نگوید. یادمان نرود این موسیقی مبنایش کلمه نبود و در این جریان، چنین جایگاهی به کلمه دادن خودش کاری است کارستان.
از خودم پیرتر شدم
باب دیلن که جسارتش دهه ۶۰ را لرزانده بود و امثال او بودند که موسیقی ماقبل خود را به محاق فرستادند ۱۰، ۱۵ سالی است که خیلی دوست دارد به گذشته بازگردد؛ به موسیقی پیش از نسل خودش. دیلن وقتی آلبوم «روزگار نو» را در سال ۲۰۰۴ منتشر کرد، آشکارا به سنت موسیقی جَز رجوع کرد. آلبوم قدیمی صدا نمی داد اما دیلن برای اولین بار بود که به جز رجوع کرده بود. چند سال بعد او «با هم در مسیر زندگی» را منتشر کرد که آشکارا وامدار بلوز مکتب شیکاگو در دهه ۵۰ میلادی بود.
دیلن سال گذشته یک آلبوم کامل فرانک سیناترا را بازخوانی کرد و امسال هم رجوع کرده به قطعات بزرگ موسیقی پاپیولار دهه های ۳۰ و ۴۰ و حتی ۲۰ میلادی در قرن بیستم که حال و هوای خزِ پاپیولار آن روزها را دارند. مورد عجیبی است این آقای باب دیلن. اگر موسیقایی و روشنفکری او را از سال ۱۹۶۲ تا امروز دنبال کنید، می بینید مسیری غریب با پیچ های تند است و اگر شمایل یک اسطوره قرن بیستمی را می خواهید دریابید، دیلن یکی از این معدود اسطوره هاست که شما را در خلأ «سهل و ممتنع بودن» رها می کند.
خیلی که گیر کنید، مدام با خودتان می گویید این موسیقی ساده و این عبارت های ساده چطور یک دوران را متاثر کرد؟ چطور یکی از آغازگران اعتراض به ویتنام شد؛ جریانی که بالاخره به بار نشست و جنگ خاتمه پیدا کرد؟ حالا باب دیلن پیرمردی است که گاهی اوقات نقاشی می کند و گاهی اوقات از خانه به استودیو می رود، نگاه مثبتی به جامعه آمریکا ندارد و چندان هم کسی را ملاقات نمی کند و همچنان مثل ۲۰ سالگی اش بی اعصاب است.
هفته نامه کرگدن
‘