این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
رستگاری در لحظهی آخر
نگاهی به «گوزنها» اثر مسعود کیمیایی
شاهپور عظیمی
تقریباً همهی آنهایی که درباره فیلمنامهنویسی چیزی نوشتهاند به این اشاره کردهاند که آنچه فیلمی را ممتاز میکند، در واقع شخصیتهای آن هستند؛ و این قاعدهای است که یکی از بهیادماندنیترین آثار سینمای ایران را رقم زده است. البته ناگفته نماند که اشاره به این نکته هرگز به این معنا نیست که فیلم خالی از ضعف است. در واقع فیلم کیمیایی آن قدر دوستدار و هواخواه دارد که در تمامی چهلوچند سالی که از حیاتش میگذرد، کمتر به ضعفهای ساختاری آن اشارهای شده است. شاید یکی از ضعفهای «گلدرشت» فیلم را باید در دگرگونی شخصیت سید مشاهده کرد که در اثر آنچه قدرت به او میگوید، ناگهان به یک سوپرمن بدل میشود و یکی پس از دیگری، آدمهایی را که در نیمهی اول فیلم تا توانستهاند قهرمان ما را آزار دادهاند، به سزای عملشان میرساند.
قهرمان ما از تئاتر شروع میکند و با استفاده از یک پاساژ که طی آن فاطی به سربلند شدنش در تئاتر اشاره میکند، فردا صبح ماجرای بیرون انداختن اثاثیه از سوی صاحبخانه را داریم. قهرمان ما اینجا هم خودی نشان میدهد و حساب صاحبخانه را میرسد. این بار تهور و بیباکی قهرمان به شکل دیگری جلوه میکند. محمد (پرویز فنیزاده) پس از جار و جنجال هماتاقیاش علی (امرالله صابری) به اتاق سید پناه میآورد. در واقع ورود علی به حریم زندگی سید باعث تغییر در اتمسفر فیلم نیز میشود. پس از آن است که سید و قدرت حسابی با هم درگیر میشوند. سکانس درگیری لفظی سید و قدرت در واقع تضاد شخصیتها را یادآوری میکند؛ موضوعی که برای تماشاگر در همان لحظهی جریان داشتن تضاد، جذاب است. سیدرسول به قدرت اعتراض میکند که «تو رفتی، ما وایسادیم» اما سرانجام چه شد؟ «تو اونجا نشستی و ما اینجا.»
شخصیتپردازی سید تا پیش از اقدام متهورانهاش در کشتن اصغر هرویینفروش چنان است که تمامی حواس تماشاگر را به خودش جلب کند. سید مجموعهای از تضادها است و این موضوع او را به یک شخصیت تمامعیار بدل میکند. او به بازیگر تئاتر التماس میکند که اجازه بدهد سید یک سیلی به او بزند. چرا؟ چون فاطی باور کند که هنوز در وجود سیدرسول چیزی به نام غیرت باقی مانده است. در سکانس همچنان تکاندهندهی فیلم، او به هرویینفروش التماس میکند؛ و هر ترفندی که بلد است به کار میگیرد تا از او هرویین بگیرد. حتی پدرش هم آرزوی مرگ او را دارد. زمین و زمان دست به دست هم دادهاند تا او را به زیر بکشند.
کیمیایی برای اینکه زندگی و روزگار شخصیت مهم فیلمش باورپذیر جلوه کند، تنها به دیالوگهای خوشتراش بسنده نمیکند. او به میزانسن نیز فکر کرده است و از آن بهره میگیرد تا شخصیت فیلمش را هرچه بیشتر باورپذیر از آب دربیاورد. مکث در میزانسن عامل مهمی است که در ترکیب دیالوگ و حرکت دوربین به وجود میآید. کیمیایی در گوزنها به دقت از مکث در میزانسن استفاده میکند. وقتی سید از مریم خواهر قدرت میپرسد و او میگوید که الان پنج بچه دارد، دوربین روی سید مکث میکند و او پس از چند لحظه میگوید: «بله». این دیالوگ هیچ بهانهای ندارد و تنها برای رفع و رجوع بحث به نظر میرسد اما از سوی دیگر انگار خیلی چیزها در این تک کلمه وجود دارند. این نما ادامه دارد. قدرت او را به خودش نشان میدهد: «وقتی دیدمت قلبم از جا کنده شد.» ناگهان تبسم از روی صورت سید محو میشود. اکنون درام زندگی آدمی که قرار است خودش را نشان خودش بدهند، وارد مرحلهی تازهای شده است.
در همان سکانس یاد شده که سید و قدرت ناگهان تضادهایشان آشکار میشود و بنیان اخلاقی فیلم زیر و زبر میشود، سید به این نتیجه میرسد که «گور پدر نشئگی بعد التماس»، اما او همچنان مجموعهای از تضادها است. او اشاره میکند اگر فاطی نبود تا حالا خودش را در خماری خلاص کرده بود. او همان آدمی است که وقتی در ابتدا قدرت را میبیند میگوید: «عصای دست ما هم شده یه زن». سید در همان سکانس – که برای فیلم مانند آتش زیر خاکستر عمل میکند و از آنجا به بعد است که سید به سراغ هرویینفروش میرود – هر آنچه در دل دارد میگوید. او رفتاری کاملاً متناقض دارد. در یکیدو سکانس قبل از آن، به آغوش قدرت پناه میبرد و او را همچون یک ناجی در آغوش میگیرد اما پس از دیدن عکس او در روزنامه، مثل این است که تضاد درونی سید برملا میشود. او به قدرت اعتراض میکند. حتی او را محکوم میکند اما در کمال شگفتی همچنان به نسخهی او عمل میکند و به سراغ هرویینفروش میرود.
پیش از پرداختن به سکانس پایانی فیلم، باید به این هم اشاره کنیم که کیمیایی در گوزنها استفادهی مؤثری از وجود همسایهها به عنوان مکملهایی برای شخصیتپردازی و رنگآمیزی قهرمانانش کرده است. دوربین او وارد زندگی هیچکدام از آنها نمیشود و همه را با فاصله به ما نشان میدهد. آنها ملغمهای از اجتماعی ناهمگون هستند که حتی پلیس هم در بینشان دیده میشود. زندگی پررنج آنها بخشی از زندگی قهرمان فیلم را تشکیل میدهد. آنها به کمک سید میآیند و نماد زور (اصغر صاحبخانه) را کتک میزنند. اما آدمهایی مانند آنها هستند که در سکانس پایانی فیلم به تماشا ایستادهاند. در واقع در این سکانس دیگر هیچیک از آنها را نمیبینیم. سرانجام سید کیف قدرت را برایش به آدرسی که داده، میبرد و برمیگردد. اما این بار خانهاش در محاصرهی نیروهای نظامی و امنیتی است. او به مأموران اطمینان میدهد که میتواند قدرت را از خانه بیرون بیاورد. این پایان ماجرای سید و تضادهای درونی اوست. اکنون او مانده و دوستی که تا پای جانش باید پای او بایستد. او فاطی را به جای امنی میفرستد و خودش وارد معرکهای میشود که پیش از تمام شدنش تقریباً یقین داریم که نه او و نه قدرت برندهاش نیستند. سید تصمیمی میگیرد که همچنان برآمده از تضادهای درونی او نیز هست: «با گلوله مردن که از توی جوب مردن بهتره.» و «نمردیم و گلوله هم خوردیم.» به این ترتیب او به پایان خط میرسد. ارمغان قدرت برای او مرگ است که در نظام اخلاقی فیلم، مابهازای رهایی است. سیدرسول مرگ را به زندگی ترجیح میدهد. مثل این است که هرچه تا به حال از زندگی او دیدهایم، «فلاشبک» زندگیاش بوده است. او از گذشتهاش دور میشود و در زمان حال میمیرد. از این منظر گوزنها اثر قابلتأملی است که با نشان دادن تضادهای درونی شخصیت اصلیاش، او را در واقع در لحظهی آخر به رستگاری میرساند.
ماهنامه فیلم
‘