این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
فیلمهایی برای ندیدن!
سری چهارم
نوشتهی پژمان الماسینیا
اشاره: تا به حال به فیلمهای معروف و اسمورسمداری برخوردهاید که تاریخمصرفشان گذشته باشد؟ به آثاری که بهبه و چهچه گفتنهای منتقدان وطنی و فرنگی سالهاست نثارشان میشود اما درواقع علاوه بر اینکه دیگر کمترین جذابیتی ندارند گهگاه مبتذل و مشمئزکننده هم هستند، چطور؟… آدمیزاد در مواجهه با چنین فیلمهایی، دو راه بیشتر ندارد؛ یا بایستی از ترسِ به باد رفتن آبرو سکوت پیشه کند و همرنگ جماعت، به کورهی تعریفوُتمجیدها بدمد یا بیخیالِ انگ خوردن و حفظ پرستیژ خود، پنبهی آن فیلمهای کذایی را بزند! چهار فیلمی که برای این شماره انتخاب کردهام، سه تریلر معماییِ شناختهشده و فیلمی مهجور -از همین گونه- هستند و بهترتیب تاریخ اکرانشان مرتب شدهاند.
۱- «باشگاه مبارزه»؛ محصول ۱۹۹۹ آمریکا
«باشگاه مبارزه» (Fight Club) از ساختههای مشهور دیوید فینچر، فیلمی دوپاره با پایانی مأیوسکننده است. شروع درگیرکننده و روایت جذاب آغازین از زبان شخصیتی دچار بیخوابی مزمن (با بازی ادوارد نورتون) که چارهی مشکلاش را در حضور مداوم در جلسههای رواندرمانی مییابد، چگونگی معرفی کاراکتر متفاوت مارلا سینگر (با بازی هلنا بونهام کارتر)، نحوهی آشنایی راوی با تایلر داردن (با بازی براد پیت)، ماجراهایی که منجر به شکلگیری باشگاه مبارزه میشود و… همه و همه یکی پس از دیگری، انتظار بزرگی را در بیننده بهوجود میآورند که با فرارسیدن فصلِ بهاصطلاح گرهگشایی پایانی و برملا شدن اینکه راوی و تایلر هر دو یکی هستند و راوی مبتلا به اختلال چندشخصیتی است؛ بهتمامی نقشبرآب میشود. البته شاید بعضی بگویند «باشگاه مبارزه» براساس رمانی بههمین نام -نوشتهی چاک پائولانیک- ساخته شده و بحثِ وفاداری به کتاب پیش کشیده شود؛ پاسخ این است که فیلمنامهی اقتباسی میتواند برگردان نعلبهنعلِ منبع اصلی هم نباشد. فیلم بهویژه از زمانی که خبر میرسد باشگاههای مبارزهی دیگری در سراسر کشور تأسیس شدهاند و جمعیت کثیری بدون انگیزههای مادی گرد هم آمدهاند، اهدافی متعالی در سر دارند و به جنگ مظاهر تمدن مدرن برخاستهاند -نظیر آثار جان کریستوفر [۱] یا پروژهی پولساز و موفق سینمای سالهای اخیر [۲]، "مسابقات هانگر" (The Hunger Games)- میرود تا جهان تازهای بنا کند ولی ناگهان تبدیل به یک فیلم سطحی میشود. شاید سینمایینویسها و سینمادوستانی، نقدِ «باشگاه مبارزه» را اصلاً تابو قلمداد کنند و احساسی نوستالژیک دربارهاش داشته باشند. نمیدانم، شاید ۱۷ سال قبل، «باشگاه مبارزه» با همین پایان فعلیاش هم فیلمی جذاب بهحساب میآمده؛ حالا که -در دیدار دوباره- کهنه و پیشِپاافتاده بهنظر میرسد. پایانبندی کاریکاتوری فیلم و فروریختن آسمانخراشها از دید تایلر/راوی و ماریا بیش از آنکه دربردارندهی مفاهیمی عمیق باشد، جلوهای مضحک دارد. «باشگاه مبارزه» ایدهای ناب و هدرشده است؛ کودکی زیبا که مُرده بهدنیا آمده.
گونه: هیجانانگیز، معمایی، درام
بودجه: ۶۳ میلیون دلار
فروش: حدود ۱۰۱ میلیون دلار
جوایز: کاندیدای ۱ اسکار، برندهی ۸ جایزه و ۳۱ نامزدی در جشنوارههای مختلف
۲- «ماشینکار»؛ محصول ۲۰۰۴ انگلستان، فرانسه، اسپانیا و آمریکا
«ماشینکار» (The Machinist) تریلری معمایی و روانشناسانه به کارگردانی برد اندرسون است. «یک اپراتور ماشینتراش بهنام ترور رزنیک (با بازی کریستین بیل) با بیخوابی دستوُپنجه نرم میکند. او که شدیداً لاغر شده است و محبوبیتی نیز میان کارگران کارخانه ندارد، باعث قطع دست چپ همکارش میلر میشود. حادثهی مورد اشاره هرچه بیشتر او را به سوی حتمی دانستن این فرضیه سوق میدهد که توطئهای علیه او در جریان است…» کنجکاویبرانگیزترین نکتهای که حولوُحوش «ماشینکار» وجود دارد، کاهش وزن عجیبوُغریب کریستین بیل برای این فیلم است. او طی ۴ ماه توانست ۲۸ کیلوگرم وزن کم کند -قابلِ توجه اکثر بازیگران وطنی که فقط بلدند وزنشان را بالا ببرند و همینطور بالا و بالاتر!!!- تا برای ایفای نقش رزنیکِ لاغرمُردنی هیچ مشکلی نداشته باشد. با وجود اینکه «ماشینکار» افتتاحیهی درگیرکنندهای دارد اما تقریباً از نیمه افت میکند و به فیلمی معمولی و قابلِ حدس تبدیل میشود. ترور تنهای منزوی -که یک سال است نخوابیده- با مشاهدهی پارهای شواهد و قرائن، بهمرور به این باور میرسد که اطرافیاناش او را به بازی گرفتهاند؛ پیرنگی نخنما و کلیشهای در تریلرهای روانشناسانه. «ماشینکار» از دقیقهی ۷۰ -و در ادارهی پلیس- شک تماشاگر درمورد یکی بودن ترور و ایوان را مبدل به یقین میکند. وقتی دست فیلم رو میشود، تماشای ادامهاش بیهوده بهنظر میرسد و عذابی است الیم! گرهگشایی انتهایی هم درد چندانی از «ماشینکار» دوا نمیکند… «ماشینکار» با داستانی تا این پایه تکراری، بیشتر مناسب فیلمهای کوتاه دانشجویان رشتهی سینماست. حیف از آنهمه وزنی که آقای بیل سر این فیلم کم کرد!
گونه: هیجانانگیز، معمایی، درام
بودجه: ۵ میلیون دلار
فروش: بیش از ۸ میلیون دلار
جوایز: برندهی ۷ جایزه و ۱۴ نامزدی در جشنوارههای مختلف
۳- «قوی سیاه»؛ محصول ۲۰۱۰ آمریکا
«قوی سیاه» (Black Swan) ساختهی دارن آرونوفسکی، دربارهی بالرینی بهنام نینا سیرز (با بازی ناتالی پورتمن) است که آرزو دارد بتواند نقش ملکهی قوها را در بالهی معروف دریاچهی قو ایفا کند. «آقای کارگردان (با بازی ونسان کسل) نینا را برای نقش مثبت قوی سفید کاملاً مناسب میداند اما در سپردن نقش منفیِ قوی سیاهِ اغواگر به او تردید دارد. نینا که علاقهمند است هرطور شده نقش دلخواهاش را بهدست بیاورد، تحت فشارهای روحی و روانی شدیدی قرار میگیرد…» حتماً شما عبارت "اسم بزرگ و شهر ویران" را شنیدهاید؛ «قوی سیاه» آرونوفسکی دقیقاً مصداق این ضربالمثل بسیار شنیدهشده است! گویا جناب آرونوفسکی ادعا کرده «قوی سیاه» را جهت ادای دین به هنر باله و تلاش برای نمایش ذهنیات یک بالرین ساخته است؛ پوچ بودن چنین ادعایی را با مثالی از خود فیلم میتوان اثبات کرد: اگر تمام آنچه میبینیم، توهمات نیناست، پس چطور مادرش (با بازی باربارا هرشی) هم زخمهای روی بدن خانم بالرین را میتواند لمس کند؟! منظور، همان جراحاتی است که عاقبت هنگام اجرای نهایی بالهی دریاچهی قو، موجبات استحالهی او به قوی سیاه را فراهم میآورند… تریلرهای روانشناسانهی فراوانی را میشود مثال زد که کشمکشهای درونی کاراکتر یا کاراکترهای اصلی را بسیار درگیرکنندهتر و باورپذیرتر از کار درآوردهاند و هیچکدام نیز کاندیدای اسکار نشدند و این اندازه نقدهای مثبت و ستایشبرانگیز دریافت نکردند. نمونهاش چند فیلم مهجور و بیادعایی است که نگارنده پیشتر دربارهشان نوشته است: "خانهی خاموش" (Silent House) [ساختهی مشترک کریس کنتیس و لورا لائو/ ۲۰۱۱] [۳]، "خانهی انتهای خیابان" (House at the End of the Street) [ساختهی مارک توندرای/ ۲۰۱۲] [۴]، "دشمن" (Enemy) [ساختهی دنیس ویلنیو/ ۲۰۱۳] [۵] و… انگار بعضی اوقات، همگی در مواجهه با یک فیلم یا فیلمساز خاص -و یا بهطور مشخص: یک فیلم از فیلمسازی خاص- تسلیم حماقتی دستهجمعی میشوند! جالب است اگر بدانیم بر چه مبنایی، «قوی سیاه» کاندیدای اسکار بهترین فیلم و چهار اسکار دیگر میشود و نهایتاً جایزهی مهمِ بهترین بازیگر نقش اول زن را میبرد؟! «قوی سیاه» بهجز آن ۲ دقیقهی فوقالعاده تماشایی تبدیل شدن نینا به یک قوی سیاه حین اجرا، فقطوُفقط تریلری معمولی است که گاه پهلو به پهلوی ابتذال میزند.
گونه: هیجانانگیز، معمایی، درام
بودجه: ۱۳ میلیون دلار
فروش: بیشتر از ۳۲۹ میلیون دلار
جوایز: برندهی ۱ اسکار، برندهی ۸۷ جایزه و ۲۴۴ نامزدی در جشنوارههای مختلف
۴- «شیطانی که میشناسی»؛ محصول ۲۰۱۳ آمریکا
«شیطانی که میشناسی» (The Devil You Know) به کارگردانی جیمز اکلی؛ دربارهی زنی بهنام کاترین ویل (با بازی لنا اولین) است که در گذشته بازیگر مشهوری بوده و اکنون پس از ۱۰ سال، قصد بازگشت به سینما را دارد. تصمیم کاترین برای شروع دوباره، مصادف میشود با تهدید شدناش از سوی ناشناسی که گویا از راز زندگی او باخبر است… از ابتدا تا انتها مشخص نمیشود «شیطانی که میشناسی» با چه هدفی ساخته شده و اصلاً حرف حساباش چیست؟! دربارهی دختر بازیگری است که میخواهد از زیر سایهی مادر سابقاً ستارهاش بیرون بیاید و خودی نشان بدهد؟! یا دربارهی برملا شدن راز قتل شریک پیشین زندگی کاترین است؟!… تصاویری که پشت سر هم قطار شدهاند، بهقدری گنگ و مبهم هستند که تا دقیقهی آخر، پاسخ این دو سؤال و سؤالات مشابه را نمیتوان پیدا کرد! ابهامات مورد اشاره بهخاطر پیچیده بودن داستان یا تعمد فیلمنامهنویس و کارگردان نبوده و از جنس نابلدی و بلاتکلیفی است. از اطلاق عنوان فیلم به «شیطانی که میشناسی» پرهیز دارم زیرا این مجموعهی تصاویر، حتی در حدّ تلهتئاتر یا تلهفیلم هم نیستند. بهتر بود اسم این تصاویر صرفاً متحرک را "قدم زدن در خیابان" میگذاشتند چرا که مقدار قابلِ توجهی از ۷۲ دقیقه زمانِ «شیطانی که میشناسی» به راه رفتنهای بیمعنی و بیتأثیر مادر و دختر بازیگر اختصاص دارد! کاترین، اتومبیلی ظاهراً امروزی سوار میشود؛ اما «شیطانی که میشناسی» بیهویت، هیچکجایی و هیچزمانی است! اگرچه «شیطانی که میشناسی» در دیتابیسهای سینمایی بهعنوان تریلری معمایی ثبت شده است، اما دریغ از کسرِ ثانیه رمزوُراز و هیجان! پنهان نمیکنم که دلیلام برای انتخاب «شیطانی که میشناسی»، خاطرهی خوشایند تماشای "خانهی انتهای خیابان"، هارورِ معمایی، هیجانانگیز و قدرندیدهی جنیفر لارنس بود و تصور میکردم با چنین فیلمی روبهرو شوم! معلوم نیست خانم لارنس بر چه مبنایی پذیرفته در فلاشبکهای «شیطانی که میشناسی» حضور پیدا کند؟! البته در اطلاعات محدود دیتابیس IMDb دربارهی «شیطانی که میشناسی» آمده است که گویا فیلمبرداری اولیه، اواخر سال ۲۰۰۵ آغاز شده و لابد تکههای مربوط به لارنس هم در همان زمان گمنامیاش گرفته شدهاند. «شیطانی که میشناسی» آنقدر بیناموُنشان است که حتی در ویکیپدیای انگلیسی نیز هنوز هیچ صفحهای بهناماش باز نشده! بدون ارزش خواندن «شیطانی که میشناسی» درواقع اهانت آشکاری است به تمام فیلمهایی که تا به حال بیارزش خطابشان کردهام! «شیطانی که میشناسی» پادرهوا، بیسَروُتَه و گنگ است.
گونه: هیجانانگیز، معمایی
بودجه: ۳ میلیون دلار
فروش: ؟
جوایز: شوخی میکنید؟!
پانویسها:
[۱]: نویسندهی انگلیسیِ داستانهای علمی-تخیلی؛ مهمترین و مشهورترین اثر او سهگانهی "سهپایهها" است که در سالهای ۱۹۶۷ و ۱۹۶۸ نوشته شد: "کوههای سفید" (The White Mountains)، "شهر طلا و سرب" (The City of Gold and Lead) و "برکهی آتش" (The Pool of Fire). موفقیت این سهگانه بهقدری بود که کریستوفر ۲۰ سال بعد کتاب دیگری با نام "وقتی سهپایهها به زمین آمدند" (When the Tripods Came) نوشت و آن را به چهارگانه بدل ساخت (ویکیپدیای فارسی، مدخل جان کریستوفر).
[۲]: تنها قسمت اول و دومِ این سریفیلم را موفق میدانم.
[۳]: در این زمینه، میتوانید رجوع کنید به نقد "خانهی خاموش" بهقلم نگارنده، تحت عنوان «فریمهای دردسرساز»، منتشرشده در تاریخ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۴؛ در قالب شمارهی ۱۱۷ صفحهی طعم سینما.
[۴]: در این زمینه، میتوانید رجوع کنید به نقد "خانهی انتهای خیابان" بهقلم نگارنده، تحت عنوان «مهجور و بیادعا»، منتشرشده در تاریخ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴؛ در قالب شمارهی ۱۲۱ صفحهی طعم سینما.
[۵]: در این زمینه، میتوانید رجوع کنید به نقد "دشمن" بهقلم نگارنده، تحت عنوان «هولناک، غیرمنتظره، ناتمام»، منتشرشده در تاریخ سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳؛ در cinemalover.ir.
‘
13 نظر
رامتین مشکات
به نویسنده تبریک میگم بخاطر جسارتش. خسته شدیم از بس منتقدها مجیز این فیلمها رو گفتن و نوشتن.
حسین
“یا بایستی از ترسِ به باد رفتن آبرو سکوت پیشه کند و همرنگ جماعت، به کورهی تعریفوُتمجیدها بدمد یا بیخیالِ انگ خوردن و حفظ پرستیژ خود، پنبهی آن فیلمهای کذایی را بزند!”
راه سومی هم هست، اونم این که منصفانه نقد کنیم. متاسفانه این تیتر مزخرف شاید باعث خونده شدن مطالب شما بشه اما تاثیری در فیلم دیدن بقیه نخواهد داشت. این فیلم هایی که تو لیست شما هست شاید زیادی بزرگ نشون داده شدن، ولی قطعا ارزش یک بار دیدن رو دارن. خیال کردین چون شما می نویسید فایت کلاب رو نباید دید چون چرته، همه به شما اقتدا می کنن و حرف بقیه منتقدا رو بی خیال میشن. متاسفانه مطالب سایت مد و مه هر روز داره خنده دارتر، متعصبانه تر، غیر واقعی تر و سلیقه ای تر میشه. من به شخصه برای خوندن مطالب جدی که از گزند سلیقه ی صرف نویسنده به دورن این جا میومدم، ولی چند وقته دارم ناامید میشم
صباغ
جناب آقای”حسین”باسلام
لطفابرای چنددقیقه هم که شده از مُد “مقلد/مرجع تقلید”بیرون بیایید.کسی برداشتهای خودش راازچندفیلم نوشته؛این به آن معنانیست که این نوشته ها”احکام”کسی است وهرکه آنرامیخواندباید چنین وچنان کند.دراخبارآمده فیلم”جدایی نادرازسیمین”دررده فیلمهای ماندگارقرن قرارگرفته.من خودبه شخصه این فیلم رابسیارکلیشه ای وفاقدارزش هنری می دانم،امادرعین حال توقع ندارم دیگران هم مثل من فکرکنند.این که توقع داشتیم سایت مدومه یاهرسایت دیگرفقط نظرات وایده های موردنظر مارانقل کند،برداشتی خودخواهانه و استبدادی است.
ادیتور
زین پس بر صغیر و کبیر واجب است که حسینآغا و اعتماد به نفس حسینآغا و امثال حسینآغا را الگوی خویش قرار دهند. حسینآغا کسی است که با وجود عجز از نوشتن سهچهار جمله که ایراد ویرایشی و نگارشی نداشته باشد، برای مد و مه و نویسندگان مد و مه خط مشئ تعیین میکند!!! احسنت حسینآغا.
حسین
جناب “صباغ” بحث بنده دفاع بی چون و چرا نیست ولی قرار دادن فیلمی مثل کلوپ مشت زنی و گرگ وال استریت و باشگاه خریداران دالاس در مطلبی با عنوان “فیلم هایی برای ندیدن” غیرمنصفانه است. همین. عین بقیه نقدهای اصولی بیان بگن ایراداش چیه نه این که تیتر بزنن اینارو نگاه نکنید.
جناب “ادیتور”، شما اگه یک مثقال هویت داشتی، اسمتو می نوشتی و اگه یک مثقال سواد داشتی می فهمیدی که نوشته ی من ایراد ویرایشی و نگارشی نداره که اگه داشت همونو برای تخریبم استفاده می کردی، نه “آغا” رو. من به کسی بی احترامی نکردم، اگه نقدی کردم بابت طرز نوشتن و تفکر نویسنده کردم. بعضیا خیلی سختشونه شعور و ادب رو رعایت کنن. اگه نقدی داری به نظرم، شعور داشته باش و نظرم رو نقد کن نه این که تحقیر کنی
ادیتور
آخی! خیلی درد داشت حسینآغا جان؟ حالا نه اینکه جنابعالی کپی شناسنامه و کارت ملی شخص شخیصت رو در معرض دید عموم خوانندگان مد و مه قرار دادی! ۲۰ میلیون از ۸۰ میلیون نفر رو حسین صدا میزنن! جداً خیال کردی کامنت خزعبلت ایراد ویرایشی و نگارشی نداشته؟ گفتم اعتماد به نفس داری ها! یه نمونه از مزخرفنویسیهات: “خیال کردین چون شما می نویسید فایت کلاب رو نباید دید چون چرته”؟!!! خودت فهمیدی چی بلغور کردی عمو؟ مطمئنی قرصاتو اشتباهی نخوردی؟ یه چک بکن.
حسین
“خیال کردین چون شما می نویسید فایت کلاب رو نباید دید چون چرته، همه به شما اقتدا می کنن”
این یه جمله ی کامله، نه اون جوری که شما خوندیش جناب ادیتور باسواد!!!
صادق
آیا مدیریت مد و مه، امکان تایید نکردن کامنت های افرادی که بجای پرداختن به اصل موضوع، بدنبال بحث های بیهوده و ترور شخصیتی دیگران هستند را ندارد? چند وقتی است که فضای کامنت های مد و مه، بجای بحث ها و نظرات عمیق گذشته، جایگاهی برای جولان عده ای شده است که در تمامی سایت های مرتبط و غیر مرتبط، از ورزشی گرفته تا سیاسی و مذهبی، تنها بدنبال اظهار نظر و گل آلود کردن فضای شفاف بحث دارند.
رامتین مشکات
با صادق موافقم، تخریب شخصیت افراد بخصوص نویسندگان سایت، ممنوع!
فرشید
برخلاف نظر نویسنده، به جز فیلم آخر که ندیدم هر سه فیلم از فیلمهای شاخص و تکرار نشدنی هستند.
این که داستان فیلمها بعد از دیدن تکراری میشه که امری بدیهی هست.
باشگاه شت زنی هنوز هم فیلم بزرگیه که میشه چند بار دید.
sare
دوستان؟ زیاد سخت نگیرید!
اصل ماجرای فیلم هایی برای ندیدن یک جور مقابله با هیاهوی بسیار برای هیچ است، نه هرگز ندیدن فیلم!
نقدهای منفی یا معرفی جنبه های کمرنگی که خود ما با با دنباله روی از دیگران پررنگش می کنیم، هم یک جور نقد است.
بهترین راه فهمیدن اصل ماجراهای سینما و رسیدن به سلیقه ی شخصی در انتخاب، یکی فیلم دیدن زیاد است و دیگر خواندن و مطالعه ی بی غرض نقدهای وارده بر فیلم.
درست است که در کامنت صورت همدیگر را نمی بینیم و صدایی از هم نداریم، اما کمی مهربان تر باشیم!!!
آركادي تولستوي
تمام کامنتهای بالا رو یک نفر نوشته. همون موش پیر. خودش با خودش حرف میزنه. این یعنی توهین به خوانندگان، توهین به نویسنده مقاله وتوهین به خود سایت.
رضا
من با نظر حسین موافقم البته نظر سایرین نیز قابل قبوله ولی از ابراز نظر ” ادیتور ” متعجب شدم. قصدمم این نیست که این موضوع رو ادامه بدم. به نظر من بهتر بود عنوان این مجموعه تغییر می کرد چرا که واقعاً نمیشه به بعضی از این فیلم ها عنوان “فیلمهایی برای ندیدن! “را اطلاق کرد. به هر حال مثل هر مقوله هنری دیگه ای این نقطه نظرات و اختلاف دیدگاه ها طبیعیه و بهتره عامل مجادله و بحث نشه.از همه دوستانی که اعلام نظر کردن ممنون ومتشکرم