این مقاله را به اشتراک بگذارید
یادی از جلال آریان و خالقش اسماعیل فصیح
سرنوشت بچه درخونگاه
علی شروقی
این یکی زیاد هم دیوانه نیست. حتی جاهایی معقول به نظر میرسد. کهنه رندی است شوخ و عیاش که گاهی ناخواسته گرفتار ماموریتهای غیرممکن میشود. از آنجا که اهل شانه خالی کردن از زیر بار مسوولیت نیست تا آخر کار میرود و ما را با داستانهایی پرماجرا همراه میکند. همین ویژگی انسانی اوست که او را از خیل دور و بریهایش متمایز میکند. آدمی است کمک کار که نمیتواند چشم به روی فاجعه ببندد و راهش را بگیرد و برود. از این نظر شاید ابله بنماید و همین ویژگی کافی است که ویزای ورود به دارالمجانین برایش صادر شود. در ادبیات نحیف ایران سخت است جلال آریان بودن. از معدود شخصیتهای داستانی است که به یک آدم شناسنامهدار در ادبیات ایران تبدیل شده است. حتی اگر نخبگان ادبیات نخواهند زیاد تحویلش بگیرند شخصیتش از خیلی از شخصیتهای تاق و جفت رمانهای ایرانی نخبهپسند جذابتر و بهیادماندنیتر است، مخصوصا با متلکهایی که گاهوبیگاه میپراند و موقعیتهای بغرنجی که نویسنده پیش پایش قرار میدهد. از آدمهایی که زیاد دم از بشریت و نوعدوستی و مسوولیت انسانی میزنند معمولا در عمل آبی گرم نمیشود. جلال آریان اهل این حرفها نیست. رگ گردنش در دفاع از انسانیت برجسته نمیشود. جاهایی حتی لحن و حالتش این تصور را پدید میآورد که ککش از چیزی نمیگزد. او در حواشی جهان قدم میزند اما اغلب ناخواسته درگیر متن میشود و وقتی مسوولیت به دوشش میافتد تا ته ماجرا میرود. از این لحاظ از جنس آدمهای دور و برش نیست و از دید عقل سلیم شاید قدری مشنگ بزند. البته آنقدر رند و اهل مدارا هست که با همه کس نشست و برخاست کند. اهل شعارهای پرطمطراق هم نیست اما با لحن کناییاش خیلی خوب کنه آنچه را دور و برش جریان دارد، بیان میکند.
لحنی که اسماعیل فصیح در آن دسته از رمانهایش که جلال آریان راوی آنهاست برای این راوی رند و عیاش و در عین حال تلخکام انتخاب کرده یکی از جذابترین لحنهای رماننویسی فارسی است گرچه شاید طرفداران ادبیات به اصطلاح «جدی» با این نظر چندان موافق نباشند. وقتی این لحن با قصهای پرمایه هم جفت و جور میشود دیگر نورعلینور است. مثل رمان «زمستان ۶٢» و تا حدودی «ثریا در اغما». جلال آریان در این هر دو رمان به واسطه طبقهای که به آن تعلق دارد- او کارمند شرکت نفت و از طبقه متوسط است- با آدمهایی از طبقه متوسط نشست و برخاست دارد که در روزگار جدید منافع خود را یا از دست دادهاند یا آن را دستخوش تهدید میبینند. بعضی از آنها چهره عوض کرده اند اما در خفا به سبک زندگی پیشین خود وفادارند. بعضی مهاجرت کردهاند و در غربت توهم میبافند. طبقه متوسط، محافظهکارانه، میخواهد منافع خود را در دل وضعیت تازه پدید آمده حفظ کند. جلال آریان هم از این قاعده مستثنی نیست پس برای بقا مجبور است جاهایی با نوآمدگان کنار بیاید. ضرورت همین کنار آمدن است که او را با گروه نوظهور مواجه میکند و همین مواجهه است که رمانی مثل زمستان ۶٢ را به عرصه حضور صداهای گوناگون و متضاد بدل میکند. از طرفی او راوی زندگی زیرزمینی هم طبقههای خود نیز هست. به همه جا سرک میکشد، پرسه میزند، تفریح میکند، به مخمصه میافتد، به این و آن متلک میگوید و تلخی ته وجودش را پشت شوخی و عیاشی پنهان میکند. کتاب خواندنش هم حتی تفننی است و بیشتر یک جور مزمزه کردن است. گاهی اوایل داستان کتابی دست میگیرد و مشغول خواندن میشود و تا پایان رمان مشغول کلنجار رفتن با آن کتاب است؛ مثل مورد «در انتظار گودو»ی بکت در «زمستان ۶٢» و «بیگانه» کامو در «درد سیاوش.» با این کتابها هم گاهی سر شوخی دارد. مثل وقتی در «درد سیاوش» وضعیت اسفبار خودش را با اوضاع مورسو، قهرمان «بیگانه» کامو، قیاس میکند و به حال خودش افسوس میخورد. اما درست از خلال همین شوخیهاست که میفهمیم زیاد حوصله دورو برش را ندارد و انگار از مردم زمانه بریده و ناامید است بیآنکه آه و ناله کند. تبارش را اگر بخواهیم در رمانهای خارجی جستوجو کنیم به فیلیپمارلو– کارآگاه رمانهای ریموند چندلر- میرسیم. این شباهت هم اصلا اتفاقی نیست. فصیح به رمان نوآر امریکایی نظر دارد و یکی از رمانهایش – شهباز و جغدان – را از رمان «ترکه مرد» دشیل همت الگوبرداری کرده است. فصیح را هنوز هم خیلیها دوست ندارند جدی بگیرند، اما داستاننویسی ایران بابت خلق جلال آریان، این بچه درخونگاه تهران که بعدها کارمند شرکت نفت شده و به آبادان رفته، بسیار به اسماعیل فصیح مدیون است.
اعتماد