این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
فریدریش ویلهلم نیچه (به آلمانی: Friedrich Wilhelm Nietzsche) (۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ – ۲۵ اوت ۱۹۰۰) فیلسوف، شاعر، آهنگساز و فیلولوژیست کلاسیک بزرگ آلمانی بود.
از مشهورترین عقاید وی نقد فرهنگ، دین و فلسفهٔ امروزی بر مبنای سؤالات بنیادینی دربارهٔ بنیان ارزشها و اخلاق بودهاست. نوشتههای وی سبک تازهای در زبان آلمانی محسوب میشد؛ نوشتههایی بسیار ژرف و پر از ایجاز، آمیخته با افکاری انقلابی که نیچه خود روش نوشتاری خویش را گزین گویهها مینامید. یکی از مشهورترین جملات او «خدا مردهاست» میباشد که بحثهای فراوانی را پدید آورده است.
نام کامل: فریدریش ویلهلم نیچه
دوره: فلسفه قرن نوزدهم
زادروز: ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴
زادگاه: روکن، پروس
تاریخ مرگ: ۲۵ آگوست ۱۹۰۰
محل مرگ: وایمار، امپراتوری آلمان
زندگی
او در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. به دلیل مقارنت این روز با روز تولد فریدریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس، پدر او که معلم چند تن از اعضای خاندان سلطنت بود، به ذوق وطنخواهی از این تصادف خوشحال گردید و نام کوچک پادشاه را بر فرزند خود نهاد. خود او بعدها که بزرگ شد در یکی از کتابهایش نوشت:
«این مقارنت به هر حال به نفع من بود؛ زیرا در سراسر ایام کودکی روز تولد من با جشنی عمومی همراه بود.»
نیچه در ۱۷ سالگی، سال ۱۸۶۱
پدر فریدریش از کشیشان لوتری بود و اجداد مادری او نیز همگی کشیش بودند. فریدریش نیچه اولین ثمره ازدواج آنها بود. آنها دو فرزند دیگر نیز به دنیا میآورند: الیزابت و ژوزف. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر شکستگی جمجمه درگذشت و او به همراه مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمهاش بزرگ شد. این محیط زنانه و دیندارانه بعدها تأثیر عمیقی بر نیچه گذاشت. از کودکان شریر همسایه که لانه مرغان را خراب میکردند و باغچهها را ضایع میساختند و مشق سربازی مینمودند و دروغ میگفتند متنفر بود. همدرسان او به وی «کشیش کوچک» خطاب میکردند و یکی از آنان وی را «عیسی در محراب» نامید. لذت او در این بود که در گوشهای بنشیند و انجیل بخواند و گاهی آن را چنان با رقت و احساس بر دیگران میخواند که اشک از دیدگانشان میآورد؛ ولی در پشت این پرده، غرور شدید و میل فراوان به تحمل آلام جسمانی نهان بود.
هنگامی که همدرسانش در داستان "موسیس سکه وولاً تردید کردند، یک بسته کبریت را در کف دست روشن کرد و چندان نگهداشت که همه بسوخت. این یک حادثه مثالی و نمونهای بود: در تمام عمر در جستجوی وسایل روحی و جسمی بود تا خود را چنان سخت و نیرومند سازد که به کمال مردی برسد: «آنچه نیستم برای من خدا و فضیلت است.» وی از چهار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و در ۱۲ سالگی شروع به سرودن شعر کرد. نیچه در همان محل تولد به تحصیل پرداخت.
تحصیلات
او پس از عید پاک ۱۸۶۵ تحصیل در رشته الهیات را (در نتیجه از دست دادن ایمانش به عیسی مسیح) رها میکند. نیچه در یکی از آثارش با عنوان «آنارشیست» مینویسد: «در حقیقت تنها یک مسیحی واقعی وجود داشتهاست که او نیز بر بالای صلیب کشته شد.». در ۱۷ اوت ۶۵، بن را ترک گفته رهسپار لایپزیش میشود تا تحت نظر ریتشل به مطالعه فیلولوژی بپردازد. او در دانشگاه لایپزیش به فلسفهٔ یونانی آشنا گردید. در پایان اکتبر یا شروع نوامبر یک نسخه از اثر آرتور شوپنهاور با عنوان جهان به مثابه اراده و باز نمود را از یک کتاب فروشی کتابهای دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری میکند؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بیخبر بود، به زودی به دوستانش اعلام میکند که او یک «شوپنهاوری» شدهاست.
در ۲۳ سالگی به خدمت نظام برای جنگ فرانسه و پروس فرا خوانده شد، در سرباز خانه به عنوان یک سوارکار ماهر شناخته میشود:
«در اینجا بود که نخستین بار فهمیدم که ارادهٔ زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است!»
در ماه مارس ۱۸۶۸ به دلیل مجروحیت، تربیت نظامیش پایان یافت و در نتیجه بهعنوان پرستار در پشت جبهه گماشته شد.
نیچه از ۲۴ سالگی (یعنی از سال ۱۸۶۹ تا ۱۸۷۹ به مدت ده سال) به استادی کرسی فیلولوژی کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب میشود. در ۲۳ مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت میکند. او در این دوران آشنایی نزدیکی با «یاکوب بورک هارت» نویسنده کتاب «تمدن رنسانس در ایتالیا» داشت. او هوادار فلسفهٔ آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی بود و با واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیکی داشت. وی بعدها گوشهٔ انزواء گرفت و از همه دوستانش رویگردان شد.
او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با واگنر آشنایی داشت. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای موسیقی «واگنر» نیز سروکار دارد. نیچه این آهنگساز را با لقب «مینوتار پیر» میخواند. برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد نیچه میگوید: «ابرمرد نیچه شباهت بسیاری به زیگفرید (پهلوان افسانهای آلمان) دارد فقط با این تفاوت که او زبان یونانی هم میداند.»
نیچه در لباس سربازی ۱۸۶۸
با رسیدن به اواخر دهه۱۸۷۰ نیچه به تنویر افکار فرانسه مشتاق شد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او در آلمان جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان پیدا کرده بود.
ترک شهروندی آلمان
نیچه و لو آندره آس سالومه و پل ری در ۱۸۸۲
در سال ۱۸۶۹ نیچه شهروندی «پروسی» خود را ملغی کرد و تا پایان عمرش بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون زندگی میکرد بخش عمدهای از آثار معروف خود را آفرید. نیچه به مسیحیت خالص و پاک که به زعم او «در تمام دوران» امکان ظهور دارد احترام فراوان میگذارد و با عقاید مذهبی واگنر تضاد شدیدی پیدا کرد.
نیچه ادعا کرد که دارای تباری از یک خانواده سرشناس لهستانی است و بر این مسئله اصرار زیادی نیز ورزید. از او نقل شدهاست که نوشته: «آلمان دارای ملتی بزرگ است چرا که مردمانش خون لهستانی در رگهایشان جاریست… من به لهستانی تبار بودن خود افتخار میکنم.» نیچه نوشت: «به من گفته شده که نیاکانم از سرشناسان لهستانی بودهاند که حدود یکصد سال پیش به واسطه باورهای مذهبیشان (پروتستان در لهستان اکثریت کاتولیک) مجبور به ترک خانه و سرزمینشان شدند؛ نامشان بعد از مهاجرت، آلمانی مآب میشود و از نیتسکیُ (Niëtzky) به نیچه (Nietzsche) تغییر داده میشود.
«لو آندره آس سالومه» دختر یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناکترین عشق نیچه بدل شد. او میگوید: «من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد» و «از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم.» اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در نخستین ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد.
جنون و مرگ
پرتره کشیده شده توسط هانس الده در ۱۹۰۰
فریدریش نیچه پس از سالها آمیختن با دنیای فلسفه و بحث و جدال و ناکامی عشقیاش، ده سال پایان عمرش را در جنون به سربرد و در زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شده بودند او آنقدر از سلامت ذهنی بهره نداشت تا آن را به چشم خود ببیند.
سرانجام در سال ۱۸۸۹ به دلیل ضعف سلامت و سردردهای شدیدش مجبور به استعفاء از دانشگاه و رها کردن کرسی استادی شد و بالاخره در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار و پس از تحمل یکدورهٔ بر اثر سرطان مغزی از دنیا میرود. او معتقد بود سر دردهایش نتیجهٔ درد زایش افکار نو میباشد.
زندگی شخصی
نیچه زندگی شخصی پر تلاطمی داشت و چندان با زنان هم میانهای نداشت. نایجل راجرز و مل تامپسون در کتاب فیلسوفان بدکردار نشان میدهند که نیچه دائماً بیمار بوده و سردرد داشته و اگر بر اثر بیماری سفلیس نمیمرد، میشد نتیجه گرفت که او در هنگام مرگ هنوز پسر بوده است. نیچه چند مورد به زنانی مثل لو سالومه و کازیما واگنر ابراز عشق کرده بود اما همه این موارد با تلخی پایان یافت و مخصوصاً خیانت لو سالومه و دوستش پل ری به او ضربه بسیار محکمی به او وارد آورد که بیماری او را تشدید کرد. در اواخر عمر نیچه خواهرش از او مراقبت میکرد که او هم حداکثر استفاده را از عواید فروش آثار او برد. نیچه در ده سال آخر عمرش عملاً مجنون بود.
نیچه و ایرانیان
نیچه در ۱۸۸۲
اطلاعات وسیع نیچه در زمینه زبانها، تاریخ، فرهنگ، از جمله یونانی و رومی و پژوهشهایی که صورت میدهد نشان از تسلط او درباره فرهنگ و فلسفه ایران باستان دارد. در روزگار تراژیک یونانیان، که هر دو از نخستین آثار او میباشد. شناخت او درباره تاریخ و فرهنگ یونان و روم، مطالعه آثار تاریخی بازمانده از ایران باستان، سبب آشنایی و علاقه وافر او با تاریخ و فرهنگ ایران باستان گردید. آثار او، شامل پاره نوشتهها و یادداشتهای بازمانده در دفترهای او، که حجم زیادی از کل نوشتههای او را شامل میگردد، از فرهنگ ایران باستان مکرراً یاد میکند. دلبستگی نیچه به ایران و ستایش فرهنگ باستانی آن را در کتابی بنام چنین گفت زرتشت در مورد تفکر فلسفه اشو زردشت میتوان به وضوح دید و نیز نهادن نام وی برکتاب، سعی در با ارزش نشاندادن تحقیقات خود میباشد.
نیچه و حافظ
نیچه یکی از نمونههای عالی خردمندی بینای دیونوسوسی خود را در حافظ مییابد. نام حافظ ده بار در مجموعهٔ آثار وی آمده است. بیگمان، دلبستگی گوته به حافظ و ستایشی که در دیوان غربی–شرقی از حافظ و حکمت شرقیِ او کرده، در توجه نیچه به حافظ نقشی اساسی داشته است. در نوشتههای نیچه نامِ حافظ در بیشتر موارد در کنار نام گوته میآید و نیچه هر دو را به عنوان قلههای خردمندی ژرف میستاید. حافظ نزد او نمایندهٔ آن آزادهجانی شرقی است که با وجد دیونوسوسی، با نگاهی تراژیک، زندگی را با شور سرشار میستاید، به لذتهای آن روی میکند و در همان حال، به خطرها و بلاهای آن نیز پشت نمیکند.
آثار نیچه
زایش تراژدی :
این کتاب را نیچه در ۱۸۷۱ نگاشت . موضوع آن سیر تحول تراژدی یونان و سرچشمه گرفتن آن ، از آیین رقص هم سرایان مذهب دیونوسوس بود و اثبات این نظر که تراژدی دو شیوه متفاوت زندگی را در هم می آمیزد. در واقع در زایش تراژدی نیچه داستان رویارویی خویشتنداری آپولون (رب النوع فرهنگ و تمدن) با نیروهای تاریک و غریزی دیونوسوسی (خدای نباتات) را با توجه به فرهنگ یونانی بیان نموده و فرهنگ دنیای یونان باستان را به چالش کشید.
تاملات نابهنگام:
سال های ۱۸۷۳ تا ۱۸۷۶ را نیچه به نوشتن این کتاب اختصاص داد که می توان آن را تلاشی جهت اصلاح و توجیه زایش تراژدی دانست. تاملات نابهنگام به نوعی الگوی بازسازی فرهنگ آلمان براساس تصویری از خود نیچه بود که با سرمشق قرار دادن او این فرهنگ را احیا می کرد. انسانی ، تماما انسانی : نگارش این کتاب بین سال های ۱۸۷۸ تا ۱۸۸۰ صورت گرفت. نیچه در انسانی ، تماما انسانی فهم حقایق اصیل را نشانه فرهنگ والا می داند. در این کتاب امیدوار است، دانش انگیزه های خشونت آمیز دیرین خود را رها نموده بدون ارزش گذاری به یاری آدمی بشتابد.
دانش طوبناک :
در ۱۸۸۱ نیچه دانش طربناک را تالیف کرد. شخصیت اصلی این اثر دیوانه ای است که با چراغی در دست و در روز روشن به دنبال خدا می گردد و مدام فریاد می زند «خدا را می جویم. » «خدا مرده است» و «آیا کلیسا چیزی جز مقبره و آرامگاه خدایان است.» نیچه معتقد است خدانشناسی در غرب که سرچشمه آن را باید در اخلاق مسیحی و اراده معطوف به حقیقت ناشی از آن جستجو کرد یکی از نیروهایی است که مرگ ارزش ها را سبب شد.
چنین گفت زرتشت :
(۱۸۸۳ تا ۱۸۸۴) نیچه در این اثر، صریحا اعلام می کند که این تصادف نیست که باز می گردد بلکه لحظه هاست . ماهیت بازگشت در چنین گفت زرتشت، متضمن تکرار چیزی است که قبلا وجود داشته است. در این کتاب نیچه از شیوه دیالوگ افلاطونی بهره گرفته و تمثیل غار افلاطون هم به نوعی در آغاز کتاب زرتشت تصویر شده است.
دلیل انتخاب نیچه که زرتشت را به عنوان شخصیت اصلی یکی از معروف ترین آثارش برگزید این است که زرتشت بنیانگذار کهن ترین آیین ثنوی آریایی است و به جدال همیشگی خیر و شر و پیروزی نهایی خیر اعتقاد دارد.
فراسوی نیک و بد (۱۸۸۴ تا ۱۸۸۵) :
نیچه در این کتاب اذعان دارد حقایق دروغ هایی بیش نیستند که ما به خود می گوییم تا ما را قادر سازند با گفتنشان زندگی کنیم. ما انسان ها محصول همان دروغ هاییم، دروغ هایی فراسوی حقیقت و کذب . این گرایش به دروغ زندگی را ممکن می سازد و هویت ماست. مسئله اساسی این است که دریابیم برای زندگی به چه دروغ هایی نیاز داریم و بفهمیم که به آنها نیازمندیم.
تبار شناسی اخلاق (۱۸۸۷):
در تبار شناسی اخلاق ، نیچه به بررسی دودمان اخلاق پرداخته، تفاسیر چندگانه از آن ارائه می دهد. این کتاب در سه جستار خلاصه می شود جستار اول «نیکی به معنای فضیلت» نام دارد. در جستار دوم حق به معنای وظیفه نیچه، سرچشمه گناه را در قلمرو معاملات تجاری می داند. به نظر وی گناه وقتی احساس می شود که انسان بدهکاری و دین خود را به حوزه وجدان بیمار تسری دهد که نتیجه آن پیدایش احساس گناه است. عنوان جستار سوم، فهم کلی ارزش است که در آن نیچه آرمان های زاهدانه را مطرح می کند. زهد و پارسایی به نظر او روی برگرداندن از دنیا و مادیات است.
شامگاه بتان :
(۱۸۸۸) نیچه در این کتاب تراژدی را در مقابل نظر بدبینانه شوپنهاور مطرح نمود. تراژدی به این معنا نمودی است از تاثیر حیات در دشوارترین شرایط. در اینجا نیچه خود را آخرین فرزند فلسفه دیونوسوس و آموزگار بازگشت جاودانه معرفی کرده و می گوید: برای شناخت شادمانی جاودانه ناشی از دگرگونی باید زندگی را حتی در دشوارترین اوضاع مورد تائید قرار داد.»
آثار دیگر نیچه عبارتند از :
ـ سپیده دمان (۱۸۸۱) ،
ـ بازاندیشی همه ارزش ها (۱۸۸۲ تا ۱۸۸۸) ضد مسیح ،
ـ تلاشی در نقد مسیحیت (۱۸۸۸)
ـ آنک! آن! انسان (۱۸۸۸)
ـ اراده معطوف به قدرت ، که مجموعه یادداشت های پراکنده نیچه است در ارتباط با سقوط و بی اعتباری ارزش های مسیحیت قرون وسطی. این اثر در ۱۹۰۴ توسط الیزابت نیچه انتشار یافت.
*****
برخی نیچه را محل آشتی ادبیات و فلسفه می دانندو البته منتقدانی، ذهن شیدایش را بی انسجام تلقی می کنند. با این همه، آنچه اهمیت دارد این است که ما اشتباه های بسیاری درباره نیچه کرده ایم و می کنیم.
مجله چلچراغ: همیشه این سوال برایم مطرح می شود که چطور فیلسوفی، با این همه مشکل در زندگی اش، می تواند مطرح ترین اندیشمند جهان باشد. کسی که برای حضور در مراکز علمی مشکل داشت، کتاب هایش به سادگی چاپت نمی شدند، دوستانش او را رها کرده بودند و در نهایت هیچ وقت نتوانست ارتباط درستی با زنان مشکل داشته باشد، اکنون به نماد فلسفه جهان بدل شده است.
کسی که حتی در روزگاری، دلیل اصلی کشتارهای بی پایان در جنگ دوم جهانی شناخته شد و گفتند هیتلر، از تئوری «ابر انسان» او بهره گرفته تا نسل کشی کند، این روزها فارغ از همه غبارهای تاریخ، یکه و تنها ایستاده و محال است کسی از فلسفه بگوید و نامش به زبان نیاید. برخی او را از پیشروان مدرنیسیم می دانند و برخی می گویند او نخستین یا دست کم یکی از اولین کسانی است که سخن از پست مدرنیسم می گوید.
برخی او را محل آشتی ادبیات و فلسفه می دانندو البته منتقدانی، ذهن شیدایش را بی انسجام تلقی می کنند. با این همه، آنچه اهمیت دارد این است که ما اشتباه های بسیاری درباره نیچه کرده ایم و می کنیم.
سبیل نیچه ای
برای آنکه بدانیم اشتباهات ما در مورد نیچه، از همان ظاهرش شروع می شود، بد نیست کمی در مورد سبیل جنجال آفرینش حرف بزنیم. الان که به سبیل های نیچه نگاه می کنیم، واقعا عجیب و غریبند اما آیا همیشه این سبیل ها عجیب بوده اند؟
این روزها برخلاف سال های گذشته، مردان کمتر سبیل می گذارند و هر چه دارند را از ته می تراشند اما روزگاری نه چندان دور، مردها خیلی حواسشان به سبیل هایشان بود. آنها نه تنها سعی می کردند سبیل بگذارند، بلکه حواسشان بود که مدل خاصی هم به آن بدهند.
درست به همین دلیل است که سبیل های نیچه، در زمان زندگی اش، چیزی عجیب و غریب نبود. فقط کافی است نگاهی به مردان آن روزگار بیندازیم. حتی بسیاری از مشاهیر هم سبیل های عجیب و غریب داشتند. مثلا در آن سال ها، مدلی از سبیل مد بود که بعدها با عنوان «سبیل ویکتوریایی» از آن یاد می شود.
نیچه از همان وقتی که توانست سبیل داشته باشد تا آخر عمرش، تقریبا همیشه سبیل می گذاشت، اما این سبیل ها گاهی کم پشت و مرتب بودند و بعضی وقت ها پرپشت و پریشان. با این وجود چیزی که همیشه ثابت بوده ریش های از ته تراشیده نیچه بود. اولین عکسی که نیچه را با سبیل به ما نشان می دهد به زمان دانشجویی او در رشته الهیات مربوط می شود.
نیچه ۲۰ ساله در این عکس سبیلی کم پشت داشت اما یک سال بعد که مصادف بود با تمایل نیچه به فلسفه و ترک رشته الهیات، ما نیچه را با چهره ای مصمم و رو به آینده و سبیلی کم پشت، مرتب و شانه زده می بینیم. نیچه در زمان ۱۰ سال استادی دانشگاه سبیل های پر پشت تری داشت، اما اوج بلندی سبیلش زمانی است که در عشق به «لوسالومه»، ناکام ماند. البته گفته می شود نیچه یک بار سبیلش را تراشید اما این کارش را تعجب های بسیاری همراه شد. دوستی به او گفت که شبیه دلقک ها شده و دوست دیگری شک داشت که او نیچه باشد. این شد که او، در خیابان، هر مردی را که سبیل داشت با وسواس خاصی نگاه می کرد. پس اولین اشتباه ما در مورد نیچه که به سبیلش برمی گردد، اصلا و ابدا درست نیست.
تنفر از زنان
«به سراغ زنان می روی؟ تازیانه را فراموش نکن.» این عبارت یکی از مشهورترین جملات نیچه است. او در کتاب «فراسوی نیک و بد» که با ترجمه داریوش آشوری به فارسی ترجمه شده، در بخش گزین گویه هایش، این عبارت را آورده است. هر گاه این جمله را می خوانیم، بی تردید به زن ستیز بودن نیچه شک می کنیم. اما آیا نیچه مردی گریزان از زنان بود؟
نگاهی کوتاه به زندگی نیچه نشان می دهد که او هر چند در ارتباط با زنان ناموفق بود اما زن ستیز نبوده است.
فریدریش در دهکده ای به نام روکن در آلمان به دنیا آمد. پدرش کشیش بود و او را در کودکی از دست داد، در نتیجه در محیطی زنانه با مادر و خواهرش الیزابت بزرگ شد. می گویند یکی از دلایل مشکلات بعدی نیچه همین نکته بود، چرا که او شناختی قابل توجه از رفتار زنان داشت و این نکته سبب ترس زن ها از نیچه می شد. می گویند یکی از دلایلی که لوسالومه از نیچه دوری می کرد همین نکته بود. او همان زن روس اغواگری است که جامعه روشنفکری آلمان و البته نیچه را کشف کرده بود. لو آندره سالومه دختر باهوش و خوش طینت یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناکترین عشق نیچه تبدیل شد. نیچه درباره او گفته است: «من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد.»
می گویند لوسالومه خود را در برابر نیچه بی دفاع می دید و حس می کرد فیلسوف همه درونش را می خواند و می داند. روایت می کنند او سال های بعد گفته بود که از نگاه های خیره فیلسوف می ترسیده.
از سوی دیگر، تربیت خاص یک خانواده مسیحی که در آن محبت کردن و بیان آشکار عواطف، تقریبا غیرممکن است، باعث شد که نیچه از همان روزهای کودکی نتواند احساساتش را به خوبی بیان کند. فرزندی که آغوش گرم مادرانه را تجربه نکرده باشد و «دوستت دارم» او را نشنیده باشد، به طور قطع در بزرگسالی با مشکل روبرو خواهد شد. نیچه هم از این قاعده مجزا نبود.
شکست دیگر عشقی نیچه که در تاریخ ثبت شده، علاقه ای است که او به زنی داشت که بعدها همسر ریچارد واگنر شد. همین زن بود که بعدها رابطه دوستانه واگنر و نیچه را نابود و به دشمنی تبدیل کرد اما شاید برایتان جالب باشد که نیچه، کوزیما واگنر را یکی از انسان هایی می دانست که به «ابر انسان» ذهنی اش شباهت داشت.
در نتیجه می توان گفت هر چند نیچه ارتباط خوبی با زنان نداشت، اما به طور کلی از آنها متنفر هم نبود. مثلا در برخی از تفسیرها آمده است که منظور نیچه از «به سراغ زنان می روی؟ تازیانه را فراموش نکن.» این بوده که فرد در مقابل زنان، عقلانیت از کف ندهد یا بداند که زنان قدرت را دوست می دارند. مثلا مارکز می گوید: «قدرت مرد، جذابیت اوست و جذابیت زن، قدرت او.» زنان مردان قوی را بیشتر دوست می دارند.
اراده معطوف به قدرت
هر گاه اسم نیچه را می شنویم، یاد تئوری مشهورش «اراده معطوف به قدرت» می افتیم اما آیا نخستین کسی است که این عبارت را به کار برده است؟ اصلا «اراده معطوف به قدرت» دقیقا چیست؟
در ابتدا باید خدمت بزرگوار شما عرض کنم که نیچه نخستین کسی نیست که از این عبارت و مفهوم استفاده کرده است. او نخستین بار زمانی که ۲۰ سال داشت، عبارت «جهان به مثابه اراده، پنداره و تصور» را شنید. او یک هفته را به کتابخوانی شدید پرداخت تا در نهایت بگوید که شوپنهاوری شده است اما برای آنکه به طور کامل این مفهوم را بفهمد، کمی دیگر به زمان و تجربه احتیاج داشت.
او در سن ۲۳ سالگی، به خدمت نظام در جنگ فرانسه و پروس فرا خوانده شد و در سربازخانه به عنوان یک سوارکار ماهر شناخته می شد: «در اینجا بود که برای نخستین بار فهمیدم، اراده زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ، اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است!»
نیچه همچون بسیاری از فلاسفه می کوشید تا دستگاهی فلسفی برای خودش داشته باشد. مضمون این اصل، گسترش «خود» یا «مرکز قدرت» به فراسوی مرزهای وجودی خویش است و به این وسیله برتری پیدا کردن نسبت به دیگران. جی. پی استرن در وصف آن می نویسد: «اراده معطوف به قدرت عاملی است غیر از «عنصر حیات» که انسان، یعنی «ضعیف ترین و باهوش ترین موجودات»، بدان وسیله بر دنیا سیادت پیدا می کند.»
نیهلیسم و نیچه
ممکن است نیچه فردی منزوی بوده باشد، اما هرگز نمی توان او را پوچ گرا دانست. نیچه، گاه به قدرت رأی می داد و معتقد بود که قدرت، فلسفه را تغییر می دهد اما همگان می دانیم که مهمترین تئوری او را که از آن با عنوان «ابر انسان» یاد می کنند، بر پایه امید و خوش بینی بنا شده است. نیچه معتقد بود که روزگاری ابر انسانی ظهور خواهد کرد که دنیا را به سمت خوبی ها خواهد برد. البته خوبی های مد نظر نیچه، دقیقا چیزهایی نیست که ما آنها را به عنوان خوب پذیرفته ایم.
حتی او مسائل مهم زندگی را در پرتو همین خاستگاه «ابر انسان» تفسیر می کند. مثلا نیچه در کتاب مشهور خود «چنین گفت زرتشت»، ازدواج و بچه دار شدن را تنها در صورتی جایزه می داند که پدر و مادر به پرورش «ابر انسان» بیندیشند. آیا می توان چنین کسی را پوچ گرا دانست؟
دیوانگی یا تجاهل عارف
نیچه دوره های گوناگون بیماری را پشت سر گذاشت تا در سال ۱۸۸۸ به بدترین روزهایش برسد. او در بهار این سال به تورین ایتالیا رفت تا با بیماری هایش سر کند. بعد به سوییس رفت و در این روزها، بیشتر از آن که استراحت کند به نوشتن و خواندن مشغول بود. او سه کتاب «قضیه واگنر»، «شامگاه بتان» و «دجال» را در همین روزها به پایان برد.
نیچه در همه این لحظات تا زمانی که در سوم ژانویه سال ۱۸۸۹، به سمت اسب شلاق خورده دوید و گفت: «من اسب شلاق خورده را می پرستم» و شلاق را نوش جان کرد، کتاب می نوشت و بحث می کرد. می گویند شواهدی از بروز بیماری جنون در نیچه مشاهده می شده اما وقتی عمیق تر نگاه می کنیم، خودخواهی های او را به دیوانگی تشبیه کرده اند.
مثلا نیچه در نامه ای مفصل که در ۱۸ اکتبر سال ۱۸۸۹ به دوستش فرانس اُریک می نویسد، خودش را حق شناس ترین آدم روی زمین و سرشار از حال و هوای پاییزی می داند که برای «برداشت خرمن بزرگ» آماده است. یا چند ماه بعد، درست در روز عید کریسمس ۱۸۸۹ نامه هایی با امضای دیونیزوس و مصلوب برای دوستانش می فرستد. اما آیا می توانیم خودخواهی فیلسوف را، نشان دیوانگی اش بدانیم؟
بعد از ماجرای میدان تورین و اسب شلاق خورده، و البته نامه های نیچه، فرانس، استاد الهیات دانشگاه بازل و رفیق شفیق نیچه، پس از مشورت با ژاکوب و روانپزشکی آشنا به نام پرفسور ویل، بدون معطلی به تورین می روند. وقتی او به تورین رسید، وضع رقت بار نیچه او را تحت تاثیر قرار داد. او گاهی می رقصید و گاهی گریه می کرد. گاهی پیانو می زد و گاهی در گوشه ای کز می کرد. این شدکه او را به بیمارستان بردند تا ۱۰ سال پایانی عمرش را در دیوانه خانه بگذارند.
بسیاری از روانکاوان معتقدند که جنون نیچه، به هیچ وجه درست نیست و او خودش را به دیوانگی زده تا بتواند زندگی آرامی را بگذراند. حتی دست نوشته های کج و معوج نیچه هم انگار به عمد چنین کج نوشته شده است. انگار او مدام در حال تظاهر بوده است.
چلچراع/ برترین ها
‘
4 نظر
سما
ممنون از اطلاعات ارائه شده در متن. فقط یک مطلب اینکه بعضی جاها مطالب تکرار شده بود و حس “کپی” “پیست” بودن رو تداعی میکرد. و دیگر اینکه جمله “قدرت مرد، جذابیت اوست و جذابیت زن، قدرت او” تا جایی که من میدونم دقیقن برعکس اینه. یعنی جذابیت مرد در قدرت داشتن اونه و قدرت زن در جذابیتش نهفته ست..
مسلم
اگر دیدگاه مغرضانه به دین نداشته باشیم ،خواهیم دید با وجود سخنان بسیار عمیق و سعادت ساز از قرآن و امامان معصوم ،دیگر نوبت به این نمی رسد که ذهنمان را درگیر سخنان آدمهای آشفته کنیم.انسان را کسانی می شناسند که از بیکرانه های وحی اگاهی دقیق دارند.متاسفانه امثال نیچه وقتی نقدشان می کنیم ،اهانت می شنویم ولی وقتی به پیامبریا یکی از امامان اهانت می شود ،همین بشر ککش هم نمی گزد.نظرات مسخره همین به ظاهر روشن فکر ها را منتشر می کنیم و با آن پز می دهیم ولی به قال الباقر و قال الصادق که می رسد ، رگ ترس از متحجر خواندمان توسط دیگران،متورم می شود.این مقاله درصدد تطهیر چهره نا معلوم و مرموز برامده که سبیل نیچه چنین و چنان بوده !!! ولی آن چیز که عیان است ….
پرتوی
به نظر بنده،نیچه دچار جنون نشد،بر اثر فکر و اندیشه بیش از گنجایش فردی( به گونه ای که برای نسل های آینده می نوشت) ،دچار فلج فکری شد،باید از زمان خود( عرف،سنت،جامعه پذیری و تاریخ ۲۵۰۰ ساله متافیزیک و….) خارج شد تا بتوان بر امور حیات غلبه وبه نگاهی تازه وبدبع دست یافت،ارادتمند: گنگ خواب دیده!!!!!!!
شفق
اینکه بعضی میگویند نیچه در ۲۲-۲۳ سالگی به بیماری سفلیس مبتلا شد،به نظر من صحیح نیست،چطور یک فرد مبتلا به سفلیس میتونه ۳۰ سال زنده بمونه