این مقاله را به اشتراک بگذارید
جدال هدایت، گلشیری و ساعدی با فصیح، محمود و دانشور بر سر لوکیشن
تنوع مکانهای داستانی در ادبیات فارسی چه نمرهای میگیرد؟ داستانهای ایرانی بیشتر در کدام مکانها، خیابانها و شهرها میگذرد و علت بیتوجهی به برخی مکانها و لوکیشنها در داستان فارسی امروز چیست؟!
بیتردید لوکیشن یا مکانی که داستان و رمان در بستر آن به پیش میروند یکی از فاکتورهای اصلی و اساسی در داستاننویسی مدرن به شمار میآید. عنصر مکان در برخی از شاهکارهای ادبی از چنان اهمیتی برخوردار است که اگر از داستان کنار گذاشته شوند؛ چفت و بست داستانی نیز از هم میپاشد. فرقی هم نمیکند در این قبیل داستانها که عملا داستان در ذیل عنصر مکان و بعد از توصیف دقیق فضا شکل گرفته است، مکانهای واقعی مدنظر قرار بگیرد یا همچون مدرسه هاگوارتز در داستانهای هری پاتر تنها ساخته ذهن خلاق نویسنده باشد.
در برخی نمونههای خارجی داستاننویسی خصوصا شاهکارهای نویسندگان بزرگی مثل مارسل پروست، ویکتور هوگو، داستایوفسکی، تولستوی و … بازی با مکان، آن هم مکانهای واقعی به قدری مشهود و تاثیرگذار است که مثلا باعث شده «کلیسای کومبره» که یک ساختمان معمولی و دورافتاده محسوب میشد به واسطه مجموعه هفت جلدی «در جستجوی زمان از دست رفته» به عنوان یکی از کلیساهای شناخته شده در دنیا مطرح شود.
«کلیسای جامع نوتردام» در مرکز پاریس نیز بعد از رمان مشهور «گوژپشت نوتردام» ویکتور هوگو به یکی از آشناترین و معروفترین کلیساهای تاریخ تبدیل شد.
همچنین ساختمان شماره ۲۲۱ در خیابان بیکر لندن که سرآرتور کانندویل آن را به عنوان ساختمان اقامتی شرلوک هلمز، دکتر واتسن و خانم هادسن خلق کرده به قدر در داستان نشسته که برای سالها مردم به این آدرس خیالی نامه مینوشتند تا از آقای هلمز معروف درخواست همیاری و کمک کنند.
جدای از این مکانها؛ شهرها نیز به عنوان یکی از مکانهای اصلی خلق داستان همیشه بستری هستند که در داستانهای مدرن به کار گرفته میشوند. سنپترزبورگ در داستانهای روسی از آثار داستایوفسکی و تولستوی و تا حدی تورگینیف گرفته تا چخوف و ناباکوف یا پراگ و میدان معروف آن در داستانهای نویسندگان اهل چک نمونههایی از ساختارهای شهری پر رنگ در داستانهای خارجی هستند.
در میان داستانها و رمانهای فارسی امروز نیز کموبیش رنگ و لعاب مکانها، فضاهای فیزیکی و حتی خیابانهای شهرهای مختلف مخصوصا تهران بیش از بیش به چشم میخورد و به قول بلقیس سلیمانی همانطور که در دهه ۴۰ نگاه روستایی در ادبیات داستانی ایران غالب بود، این روزها بیشتر نویسندگان به نوشتن داستانهای آپارتمانی یا فضاهای شهری روی آوردهاند.
سینا دادخواه (نویسنده) درباره ورود عنصر مکان و لوکیشنهای شهری به داستانهای فارسی به ایلنا میگوید: پیشنهاد جدی که به ادبیات در دهه ۸۰ شد؛ عینگرایی و مکانمحور شدن بود تا معاصریت بیشتری پیدا کند. حالا اینکه چقدر این پیشنهاد مابهازای بیرونی پیدا کرد یا عقیم ماند یا هنوز جای کار دارد و اینکه چقدر توانسته رمان خوب پدید بیاورد، نیاز به پژوهشهای کیفی و جدی دارد. ولی مهم این است که این پیشنهاد احتمالا واکنشی بود به سنت دهه ۷۰ ادبیات ما –طیف آقای گلشیری- که بیشتر بر سویههای ذهنی و زبانگرا و فرمهای انتزاعیتر تمرکز داشتند.
خیلی هم نمیتوان مکانسنج بر داستانها نصب کرد که ببینیم چه مکانی را نشان میدهد و چه مکانی را نه!
خالق رمان «زیباتر» همچنین تاکید میکند: میتوان گفت در سنت غالب داستان معاصر فارسی، ذهنیتگرایی بیشتری نسبت به نمونههای خارجی وجود دارد و نویسندههای مطرح این ادبیات مثل صادق هدایت، هوشنگ گلشیری، غلامحسین ساعدی و دیگران در آثارشان بیشتر فضای ذهنی درون انسانها را برجسته میکردند تا ارجاعات رئالیستی و بیرونی به جهان داشته باشند. البته بیشتر و نه اینکه تمام توجه تنها بر فضاهای ذهنی معطوف باشد. اصولا در سنت ادبیات داستانی فارسی ارجاعات به مکان و زمانهای مشخص یا اینجا و اکنون یا رخدادهای عینی که در بیرون از فضاهای ذهنی اتفاق میافتند، در اقلیت است و جز نمونههایی مانند اسماعیل فصیح، احمد محمود و سیمین دانشور و تکداستانهای افرادی مانند شمیم بهار و در سالهای اخیر، ادبیاتی که به ادبیات «زنانه» معروف شده، مناسبات واقعی جهان کمتر دیده میشود. با این وجود در دهه هشتاد به بعد،این ارجاعات بیشتر از قبل در داستانهای فارسی وارد شده و نویسندههای ما از دنیای درون تاحدی به بیرون پای گذاشتهاند. گرچه برخی از داستاننویسان همچنان همان دنیای ذهنی را ترجیح میدهند. البته خیلی هم نمیتوان مکانسنج بر داستانها نصب کرد که ببینیم چه مکانی را نشان میدهد و چه مکانی را نه!
اگر پاریس در آثار پاتریک مودیانو به قدری کامل و جامع به تصویر کشیده میشود که حتی در مواردی تبدیل به یک شخصیت داستانی شده اما به نظر میرسد تهرانی که در بخش اعظمی از داستانهای فارسی میخوانیم تنها در چند خیابان کریمخان، انقلاب، ولیعصر و تعدادی پاساژ یا کافه خلاصه میشود
با این وجود تنوع مکانی، شهری و خیابانی در داستانهای ایرانی نسبت به نمونههای خارجی آنها بسیار محدودتر است. اگر پاریس در آثار پاتریک مودیانو به قدری کامل و جامع به تصویر کشیده میشود که حتی در مواردی دیگر تبدیل به یک شخصیت داستانی شده اما به نظر میرسد تهرانی که در بخش اعظمی از داستانهای فارسی میخوانیم تنها در چند خیابان کریمخان، انقلاب، ولیعصر و تعدادی پاساژ یا کافه خلاصه میشود. در معدود داستانهای فارسی مکانهای جدیدی مثل آرایشگاه، برخی ادارات دولتی، موزهها و … به عنوان لوکیشنی برای دستکم بخشی کوتاه از اثر مورد استفاده قرار میگیرد.
تنوع مکانهای داستانی در ادبیات فارسی چه نمرهای میگیرد؟ داستانهای ایرانی بیشتر در کدام مکانها، خیابانها و شهرها میگذرد و علت بیتوجهی به برخی مکانها و لوکیشنها در داستان فارسی امروز چیست؟
دادخواه (نویسنده) که در رمان اول خود با نام «یوسفآباد خیابان سیوسوم» محلهها و خیابانهای یوسفآباد را به عنوان مکان و لوکیشن اتفاقات داستان انتخاب کرده است، با اشاره به تعدد استفاده از مکانهای مرکز و جنوب شهر در داستانهای فارسی میگوید: به نظر من در داستانهای معاصر فارسی، همیشه نویسندگانی که فضاهای داستانی مدرن و جدید شهری را در آثار خود به کار میگرفتند، در اقلیت بودند و غالب فضاها، یا فضاهای موهومی – خیالی است یا فضاهای جنوب و پایین شهر. این موضوع نه فقط در ادبیات که در سینما هم دیده میشود. درواقع بیشتر داستانها در فیلمفارسی و موجنوی سینمای ایران و به در دنبالهی آن، پاورقیها و داستانهای مدرنیستی دهه ۴۰ و ۵۰ و حتی ۶۰ اگر هم ارجاعی به لوکیشن دارد، در فضاهای جنوب شهر اتفاق میافتد. درست است که در دهه ۸۰ به بعد ارجاعات به خیابانهای جدیدتر و مناطق شمالی یا غرب تهران و دیگر شهرها بیشتر شده اما هنوز هم همان فضاهای سابق، دست بالا را در لوکیشنهای داستان و رمان ایرانی دارند.
بیشتر داستانها در فیلمفارسی و موجنوی سینمای ایران و در دنبالهی آن، پاورقیها و داستانهای مدرنیستی دهه ۴۰ و ۵۰ و حتی ۶۰ اگر ارجاعی به لوکیشن دارند، در فضاهای جنوب شهر اتفاق میافتند
او ادامه میدهد: درست است که در دهه ۸۰ به بعد ارجاعات به خیابانهای جدیدتر و مناطق شمالی یا غرب تهران و دیگر شهرها بیشتر شده اما هنوز هم همان فضاهای سابق، دست بالا را در لوکیشنهای داستان و رمان ایرانی دارند. حتی همین زمان که داستانهای شهری و آپارتمانی جدید منتشر میشود هنوز هم کتابهایی با همان فضا و لوکیشن در کتابفروشیها وجود دارد. منتها این کتابها انگار در جریان داستانی حال حاضر، کمتر از سوی مخاطبان دیده میشوند. مثل رمان «گود» از مهدی افشارنیک یا داستانهای «تاول» و «قلعهمرغی؛ روزگار هرمی» یا «آقای شاهپور گرایلی همراه خانواده» و بسیاری دیگر. میتوانید به دو دوره داستان جایزه تهران مراجعه کنید و از مجله همشهری داستان بخواهید که گزارشی درباره لوکیشنهای داستانی به شما بدهند تا صحت ادعای من مشخص شود! اما اینکه چرا این داستانها کمتر دیده یا خوانده میشوند را یک جامعهشناس ادبی باید واکاوی و تحلیل کند که چرا طبقه متوسط رو به بالای شهری بیشتر از داستانهایی استقبال میکند که در فلان خیابان یا کافه و پاساژ یا فضاهای مدرنتر شهری میگذرد؟ درواقع در کمیت داستانها این مسئله وجود ندارد و داستانهای شهری در لوکیشنهایی خاص مناطق شمالی یا مراکز خرید و فضاهای مدرن شهری، کمتر دیده میشوند. باید بگویم واژه ادبیات شهری به نظرم صرفا واژهای توصیفی است نه عبارتی ژنریک و نقادانه.
هر چه میگذرد استانداردهای زندگی عادی قشر متوسط و معمولی جامعه به هم نزدیک میشود و تجارب زیستن در فضاها و محیطهای دیگر محدود شده است
فرشته احمدی (نویسنده) هم شبیه شدن سبک زندگی آدمها به یکدیگر در عصر حاضر را دلیلی بر استفاده از مکانهای داستانی معدود میداند و یادآور میشود: زندگی آدمها در قالب زندگیهای بلوکه شده شهری روز به روز بیش از بیش به هم شبیه میشود و حتی ساعت رفتوآمدها، طرز کار در ادارات و حتی نوع طراحی و متراژ خانهها بسیار به هم نزدیک شده است. هرچه میگذرد استانداردهای زندگی عادی قشر متوسط و معمولی جامعه به هم نزدیک میشود و تجارب زیستن در فضاها و محیطها محدود شده و تصویرسازی از خانههای قدیمی و حیاطدار تنها حس نوستالوژی به داستان میدهد. این مسئله مختص به تهران هم نیست در شهرستانها نیز شاهد رشد آپارتماننشینی هستیم. درواقع به نظر میرسد آپارتماننشینی یکی از شاخصههای اصلی زندگی مدرن امروز نه فقط ایران که برای مردم دنیاست. بسیاری از نویسندگان هم میخواهند این محدودیت را در داستانهایشان به عنوان یک وضعیت پذیرفته شده ارایه دهند تا جهانبینی و دغدغههای خودشان را در همین وضعیت موجود بیان کنند.
محمدحسن شهسواری (نویسنده) اما سازوکار اعمال ممیزی بر ادبیات داستانی را یکی از مهمترین دلایل عدم توجه به تنوع مکانی در داستانهای فارسی معرفی میکند و میگوید: لوکیشینهایی در داستانهای ایرانی استفاده میشود که ممیزی اجازه پرداخت داستان در آنها را میدهد. نمیتوان مکانهای داستانی در ایران را با غرب مقایسه کرد و پرسید چرا در داستانهای خارجی تنوع فضاهایی که داستانها در آن شکل میگیرد تا این اندازه وسیع است و نویسندگان ایرانی تنها در چند لوکیشن محدود چفت و بست داستان خود را شکل میدهند. در ایران به خیلی فضاها نمیتوان ورود کرد مثلا نمیتوان داستان پلیسی نوشت که به فساد پلیس پرداخته یا در فضای یک کلانتری واقعی میگذرد یا وارد اتاق خواب شد. از نهادهایی مثل مجلس یا مدیران ارشد ارگانها نیز نمیتوان نوشت پس به فضاهای اداری-دولتی هم نمیتوان ورود کرد. این یعنی نویسنده مجبور است در آپارتمانها و پاساژها داستانهای خود را خلق کند.
در ایران به خیلی فضاها نمیتوان ورود کرد مثلا نمیتوان داستان پلیسی نوشت که به فساد پلیس پرداخته یا در فضای یک کلانتری واقعی میگذرد یا وارد اتاق خواب شد
خالق شب ممکن میافزاید: مشکل من با نقد و تفاسیر ادبی در ایران همین است که بحث مهم ممیزی را فراموش میکند و تنها در مقایسه با آثار خارجی مثلا میگوید ببینید در فلان داستان پاریس یا نیویورک چگونه نمایش داده شده و شمای نویسنده تهران را چگونه به تصویر کشیدهاید. مگر ما میتوانیم تهران واقعی را نشان بدهیم. اگر ممیزی را درنظر نگیریم؛ میگوییم هر نویسنده طبعا تجربیات خودش را به تصویر میکشد و اینگونه هم نیست که تهران در داستانهای امروز فارسی به چند خیابان کریمخان، انقلاب یا ولیعصر محدود شود. به عنوان نمونه سال گذشته رمان «تاول» به خوبی تمام خیابان فلاح را لوکیشن داستانی خود قرار داده بود. همچنین دستکم ۵ رمان مثل «سال درخت» از ضحی کاظمی، «سایه عقاب روی زمین» که یک رمان حقوقی است و کاملا در دادگاه میگذرد یا رمانی از ضحی مرادی درباره تجارت و بیزینس بینالمللی که حتی در لوکیشنهای خارج از کشور میگذرد را نیز داشتهایم که تنوع مکانی خوبی داشتهاند.
احمدی نیز ضمن اشاره به تاثیر پیرنگ داستان و اتفاقاتی که روایت میکند؛ انتخاب مکان و لوکیشن را متذکر میشود: نیمه غایب حسین سناپور شاید اولین داستان امروز باشد که نام خیابانهای انقلاب و بلوار کشاورز و همچنین لوکیشین دانشگاه تهران در آن دیده میشد. نوع داستان ایجاب میکرد مرکز شهر را انتخاب کند. یا در مورد دانشگاه تهران انتخاب آن به عنوان مکانی که میتواند محل تجمع افرادی از فرهنگها و زبانهای مختلف باشد که اتفاقا نیاز داستان هم بود؛ چندان عجیب نبود. درواقع در بسیاری مواقع فضاها و لوکیشینها به نوع شخصیتپردازی و محتوای داستان برمیگردد. اینکه شخصیتهای داستان از منظر منطقی در کدام لوکیشینها بیشتر احتمال مانور و روبرو شدن با وقایع داستان را دارند بیتردید در انتخاب لوکیشین برای داستان موثر است. مرکزی که میتوان اتفاقات پررنگتری در آن خلق کرد؛ قطعا بیشتر برای نوشتن داستان انتخاب میشود. مثلا خیابانهای انقلاب یا ولیعصر در تهران به دلیل سابقه تاریخی و فضاهای احساسی موجود بیشتر مورد استفاده قرار میگیرند. در داستانهای خارجی هم شاهد هستیم اسامی برخی مکانها و خیابانها در آثار متعدد به کار برده میشود. مثل خیابان اصلی پطرزبورگ که در تمام داستانهای روسی دیده میشود. این نام بردنها به دلیل اهمیتی است که این خیابانها و مراکز برای شهر دارند و به نوعی قلب تپنده شهر نامیده میشوند. یا مثلا پاساژها به نوعی نقش بازارهای قدیم را در ساختار شهری مدرن بازی میکنند و محلی هستند برای تقابل و تعامل قشرهای مختلف جامعه و دیدن تنوع رنگ به رنگ آدمها.
پاساژها به نوعی نقش بازارهای قدیم را در ساختار شهری مدرن بازی میکنند و محلی هستند برای تقابل و تعامل قشرهای مختلف جامعه و دیدن تنوع رنگ به رنگ آدمها
خالق مجموعه داستان «هیولای خانگی» و رمان «گرمازدگی» همچنین به نقش عدم تنوع فکری برای انتخاب مکانهای جدید نیز گریز میزند و اضافه میکند: بسیاری از لوکشینها مثل خوابگاههای دخترانه و پسرانه، سربازخانه، پارک و … هم در داستانها دیده میشوند اما برخی فضاها مثل آرایشگاه بیشتر در داستانهای کوتاه حضور دارند. از طرفی اگر تنوع فضایی کم است میتواند ناشی از آن باشد که بیشتر نویسندگان ما به دنبال تجربههای امتحان پس داده میروند و این دنبالهروی امکان استفاده از فضاهای جدید را در داستانها محدود کرده است. مثلا وقتی یک داستان که در فلان مکان یا خیابان میگذرد مورد استقبال مخاطب قرار میگیرد مابقی نویسندگان نیز حتی در مواردی که اساسا نیازی به این مکان و خیابان نیست؛ نیز به آنها مراجعه میکنند. به عبارت دیگر عدم تنوع لوکیشین در داستانها به دلیل عدم تنوع فکری است و اینکه افراد معمولا جهانبینی و دغدغههای اصیل مشخص به خود را یا ندارند یا به دلیل ترس از عدم اسقبال به دنبال آن نمیروند و بیشتر ترجیح میدهند راههایی که پیش از این جواب داده را دنبال کنند. شهر بی در پیکر تهران که روز به روز هم بیشتر شلوغ و پر از ازدحام زندگی شهری میشود؛ پتانسیلهای پنهانی برای توجه دارد فقط باید دید انگیزه این کار پیدا میشود یا خیر.
بیشتر نویسندگان ما به دنبال تجربههای امتحان پس داده میروند و این خود دنبالهروی امکان استفاده از فضاهای جدید را در داستانها محدود کرده است
شهسواری هم درباره عدم علاقه نویسندگان به تجربه لوکیشنهای جدید در آثارشان میگوید: تمام دلیل نپرداختن به مکانهای جدید در داستانهای فارسی بحث ممیزی و سانسور نیست و خود نویسندهها هم چندان علاقهای به تجربه دیگر لوکیشنها ندارند. منتها تا زمانی که محدودیتی به نام ممیزی بر سر راه ادبیات داستانی وجود دارد؛ صحبت کردن از دیگر عوامل چندان محل بحث نیست. اگر ممیزی و محدودیت نبود؛ میشد با دیگر عوامل چرایی عدم پرداختن نویسندگان ایرانی به سایر لوکیشینها هم پرداخت اما در این شرایط مثل این است که فردی اجازه ورود به آب نداشته باشد و بعد در مورد اینکه شنای قورباغه، صدمتر یا پروانه را چرا با قدرت کار نمیکند؛ صحبت کنیم.
احمدی اما به تنوع بیشتر مکانها در داستانهای نویسندگان مرد نسبت به داستانهای زنان اشاره و بیان میکند: دقت کردم که در کارهای مردانه تنوع فضایی بیشتر وجود دارد مثلا به سربازی میروند یا احتمالا مسافرتهای بیشتری را تجربه کردهاند و محیطهای کاری متنوعتری دارند. اما در عموم داستانهای زنانه بیشتر زندگی شهری با همان مشخصههای کلیشهای و تکراری آپارتمانی را شاهد هستیم و کمتر خانهای با فضاسازی جدید میبینیم.
ایلنا