این مقاله را به اشتراک بگذارید
ریشههای پوپولیسم و عوارض آن:
از عامهگرایی تا عوامفریبی
فرهنگ ارشاد جامعهشناس و سردبیر مجله جامعهشناسی ایران
در این دو، سه دهه اخیر در منابع مختلف بومی و بینالمللی درباره موضوع پوپولیسم بحث به میان میآید و کنشها و رفتارهای پوپولیستی توصیف و تحلیل میشود. در کشور ما در رسانههای ملی، بهویژه در رسانههای کاغذی (روزنامهنگاری) به تناوب بحثهایی دراینباره مطرح میشود. شاید بهایندلیل است که اطلاعرسانی دراینباره ضروری به نظر میرسد؛ اما تصور میرود که کاربست واژه پوپولیسم، برخلاف معنای ظاهری آن، یعنی «عامهگرایی»، مفهوم چندان روشنی را بازنمایی نمیکند و زمانی که واکاوی بیشتری به عمل میآید، پی میبریم که این واژه، مرزها و حتی محتوای چندان مشخصی ندارد. شاید بتوان گفت معنای چندگانه این واژه بر روی پیوستاری میلغزد که از عامهپسندی و طرفداری از «مردم عادی» (عوامالناس جامعه) تا عوامفریبی و اغواگری را دربر میگیرد. ازاینرو، به خاطر دامنه معنایی گستردهای که این مفهوم دارد، در این نوشتار، خواسته و ناخواسته از همان واژه «پوپولیسم» استفاده میشود تا هم تمام این پیوستار معنایی را شامل شود و هم بیش از این باعث ابهام نشود. شاید همین ابهام مفهومی باعث شده که این واژه در محافل روشنفکری موضوع گفتوگو باشد یا گاهی با استفاده یا سوءاستفاده آگاهانه و ناآگاهانه، برداشتهای متفاوت عملی و نظری از آن بشود. بهاینخاطر به نظر میرسد بازاندیشی و ژرفکاوی درباره این مفهوم گنگ، کاری سودمند یا حتی ضروری باشد.
بدون اینکه نویسنده ادعای فروتنی علمی داشته باشد، برخی از همکاران که تجربه نظری و تجربی در جامعهشناسی سیاسی دارند، ممکن است بتوانند با دقت بیشتری به تحلیل این موضوع بپردازند؛ دغدغهای که باعث تهیه این مقاله بوده، کمتر هدف تبیین سیاسی این موضوع داشته و بیشتر به پیامدهای اجتماعی و فرهنگی اینگونه سیاستورزی در سطح ملی و بینالمللی توجه داشته است. از نظر این نویسنده، نگرانی اصلی در این است که توسعه پوپولیسم، مانند هر رویداد اجتماعی، تحولات ساختاری در دیگر جنبههای اجتماعی را در پی داشته؛ چنانکه برای نمونه در نظامهای آموزشی و ارزشی جامعه تأثیر تخریبی خود را برای مدتی نامعلوم باقی میگذارد و عمّال پوپولیستی خود را پاسخگوی این پیامدها نمیدانند؛ هرچند که در رفتار پوپولیستی درکل رسم «پاسخگویی» و مسئولیتپذیری اجتماعی، امری فراموششده است.
بههرحال، نویسنده این مطالب ادعای آن همه توانایی قلمی و علمی را ندارد که در این بررسی نهچندان مفصل، بتواند به تمام گوشهها و زوایای تاریک و روشن این قضیه بپردازد و مشکلی را در حوزه علوم اجتماعی حل کند؛ بلکه به نظر میرسد اگر این بحث فقط بتواند ابعاد مسئلهآمیزی قضیه را تا اندازهای باز کند (یعنی فقط بار مسئله پوپولیسم را روشن کند) به دستاورد مفیدی رسیده است. بد نیست اضافه شود که برخی هم این موضوع را نهتنها مسئلهآمیز نمیدانند؛ بلکه آن را توجیه هم میکنند و حتی آن را تریبون سیاسی یا ابزاری برای کسب قدرت بیشتر قرار میدهند و از آن استفادههای شایان میبرند.
در دیکشنری کمبریج، پوپولیسم را شامل اندیشهها و فعالیتهای سیاسیای دانستهاند که از حقوق «مردم عادی» حمایت میکند. چنانچه معنای جامع و مانع پوپولیسم همین عبارات و توصیف مختصر باشد، جایی برای بحث و نقد باقی نمیماند؛ هرچند صفت «سیاسی» در این تعریف برای «اندیشهها و فعالیتها»، این نکته را القا میکند که پوپولیسم کلا مفهومی سیاسی است و جامعهشناسی و دیگر شاخههای علوم اجتماعی با آن کاری ندارند یا این موضوع در حاشیه بحث آنها قرار میگیرد. البته اگر این واژه در زبان و قلمرو مباحث سیاسی وارد شده، بیشتر به صورت کرداری سیاسی یا در رفتار سیاستمداران بازنمود پیدا میکند و کمتر در معرض مفهومپردازیهای مناسب با مبانی فلسفی و تحلیل دقیق علمی قرار میگیرد؛ ازاینرو ژرفکاوی درباره آن را لازم میداند. درصورتیکه این «کردارها و رفتارهای» سیاسی و مواضع پوپولیستی آشکار و پنهان که در این چند دهه اخیر رواج یافته و مییابد و گفتههای سخنگویان و عمّال پوپولیستی که به ظاهر در حمایت از خواستهای «مردم» است، پس از مدتی کوتاه و بهویژه در میانمدت، پیامدهای اجتماعی و فرهنگیای برای طبقات متوسط و پایینی جامعه داشته که اهمیت و مطالعه آنها از دیدگاه جامعهشناختی درخور توجه است. با این مقدمه کوتاه، بدیهی مینماید که مواضع پوپولیستی تنها به صورت «کردار و رفتار سیاسی» موردی و مقطعی باقی نمیماند و لازم است که این موضوع در بحثهای مفهومی و تحلیلی فلسفه و علوم سیاسی مطرح شود و علاوهبرآن در تحلیلها و ژرفکاویهای اقتصادی، جامعهشناسی سیاسی، مطالعات فرهنگی و کلا در مطالعات میان رشتهای به بحث گذاشته شود.
تعریف پوپولیسم
پوپولیسم مفهومی بسیار گنگ و مبهم است و شاید برای عوامل پوپولیستی، بهتر آن است که همچنان مبهم باقی بماند تا بتوان از آن بیشتر سوءاستفاده کرد. طبیعت چندگانه و لغزنده پوپولیسم، نشان از آن دارد که در زمانها و مکانهای مختلف میتواند مانند آفتابپرست، شکل و محتوای متفاوت و دیگرگونهای بگیرد. اشاره شد که پوپولیسم، اصولا مفهومی سیاسی است ولی لازم است اشاره شود که با بحثهای فولکلوریک (فرهنگ مردم) که ممکن است دستاویز عوامل پوپولیستی قرار گیرد، فاصله بسیار زیادی دارد. البته جدایی این دو موضوع برای اهل فن به کلی روشن است؛ زیرا آنها دو مفهوم در دو قلمرو جداگانهاند، یکی سیاسی و دیگری فرهنگی است؛ ولی باوجوداین میتوانند رابطه ناسالم و اغواگرانهای داشته باشند. پسازاین اشاره خواهد شد که مباحث «به اصطلاح» جهانیشدن و مواضع پستمدرنیستی میتواند بستری برای این اغواگری فراهم کند. در مقدمه این نوشتار به تعریفی لغتنامهای از پوپولیسم اشاره شد. دیکشنری آمریکن هریتیج نیز پوپولیسم را مفهومی سیاسی- فلسفی دانسته که از حقوق و قدرت مردم حمایت میکند تا در برابر امتیازاتی مبارزه کند که نخبگان از آن برخوردارند. از این نکته نیز برمیآید که در تعریف پوپولیسم، حمایت از حقوق و قدرت مردم و ضد نخبهگرایی، دو مقوله تشکیلدهنده این مفهوم سیاسی هستند. برخی منابع، عامل دیگری نیز به این تعریف افزودهاند و آن، آرمان ملیگرایی پوپولیستی است که آمادگی آن را دارد دیر یا زود به فاشیسم بینجامد. کریستا دیویکس اشاره میکند که واژه «مردم» (یا عوامالناس) که در زبان سران پوپولیستی به کار میرود، مفهومی از بنیاد مبهم است یا اینکه در گفتمان پوپولیستی مبهم میشود. گاهی تمامی جمعیت کشور را در بر میگیرد و گاهی در واقع، فقط بخشی از جامعه را شامل میشود؛ و گاهی اوقات هم مرزهای مفهومی «مردم»، مبتنی بر رابطه خونی یا فرهنگ قومی قرار دارد. برای پوپولیستها «مردم»، اجتماعی همگون، یکدست و تفکیکنیافته است؛ و کسانی که در این مفهوم یکدست و تفکیکنیافته قرار نمیگیرند، «دیگری» تلقی میشوند. همچنین رابطه لغزنده پوپولیسم با دموکراسی نیز یکی از ابعاد مبهم در این قضیه است. پوپولیستهای اقتدارگرا خود را نماد مدل کاریزماتیک دموکراسی میدانند؛ ولی دموکراسی معمولا، تکثرگراست و در یک نظام دموکراتیک، گروههای مختلف قومی و اجتماعی، سازمانهای شغلی، اتحادیههای کسبوکار و غیر آن مشارکت دارند؛ ولی پوپولیسم، بهویژه نوع جهان سومی آن، تاب تحمل تکثرگرایی را ندارد و از بنیاد (یا حداقل اینکه در عمل) آن را رد میکند. پوپولیسم، تفاوت اساسی در جامعه را فقط در یک تقسیمبندی دوگانه قطبی، درون-گروه/ برون-گروه میبیند. برای پوپولیستها، این تقسیمبندیها یا اصلا وجود ندارند یا وجودشان اهمیتی ندارد یا برعکس بهکلی دشمناند. این «دیگری تصوری» پوپولیستها، میتواند گروه نخبگان (علمی، فکری یا اقتصادی)، درون-کوچندگان از کشورهای فقیر و همه گروههای سیاسی و اجتماعی غیرخودی یا حکومتی خارجی باشند. «دیگری تصوری» مبنای تعریف سلبی «مردم» است؛ یعنی هرکس یا هر گروه و قدرتی که دیگری تصور شود، «غیرمردم» است. پوپولیسم، نه فقط به رابطه دیالکتیک بین «ما» و «آنها» نمیاندیشد، بلکه با اتکا به همان موضع لغزنده، راه فرار از هر تحلیل علمی را برای خود باز میبیند. پوپولیسم خود را گرفتار قیود و نظم علمی نمیکند و بیشتر با هیجانآفرینی، کار خود را پیش میبرد.
جدایی بین «مردم» و «دیگری تصوری» (دو قطب مبهم) محور مفهومی پوپولیسم است و بههمیندلیل، مفهوم پوپولیسم از اساس مبهم و لغزنده است. اشاره شد که این «دیگری» در دنیای پوپولیستی یا اهمیت چندانی ندارد یا در مقام «دشمن» دیده میشود. میگویند پس از ازهمپاشیدگی اروپای شرقی و پایانیافتن دوران جنگ سرد، گورباچف در آمریکا ملاقاتی که با ریگان داشته (اشاره خواهد شد که ریگان و تاچر از رهبران نمادین پوپولیسم در غرب بودند) به او میگوید من یک تسلیت بزرگ به شما بدهکارم و آن اینکه با سرآمدن دوران جنگ سرد و ازهمپاشیدن اتحاد جماهیر شوروی، آن «دشمن تصوری» شما از این پس وجود ندارد که کاستیها و بهانههای خود را فرافکنی کرده و به او نسبت بدهید.
بعضی پژوهشگران استدلال میکنند با توجه به اینکه پوپولیسم در زمانها و مکانهای مختلف، شکل و محتوای متفاوتی میگیرد، ازاینرو مفهومی نیست که بتوان آن را به صورت یک «هستی» انتزاعی به بحث و تبیین و تفسیر علمی کشید، بلکه صرفا میتوان آن را یک «کردار سیاسی» یا یک پروژه در زمان و مکانی معین در نظر گرفت؛ به عبارت روشنتر، پوپولیسم یک پروژه سیاسی گسترده است که بخشهای اجتماعی عموما حاشیهای جامعه را برمیانگیزاند تا با اعمالی ستیزنده و اعتراضی، حضور خود را به عموم مردم بنمایانند. این حرکتی است ضدنخبگی با بیان و گفتمانی بهظاهر ملیگرایانه که خود را حامی مردم عادی میداند؛ بنابراین به نظر جنسن، در پوپولیسم دو عنصر مهم به چشم میخورد؛ یکی حرکتهای پوپولیستی (کردار سیاسی) و دیگری شیوههای بیانی و کلامی که در هر دو عنصر، بهظاهر برای مردم عادی ارزش قائل است؛ اما شیوه بیانی پوپولیستی را نمیتوان نوعی گفتمان مشخص (آنگونهکه کسانی مانند میشل فوکو و دنبالهروان او تعریف میکنند) دانست و اگر گاهی عبارت «گفتمان پوپولیستی» را به کار بردهایم یا به کار میبرند، در حد اصطلاحی عمومی و غیردقیق است. در برخی تحلیلها، پوپولیستها را افرادی اغواگر و اقتدارطلب معرفی میکنند و برهمیناساس اینگونه افراد به تبلیغات رسانهای (پروپاگاندا) و بزرگنمایی خصلت کاریزمایی خود بهشدت علاقهمند و جدی هستند. این اغواگری تا حدی است که گاهی به نظر میرسد یک فرد پوپولیستی کار خود را با کردار و گفتمان پوپولیستی به پیش میبرد، تحلیلگران شک دارند که آیا این افراد در حقیقت پوپولیست هستند یا این شیوه رفتاری و گفتاری را بهطور ابزاری و صرفا برای رسیدن به هدف خود در پیش میگیرند. چنانکه برخی شک دارند آیا خوان دومینگو پرون رهبر پوپولیسم آرژانتینی، یا مارگارت تاچر، به حقیقت پوپولیست بودند یا این شگرد انتخاباتی آنها این بود؟ ترفند دیگر پوپولیستی این است که در تحلیلها گفته میشود پوپولیسم هرگونه نظام حزبی و ساختار نمایندگی و قدرت تشکیلاتی را رد میکند، ولی در همان حال، پوپولیستها خود را بهترین نماینده مردم میدانند؛ اما به نظر میرسد خصلت لغزندگی پوپولیسم در این موارد هم کار خود را میکند؛ یعنی در همان حالی که پوپولیسم نمیتواند با تشکیلات حزبی و بوروکراسی عقلایی وبری موافق باشد؛ اما برای قبضهکردن و نگهداری قدرت، از نظامهای نمایندگی و حزبی بهطور ابزاری استفاده میکند. کریستا دیویکس مینویسد هنگامی که بین نظام نمایندگی و حزبی از یکسو و مردم عادی از سوی دیگر فاصله بیفتد، پوپولیستها با استفاده از ترفندهای کاریزمایی خود از این موقعیت و فرصت استفاده میکنند. او سیلویو برلوسکنی را مثال میزند که با اینکه از ثروتمندان و سرمایهداران برجسته ایتالیایی است و از مردم عادی فاصله دارد، برای پیروزی در انتخابات از گفتمان پوپولیستی استفاده کرد و رأی مردم را به دست آورد. شعار او این بود که «من یکی از شما هستم» و به دنبال آن مدعی بود با مردم در ارتباط مستقیم و بیواسطه است. او این کار را از طریق تبلیغات رادیویی و تلویزیونی پیش برد و در انتخابات پیروز شد.
رابطه پوپولیسم و دموکراسی
در یک بیان کلی، میتوان گفت پوپولیسم واکنشی در برابر امواج مدرنیته است یا در برابر نمودی ویژه از دنیای مدرن بروز میکند. در جریان جهانیسازی اقتصادی- سیاسی یا توسعه اقتصادی نامتوازن در سطح ملی و شرایط ساختاری که عواملی از قبیل شکافهای نابرابری و ظهور گروههای زیاندیده را در جامعه در پی دارد، به ناچار به ظهور سیاستهای پوپولیستی منجر میشود. برخی صاحبنظران، عوامل دیگری را بهمنزله شرایط ظهور پوپولیسم دانستهاند؛ فروپاشی نظم اجتماعی در جامعه و ناتوانی نظام در رویارویی با این آشفتگیها که با کاهش اعتماد عمومی همراه است یا بروز جنگ و بلایای طبیعی یا اختلال در رفتار سیاسی و توسعه فساد و بحرانهای اقتصادی- سیاسی ازجمله شرایطی هستند که میتوانند ظهور پوپولیسم را بهدنبال داشته باشند.
گاهی مشاهده میشود پوپولیسم صرفا زاده بحرانهای اقتصادی- سیاسی یا عواملی مانند گسترش فقر و فساد نیست، بلکه ممکن است پوپولیسم بهصورت نوعی بیماری سیاسی باشد که از تنشهای موجود در کانون دموکراسی نمایندگی سر برمیآورد. دموکراسی، با تمرکز قدرت سازگار نیست، بلکه بنیان دموکراسی مبتنی بر توزیع ساختاری قدرت است؛ اما گاهی بعضی نهادهای قدرت یا حتی برخی شخصیتهای قدرتمند یا اقتدارطلب که براساس نهاد انتخابات و دموکراسی نمایندگی به سطوح بالای تصمیمگیری دست یافتهاند، تعادل ساختاری توزیع قدرت را برهم میزنند، گویی به قول سعدی «بر سر شاخ بن میبُرند». برای نمونه، مشاهده شده است که برخی رهبران حزبی، با وجود اینکه از طریق یک نهاد دموکراتیک نمایندگی، انتخاب شده و رشد کردهاند، هنگامی که در وجود خودشان احساس خوی کاریزماتیکی میکنند، خودمحوری را پیشه میکنند و هرچند ممکن است در عالم نظر مدافع نهادهای دموکراتیک باشند، اما در عمل به قبضهکردن قدرت روی میآورند و در جهت محو دموکراسی گام برمیدارند. برخی تحلیلگران سیاسی در نقد بر بلر (رهبر حزب کارگر و نخستوزیر پیشین بریتانیا) بر این گرایش او انگشت میگذارند.
اینکه بر رابطه بین دموکراسی و پوپولیسم تأکید شد به دلیل آن است که هر دو جریان از اصل نظری حمایت از «مردم» پیروی میکنند و آن را شعار خود قرار میدهند. اما اگر نقطه مشترک جنبشهای دموکراتیک و جریانهای پوپولیستی در اظهار حمایت از حقوق مردم است، ولی همانگونه که اشاره شد، یک عنصر شاخص پوپولیسم، بیان و گفتمان پوپولیستی است. برای نمونه، رهبران جنبش مشروطهخواهی در ایران توانستند مردم کوچه و بازار را با خود همراه کنند، ولی شعار آنها که خواست قانون و عدالتخانه بود، حداقل در آن زمان با بیان و گفتمان پوپولیستی فرسنگها فاصله داشت. اما نکته سادهای که به ذهن عموم مردم میآید، این است که این دو جریان تا چه اندازه توانستهاند در عمل از حقوق مردم عادی، پشتیبانی و دفاع کنند و این پرسش اصلی در شرایط کنونی است. البته برخی اندیشمندان در تحلیل نظری پوپولیسم اعلام میکنند که نباید از پوپولیسم همواره و بهطور کلی برداشت منفی استنباط کرد. آنها حتی ظهور پوپولیسم و موضعگیری آن در برابر نخبهگرایی را «هشداری تبآلود» به نخبگان حزبی میدانند که به این برگزیدگان نمایندگی، اخطار میدهند که اگر سیاست خود را به حقیقت در جهت منافع مردم اصلاح نکنند، افراد دیگری هستند که بیرون از نهادهای حزبی و دموکراتیک، قدرت را از دست آنها بگیرند و به نظر میرسد این هشدار بسیار جدی است. برخی از پژوهشگران حوزه مطالعاتی پوپولیسم (برای نمونه: عاصم اغلو و همکاران، ٢٠١٣)، این نکته را بهگونهای دیگر بیان میکنند و عقیده دارند پوپولیسم همراه با ضعف نهادهای دموکراتیک، امکان رشد پیدا میکند. هنگامی که جامعه در وضعیت قطبیشدگی سیاسی قرار دارد و منافع نهاد نمایندگی مرزهای عدالت اجتماعی را پشتسر میگذارد، برخی میکوشند از راههای غیردموکراتیک و فاسد به منافع سرشار نمایندگی برسند و این بهطور طبیعی، همراه با زمانی میشود که اعتماد عمومی از نهاد دموکراسی نمایندگی ضعیف میشود (فاصلهگیری بین مردم و مسئولان)، در این حالت است که امکان رشد پوپولیسم بیشتر فراهم میشود. با این همه، صرفنظر از نقدهای اساسی که بر الگوهای مختلف دموکراسی غربی و نظامهای حزبی و پارلمانتاریسم میشود، پوپولیسم در حقیقت و از بنیاد با روح دموکراسی آرمانی سازگاری ندارد. دموکراسی آرمانی (ولو اینکه «نیست در جهان» باشد) حداقل بهطور نظری با منطق علمی و عقلانیت جمعی یا به قول هابرماس با عقلانیت ارتباطی سازگار است، ولی پوپولیسم نمیتواند خود را به این اصول پایبند کند. زیرا چنان که اشاره شد، پوپولیسم مفهومی لغزنده است و به اقتضای زمان رنگ عوض میکند.
سخن پایانی
بهعنوان نتیجهگیری، میتوان گفت پوپولیسم نوعی بیماری اجتماعی است که در کشورهای کمترتوسعهیافته، یا بهاصطلاح جهان سوم، ناشی از ضعف جامعه مدنی و در کشورهای پیشرفته ناشی از تعارضهای مدرنیته و نهاد دموکراسی است. اما، عنوانکردن «بیماری» که اصولا واژهای تخصصی در زیستشناسی و علوم طبیعی و پزشکی است (و دورکیم برای تبیین بیهنجاری اجتماعی یا آنومی آن را از این علوم وام گرفته)، ممکن است چندان مناسب با تحلیلهای اجتماعی نباشد؛ چنان که از سوی برخی ژرفاندیشان در معرض نقد بنیادی قرار گرفته است. ازاینرو، اگر آن را «مسئله اجتماعی» یا واپسماندگی یا واپسروی اجتماعی بنامیم، شاید مناسبتر باشد. هرچند ریشه تاریخی این مسئله اجتماعی اندکی به بیش از یک قرن میرسد، ولی با تداوم بحرانهای عمیق و گسترده نظام سرمایهداری در ۴٠،٣٠ سال گذشته، پوپولیسم مانند یک بیماری فراگیر در سراسر جهان شیوع یافته و بسیاری کشورها را کمتر یا بیشتر درگیر کرده است. شاید در بیان کلی بتوان گفت که پوپولیسم در واقع مانند یک جریان تسکیندهنده یا عاملی تخدیری در مقابله با بحران کنونی نظام سرمایهداری بهشمار میآید. ممکن است خواننده جوان این سطور، دچار سرگردانی شوند که با قضاوت فوق، پوپولیسمهای چپگرا را چگونه میتوان تبیین کرد. باید اشاره کرد که بینش پوپولیسم، به علت تقیدنداشتن به یک منطق علمی و استدلالی محکم و با توجه به معیارهای سستی که دارد، مرزهای چپ و راست در آن به هم آمیخته است، هرچند بسیاری از رهبران پوپولیستی (چپ و راست) تظاهرات رادیکالی و چپگرایانه از خود نشان میدهند. حتی تاچر و برلوسکنی هم دم از مردمگرایی و دفاع از کارگران میزدند که این موضوع اگر اغواگری نباشد، حداقل اینکه هیچ شالوده و مبنای استواری ندارد و جز تبلیغات توخالی چیز دیگری نیست. توجه داشته باشیم که این افراد در کشورهای پیشرفته هرگز این موضع خود را بهراستی اعلام نمیکنند که در پی راهحلی برای تسکین بحران نظام سرمایهداری هستند، بلکه آنها از موضع حمایت از حقوق مردم عادی، خودشان را مطرح میکنند. چنان که در کشورهای جهان سوم نیز این افراد مدعی دفاع و حمایت از حقوق مردم هستند. البته در کشورهای پیشرفته که مردم بیشتر اهل مطالعه مطالبه هستند و ذهن استدلالیتری دارند، پوپولیستها ناگزیرند برای اقناع مردم از ترفندهای موجهتر و پیچیدهتری استفاده کنند.
پژوهشگران غربی دراینباره توضیح دادهاند تاچر و ریگان، به کمک مشاوران هوشمندی که داشتند، با حربه بهظاهر علمی «فایدهگرایی فرهنگی» و با پشتوانه تبلیغات لیبرالیستی و نئولیبرالی، به میدان سیاست آمدند و پس از آنها بلر (رهبر حزب کارگر بریتانیا) و کلینتون (از حزب دموکرات ایالات متحده آمریکا) سیاست آنها را دنبال کردند. برخی پژوهشگران مینویسند توسل به فایدهگرایی فرهنگی، نه به دلیل توان علمی و عقلایی آن به کار گرفته شد، بلکه به دلیل همنوایی که با منافع اقتصادی مسلط در دهه ٨٠ داشت، به آن توسل جستند و قدرت را در دست گرفتند و ماندگار شدند. این محققان همراه با بسیاری از اقتصاددانان، عقیده دارند که اعتبار نظریه فایدهگرایی فرهنگی، نه به دلیل «علمیبودن» آن بلکه به دلیل کارایی آن در مقام تبلیغات سیاسی و اجتماعی بود. استیوارت هال که چندسالی از عمر دانشگاهی خود را در چالش با رویه مارگارت تاچر سپری کرد، در نهایت بهروشنی مینویسد که در این سیاستگذاری فایدهگرایی فرهنگی، حرکت به سوی نوعی پوپولیسم اقتدارطلب بود. از دید هال، تاچریسم با تکیه بر عناصر عامهپسند فلسفه سنتی و همچنین نگرشهای طبقه متوسط، سیاست خود را پیش برد. براساس تحلیل این دسته پژوهشگران، چنین روشی به این دلیل امکانپذیر بوده که این عناصر عامهپسند فاقد هرگونه معنای طبقاتی و ذاتی هستند و بنابراین قابلیت آن را دارند که به شیوههای جدید با هم ترکیب شوند و در نتیجه مردم عادی را به سوژههای سیاسی مطلوب پوپولیسم تبدیل کنند، سوژههایی که در خدمت بلوک قدرت قرار میگیرند نه مخالف آن. بسیاری از ناآرامیها و جنایاتی که اخیرا در جهان و بهویژه در خاورمیانه روی داده، نتیجه و دنباله همین سیاستهای پوپولیستی است.
علاوه بر استفاده یا سوءاستفاده از شگردهای علمی، پوپولیسم نو میتواند بهراحتی، از طریق رسانههای جمعی و شگردهای آزمونشده یا تبلیغات گوناگون، توده مردم را موافق خود کند. امروزه رسانههای جمعی و بهویژه رادیو و تلویزیون، وسیلهای بسیار کارآمد برای پیشبرد سیاستهای پوپولیستی شناخته شده و فرهنگ تلویزیونی بستری مناسب برای ارتباط متقابل بین رهبران پوپولیستی و توده مردم است؛ تا جایی که برخی منتقدان، این نهاد رسانهای را «تله پوپولیسم» نامیدهاند. هنوز هم رسانههای جمعی و بهویژه شبکههای بینالمللی و ملی تلویزیونی، ارزشها و مواضع پوپولیستی را بازتولید میکنند و میپرورانند و به ارتقای فرهنگ و گفتمان پوپولیستی و مبارزه با نخبهگرایی دامن میزنند.
این تکنولوژی ماهوارهای، با امکانات صوتی- تصویری فراپیشرفتهای که دارد، به برجستهکردن شخصیتها و شاخصههای پوپولیستی میپردازد و بیش از اینکه به اصول و جوهر فلسفی امور توجه داشته باشد، همواره در توسعه و پرورش فرهنگ و گفتمان پوپولیستی همکاری میکند. ازاینرو اگر مخاطبان یا توده مردم هرچهبیشتر در معرض تبلیغات مستقیم و غیرمستقیم تلویزیونی و دانش سیاسی ارائهشده به وسیله این نهاد قرار گیرند، بیشتر به رویکرد پوپولیستی گرایش پیدا میکنند. در تأیید گفته فوق اشاره میشود که این تلویزیونهای بریتانیا و تلویزیونهای بینالمللی بودند که لقب «بانوی آهنین» را به تاچر دادند و هیچکس هم نپرسید چرا این لقب به او داده شد. بدیهی است مردم عادی – ولو عوامالناس بریتانیایی – توان آن را ندارند که بپرسند: راستی خانم تاچر در مقابل کدام امواج مخرب اجتماعی مقاومت کرده یا از کدام حقوق مردم عادی دفاع کرده که به این لقب مشهور شد؟
علاوه بر حمایت رسانهای و بهویژه تلویزیون در اشاعه پوپولیسم، یکی، دو جریان فکری و سیاسی نیز به تقویت بینش پوپولیستی در دهههای اخیر دامن زده اند. امروزه جهانیسازی اقتصادی بهطور اجتنابناپذیری با پیشرفت امپراتوری رسانهای- ماهوارهای گره خورده و بارزترین نمود روایت جهانیشدن کنونی را میتوان از طریق تکنولوژی رسانهای مجازی-واقعی مشاهده کرد و درواقع ترکیبی از هیاهوی جهانیشدن و توسعه تکنولوژی رسانهای، زمینهای مناسب برای ترویج پوپولیسم در سراسر جهان شده است. اما علاوه بر این جریان ترکیبی، ظهور جنبش پستمدرن (یا پسانوگرایی) نیز بهطور خواسته و ناخواسته از اشاعه پوپولیسم حمایت کرده است.
درواقع، جنبش پساساختارگرایی و پسانوگرایی، پیامد اعتراضهای دانشجویی سال ١٩۶٨ بود و آنها نهفقط به نظامهای توتالیتر و فاشیسم آشکار و نهفته اعتراض داشتند، بلکه نقد بنیادی آنها بر پوزیتیویسم و روشنگری و با قبول اصل عدم قطعیت، به علمگرایی و عقلانیت ابزاری ارمغان عصر روشنگری نیز معترض بودند. ازاینرو، برخی روشنفکران سرخورده دنیای متمدن غرب، بهگونهای مبلغ موضع عامهپسندی و حتی تقدیرگرایی شدند. این جریان مورد سوءاستفاده قرار گرفته و به سهم خود زمینه را برای توجیه پوپولیسم فراهم کرده است. غافل از اینکه اگر کسی مانند فوکو را در رفتار به «عامهپسندی» توصیف کردهاند یا اگر برخی رهبران پستمدرن و پساساختگرا را در مخالفت با علم، به تقدیرگرایی منتسب میکنند، این مواضع با حرکتهای پوپولیسم اقتدارگرا فرسنگها فاصله دارد که بحث دراینباره فرصت دیگری میطلبد.
شرق