این مقاله را به اشتراک بگذارید
در ˝نام ناپذیر˝ بحران، ویرانی و جنون قرار است به حد اعلای خود برسد؛ جنون و ویرانی که با ˝مالون میمیرد˝ و ˝مالوی˝ آغاز شده بود، در این کتاب در هم ادغام شده و غولی بی شاخ و دم میسازد.
بعضی از مترجمان فارسی زبان بر این باورند، ترجمه رمانهای بکت ( به خصوص سهگانه او) کاری است عبث، نافرجام؛ و اتلاف وقت. اما به حتم سختتر از این (یا بیهودهتر از آن) خواندن مکتوبات بکت در زبان مقصد و ترجمه است. خواندن ترجمه بکت، شباهت ناچیزی با خواندن بکت در زبان اصلی خواهد داشت، اگر کتابی که از او در دست داریم جزو همین سه گانهها باشد، مخصوصا اگر "نام ناپذیر" باشد.
"نامناپذیر" آخرین کتاب از این سه مجموعه است که مترجم فارسی آن بعد از ترجمه "مالوی" و "مالون میمیرد"، سال گذشته ترجمه فارسی آن را به دست ناشر سپرد.
در "نام ناپذیر" بحران، ویرانی و جنون قرار است به حد اعلای خود برسد. جنون و ویرانی که با "مالون میمیرد" و "مالوی" آغاز شده بود، در این کتاب در هم ادغام شده و غولی بی شاخ و دم میسازد. به شکلی که "نام ناپذیر" را میتوان جمع حاصلی از آن دو کتاب دانست؛ در عین حال این رابطه قرار نیست به استقلال کتاب سوم آسیب یا خدشهای وارد کند.
شاید آنچه در "نام ناپذیر" آشنا به نظر برسد، همان وراجیها و لحنی باشد که از روایان دو کتاب قبلی به یاد داریم و اما در این اثر قرار است هذیان گویی تا آنسوی انفجار پیش رفته و از ویرانی پیشین گذر، و بسط پیدا کند.
در این کتاب راوی بکت دیگر سعی ندارد با هذیان و وراجی از گفتن یک قصه، طفره برود بلکه جسارت راوی این کتاب تا آنجا پیش میرود که منجر به انهدام آشکار هر سطری میشود که مشکوک به داستان یا شبیه قصه باشد. راوی "نام ناپذیر" جز حرف زدن کار و نیاز دیگری ندارد. برای او به هیچ وجه مطرح نیست که درباره چه حرف میزند، بلکه تمام مسئله برای او ادامه دادن کلمات و جملات، و حرف زدن است. به طوری که در پایان کتاب او کماکان میخواهد با همین روند حرف بزند و ادامه دهد، اما گویا نویسنده است که از این بیشتر اجازه حرافی به او نمیدهد.
همین میل به ادامه دادن و ناتوانی جهت ادامه دادن جملات، پایان کتاب "نام ناپذیر" را به آغاز کتاب متصل می کند، به صورت همان تصوری که در ابتدای کار راوی آرزو دارد تحقق پیدا کند؛ میل به امکان اینکه یک روز داخل بماند و یک روز به عقب ادامه بدهد یا ادامه پیدا کند.
او گذاشته را نه برای آنچه در گذشته اثری از خود بهجای گذاشته؛ بلکه برای حرکت از حال و رسیدن به هر نقطهای از گذشته میخواهد. همان طور که حرکت به سوی آینده، مدام زمان حال را از او سلب میکرده و ثانیه به ثانیه آن را میبلعد. او طالب بلعیدن گذشته است.
زمان حال در این وضعیت، برای او، جز به خاطر آوردن پیاپی این حزن، ترس و اندوه نیست. حزنی که آنقدر ادامه مییابد تا افسردگی راوی اشباع میشود. افسردگی که دیگر نوعی عرفان نیست. چیزیست طبیعی و همسو با ناشناختگیِ هر آنچه که قرار است آینده نامیده شود.
"نامناپذیر" قادر نیست برای خود نام پیدا کند. او در ساختن استعاره به شدت ناموفق و شکست خورده است. همین فقدان، دلیل مضاعفی است بر وراجیهای راوی او. دلیلی برای سر باز زدن از سکوت و تن ندادن به آن.
گویندگان بکت تماما محکومند که در برزخ بکت جمودی ابدی را تاب بیاورند؛ برزخی که از طریق زبان فرم اعجاز آور آثار بکت را ترسیم کرده و برمیسازد.
ساموئل بکت
نویسنده: استفان اسپندر
مترجم: ماهان تیرماهی
نگاهی به «نام ناپذیر» ساموئل بکت
در یادداشت های نسبتا نا متعارف پگی گوگنهایم تحت عنوان «خارج از قرن»، وی به توصیف شخصیتی به نام «آبلوموف» می پردازد که در واقع همان ساموئل بکت جوان در سال ؟است. بعدها بکت یکی از دوستان جیمز جویس شد و با دختر وی ازدواج کرد. خانم گوگنهایم در یادداشتش این مرد جوان و هوش چشمگیرش را توصیف می کند که به نوعی با سکون منفی پرشوری، از نوشتن هر چیزی که می تواند ارضایش کند ناامید گشته است. او شعری نسبتا مبهم را در این راستا بازگو می کند که سردرگمی خاص بکت را نشان می دهد:
آنها خواهند آمد/ بیگانه و یگانه/ از برای شان نبود عشق، بیگانه است/ از برای شان نبود عشق، یگانه است
همان طور که همه می دانند، آقای بکت نویسنده ناشناخته یی نبود. وی ناکامی و شکست را به چیزی در تضاد با آن تغییر داد: درون مایه آزمون دشوار دیرین اختناق، که نمی تواند آن را متوقف کند. وی وجه دیگر منفی گرایی را کشف کرده است، یعنی سرخوشی غریب انسانی که در غاری ظلمانی به سر می برد و تصاویر زندگی را در قالب رقص بر دیوار غار به تماشا نشسته است.
درون مایه آثار ساموئل بکت در قرن حاضر، بسیار ایرلندی است: یعنی هویت چیزهایی که در تضاد است، درون مایه یی که با آن ویلیام باتلر ییتس نقش های زیادی از این «مخالفان» در ذهنش ایفا می کند و به شکل تلویحی می توان آن را در آثار جیمز جویس نیز مشاهده کرد، جایی که دیدگاه درونی نسبت به جهان با دیدگاه متضاد آن، یعنی با غایت و امر مطلق در هم می آمیزد.
از طرف دیگر، درون مایه آثار بکت همان چیزی است که ناشران آثارش آن را «جست وجویی برای خویشتن» می نامند. اما این جست وجو برای خویشتن به شکل اجتناب ناپذیری جست وجویی برای «غیرخویشتن» هم است. وجود «خویشتن» یکی از شخصیت ها با غایت های بیرونی وی که تعریف کننده او است به دیگری نشان داده می شود: میزها و مردمی که با آنان تصادفی برخورد می کنید، گودو، که در پایان سفر طولانی آن شب در انتظار مانده یا شاید هم نمانده است.
«نام ناپذیر»، فرجام یک سریال فرجام ناپذیر است که با «مالوی» آغاز شد و در «مالون می میرد» ادامه یافت. «نام ناپذیر» رمانی است درباره قهرمانی که هویتش به اثبات نرسیده، چه مرده چه زنده، هر دو حالت می تواند در کار باشد. خانم گوگنهایم در یادداشت هایش «آبلوموف» را با خاطرنشان کردن این مساله که «از زمان تولد، او خاطره وحشتناکی از زندگی را در رحم مادرش به جا نهاده است» توصیف می کند. او دایما از این مساله رنج می برد و بحران های زیادی داشته، درست زمانی که فکر می کرد در حال خفگی است.»
این «من»، که راوی «نام ناپذیر» است، در حالی که سعی می کند تا موقعیت جغرافیای خود را از نظر فیزیکی ترسیم کند می گوید: «من همانم که از خود چیزی نمی دانم، می دانم که چشم هایم باز است چرا که اشک هایم بی وقفه سرازیر می شود. در این «دانستن» مسکون شده ام، به خاطر فشاری که به پشتم یا به پاهایم می آید، زانوانم را بغل کرده ام. نمی دانم. ستون فقراتم را تکیه گاهی نیست. این جزییات را می گویم تا مطمئن شوم یک وقت به پشت دراز نکشیده باشم، پاهایم را صاف کرده و خم می کنم، چشمانم هنوز بسته است.»
بنابراین بکت برای توصیف زندگی از وضعیت جنینی استفاده می کند، در واقع زندگی تمام ناقهرمانان نام ناپذیرش. می پرد، چنان که از کودکی تا کهنسالی این کار را می کرده، چرا که استعاره او زمانی که در قالب توصیف جست وجویی برای هویت لحظه تولد و فقدان هویت در پیری برمی آید، به اوج خود می رسد.
در راستای این دید به زندگی، مدیران قوی بنیه زندگی و عشق، بذله گویان خودفریب هستند و طنز چشمگیری را در رمان های بکت نشان می دهند. با این حال اگر چه او نویسنده بسیار شوخ طبعی است، این اخلاق او زمانی که سعی می کند از خفت و خواری فاصله بگیرد، او را نسبت به دیگران مقید می سازد. به مانند ویندهام لیوایز، او در جهان خود برای هر عشقی اتاق کوچکی دارد به جز عشق به خود. از سویی دیگر، بکت در مقایسه با وینهام لیوایز، احترام و توجه بسیار گسترده تری برای حقیقت قایل است برای لیوایز، حقیقت به معنای دروغ هایی ناخوشایند درباره مردم است.
در واقع، خصلت شاخص وی، جست وجوی پرشور برداشت شخصی اش از واقعیت مدفونی است که آن را با تسلط و کنترل دقیق و محکم حفظ می کند. اما حتی اگر کسی در پاره یی موارد به جهان بینی وی اعتراضی کند، به خاطر اهمیت و جدیت آن از خود بی خود می شود. او هرگز به خواننده حتی لحظه یی مجال نمی دهد تا این نکته را فراموش کند که مهم ترین مساله، مساله جسم و ذهن تک و تنها، رو به فرسودگی، خودفریب، ناآگاه به خویش، محکوم به فنا و مخدوش است.
بکت از استادش جویس نیز بسیار آموخته است. او یک افسونگر بی بدیل است. در خوانش آثارش، کسی می کوشد تا این گزاره را که بیانگر درون مایه کار است تشخیص دهد-« حالادیگر زمان آن است تا آموزه دیرین خود را باز گویم اگر که بتوانم آن را به خاطر آورم»- و کسی دیگر به مانند پسر بچه یی به وقت گوش سپردن به «قصه شب»، مسحور می شود. او با بلاغت و موسیقی خاصی می نویسد- این مساله درباره قطعاتی از هنری جیمز و دی. اچ. لارنس نیز صدق می کند- ابزاری که شاعر را با رشک و حسد به بار می آورد و نشان می دهد که شاعرانگی تصنعی در این روزگار چقدر قابلیت اندکی دارد تا در ساحت حماسی با درون مایه یی گسترده سربرکشد.
با این حال زمانی که منتقدان بکت را با کافکا مقایسه می کنند و با جویس که فیلسوفی جهانی بود، معتقدم که خواننده را در جبهه نادرستی قرار می دهند. او به سلین در «سفر به انتهای شب»، یا به نخستین داستان های ژان پل سارتر نزدیک تر است.
کافکا عجالتا قدرت نظام را خارج از ساحت خود می پندارد و از طریق آن به این مساله پی می برد که باید محاکمه شود. جویس از حکمت تاریخ آگاه است که با فلسفه پیش از تاریخ و زمین شناسی ادغام می شود. اما درباره بکت، همه چیز در خودآگاهی فرد خلاصه می شود. بکت برای ما ارزش بسیار دارد چرا که درباره تجربه حقیقی محدودی می نویسد به شکلی که ما را به فراسوی آن حدود می برد.
با این حال، بسیار مهم است که بدانیم شهرت بکت نباید چشم ما را بر ضعف های او ببندد. این علاقه، بر لبه اصالت نفس تمام عیاری می پلکد و حقارت او برای هر کس و هر چیز خارج از خودآگاهی چشم و گوش بسته یی، شبیه به مساله یی است که به طور خودکار سهل الوصول می نماید. با این حال او نویسنده یی جدی است و موضع و کلام او نیز درباره جایگاه انسان جدی و مهم تلقی می شود: بنابراین می توان او را یکی از ۱۰ نویسنده یی تلقی کرد که سبک شان با انسان مدرنی که در جست وجوی روح خویش بوده پیوند یافته است.
عشق راستین می پاید
نگاهی به «مالون می میرد» ساموئل بکت
نویسنده: ویلیام برت
مترجم: ماهان تیرماهی
جنونی که با نمایش «در انتظار گودو» به اوج خود می رسد، احتمالاخوانندگان غیرحرفه یی را به رمان های بکت جذب می کند. از طرفی این احتمال نیز می رود که بسیاری از خوانندگان حرفه یی ممکن است به خاطر ساختارشکنی قالب طبیعی این اثر ادبی ناامید و مایوس شوند، چنان که تا حدودی در «گودو» مشهود بوده و در اینجا بیشتر بدان پرداخته شده است. «گودو» در حالت عادی هیچ موضوعیتی ندارد اما آنقدر جنب و جوش دراماتیک دارد تا تماشاچی را درگیر کند و از طرفی شخصیت ها (در واقع شخصیت هنرپیشه ها) هویت دارد. در «مالون می میرد» تقریبا نمی توان چندان از این مساله که مالون کیست، اینکه در حال مرگ است و در نهایت می میرد مطمئن شد. باقی داستان کابوس است. در شرایطی که در حال مردن است، داستان هایی برای خود تعریف می کند، اسامی تغییر می یابد، شمایل ها مات و مبهم شده، به شخصی دیگر یا چیزی شبیه به همان شخصیت تبدیل یا زاده تصورات شخصیت مالون می شود (با این حال چه کسی از هویت شخصی وی مطمئن است؟) در پایان، این کابوس وحشتناک تر، مشوش تر و متوهم تر می شود. نوشتار متوقف شده و مالون مرده است. به نظر می رسد که این موضوع بی آتیه یی برای رمان است. با یک نگاه گذرا، چنان که می توان نسبت به تمام رمان های دارای داستان لحاظ کرد، این کتاب خسته کننده و یکنواخت به نظر می رسد و برای خواننده تقریبا حساس و نازک طبع، نفرت انگیز می نماید. اما نمی توان رمان بکت را یک رمان عادی پنداشت، شما باید آن را جرعه جرعه سر بکشید و دوباره آن را از سر مرور کنید. از این طریق کتاب قدرتش را تثبیت می کند. خود بکت تقریبا به مانند پرنده یی زخمی می نویسد، در قالب پرزدن های کوتاه ناگهانی، هرگز پیش از آنکه بتواند عقب نشینی کند به آسمان نمی پرد، اما به طور شگفت آوری با همین کمانه های کوچک می جنبد و پیش می رود. پس از چنین بازخوانی ای، یقین پیدا کردم که سه گانه وی یعنی «مالوی»، «مالون می میرد» و نام ناپذیر» قدرتمندتر و مهم تر از «گودو» هستند. تلاش بکت همچون کار نقاشان، انتزاعی است: چرا که آنها نیز بوم نقاشی را از هر فرم مشهودی می زدایند، در حالی که گستره یی را که به لحاظ بصری جالب می نماید در آن حفظ می کنند. بکت تلاش می کند تا رمان را از غایت های عادی قابل تشخیص یعنی طرح داستان، موقعیت و شخصیت ها بزداید و همچنان خواننده را مشتاق و مبهوت نگه دارد و اتفاقا با وجود تمام ورق هایی که بر ضد او بر خورده است اغلب در این راه موفق می شود. اما ممکن است این سوال برای خواننده پیش بیاید که آنها چرا چنین می کنند. چرا در ساحت «پوچی» باید قالب های هنری را گنجاند؟ خب، نخست اینکه این مساله همواره چالشی برای درک این موضع است که چقدر می توان به حوزه های مختلف آن پرداخت؟ دوم اینکه قصد و منظور بکت نسبت به بیشتر ما که برآنیم سهم بیشتری از زندگی ببریم، گسترده تر است. اگر این واژه ها یعنی «مثبت» و «منفی» (مانند «راست» و «چپ» در امور سیاسی) بار معنایی خود را در این زمانه از دست نداده باشند، باید بگویم که بکت یکی از مثبت اندیش ترین نویسندگان معاصر است. در پس پرده تمام توهین های اندوهباری که نثار انسان می کند، عشقی حقیقی نهفته است. چنان که رندانه می گوید: هر جمله یی چنان نگاشته شده که گویی قبلازیسته بوده است.
□
«مالوی» کتابی برای همیشه
نگاهی به «مالوی» ساموئل بکت
نویسنده: تیم پارکز
مترجم: ماهان تیرماهی
در دوران نوجوانی ام، کتابخانه ما شروع کرد به تهیه صفحات ؟دور از قرائت آثار مشهور ادبی جهان. مشتاقانه می توانستم به طور شانسی آنها را قرض بگیرم. روزی از یکی از صفحات صدای تودار یک ایرلندی شنیدم که می گفت: «از بودن در ساحل برای جمع کردن انبوه سنگ های مکیدنی استفاده کردم» این یعنی چه؟
مردی ؟عدد سنگریزه یا همان سنگ های مکیدنی را برمی دارد و با چالش مکیدن شان با «چرخاندن و سنجش» آنها به شکل «رشته یی کامل» مشغول می شود. مساله اصلی تشخیص آنهاست. آنها را در چهار جیب شلوار و پالتویش می ریزد و تقسیم بندی عجیب غریبی برای شان متصور می شود که این امکان را به وی می دهد تا سنگ هایش را از یک جیب به جیب دیگر انتقال دهد طوری که هرگز هیچ کدام را دوبار نمکد پیش از آنکه دوباره بازی را آغاز کند.
این یک رویداد احمقانه خنده دار و به طور عجیبی جذاب است که در تب و تاب تناقض ها خاتمه می یابد: «اما تا پایان کار همه اینها برایم یکسان است چه سنگ دیگری را هر بار بمکم چه همواره همان سنگ را بمکم».
چقدر درخشان. این نویسنده ساموئل بکت بود و آن کتاب، «مالوی». از آنجایی که آنها آن را در کتابخانه نداشتند پول تو جیبی ام را جمع کردم و از سری کتاب های جلد شمیز انتشارات ژوپیتر این کتاب را خریدم و تا به امروز آن را دارم، البته بدون جلدش. تا نیمه سال بعد حدود سه بار آن را خواندم، مالوی در کل دیدگاه من را نسبت به آنچه که می توان با ادبیات محقق ساخت تغییر داد.
شما لحن طنز و دلنشینی را می شنوید که یادآور رویاهای دور و دیر زندگی راوی است- تلاش برای یافتن مادرش جهت پول گرفتن از او- همچنان که این اثر را می خوانید، ذهن تان از بدیهی ترین تصوری که کسی می تواند درباره رمان ها داشته باشد پاک می شود: این فضا، هویت شخصیت ها، شمای زمان، واقعیت رویدادها.
در انتها هیچ چیز قطع مسلم نیست جز آنکه آن صدا در حالی که تلاش می کند تا یک زندگی را سامان دهد و آن را روشن و منطقی جلوه دهد، تا زمانی که مرگ، زمان را فرا می خواند در داستان ادامه می یابد. در شرایطی که این کتاب را در سن ۱۷ سالگی خواندم، کاملاگیج و مبهوت شده بودم. چیزی به شکل غیر قابل فهم در کار بود که در کل کار شاخص و مشهود می نمود.
بعدها، که بیشتر بکت را شناختم و وقتی کتابی به زبان فرانسه نوشت دوباره متحیر شدم. اثری که کاملاو به اصالتا ایرلندی بود.
امروز بعد از گذشت ۵۰ سال از آن دوران، در کلاس هایم در مقطع فوق لیسانس در رشته ترجمه به «مالوی» اشاراتی می کنم، از ۲۰ دانشجویی که دارم تنها یک یا دو نفرشان سریعا مسحور این مطالب می شوند.