این مقاله را به اشتراک بگذارید
خاک و خاکستر و خیابان
ناهید کبیری
جبار احمدی در نخستین دفتر شعرش با نام «ماهی دور از دریا» و ارائه چندین شعر خوب در این مجموعه، حضور جوانِ شاعری را نوید میدهد که از اهالی خاک و خاکستر و خون و خیابان است و از مسیر حسرتها و رویاهای دستنیافتنی عبور میکند. نگاه جبار احمدی به عناصر و اشیا و المانهای دوروبرش، نگاهی بیواسطه و ژرف و متفاوت است که از تجربههای زخمیِ کودکیاش به امروز رسیده است و با زبانی بیشعار و بیدروغ، فرم ساده و بیتکلف شعرهای خود را میسازد. شعرهایی که از جنس شعرهای پشت پنجره و داخل آپارتمان نیست؛ شعرهاییست که به کوچهها و خیابانهای خشکوخالی پرتاب شده است. از هرم گرمای داغ روزهای طولانی تیر، تا فضای دلگیر و یخزده بهمن… «ماهی دور از دریا» در ٩۶ صفحه شامل سیوسه شعر بینام است که صرفا با شماره شناسایی و تفکیک شدهاند. من چنین رفتار نامهربانانهای را با شعر، که در دفتر بسیاری از شاعران دیگر هم اعمال شده است، نمیپسندم. شعر هم باید مثل تکتک افراد به دنیا که میآید، نامونشانی داشته باشد. این شمارههای بیجان و بیخون، حس حیات را از شعر میگیرد. شعرهای این مجموعه، از ژانر شعرهای تغزلی و خطابیاند و از درونمایهای مشترک بهره میگیرند و در محور امید و ناامیدی دور میزنند. در این میان چند شعر نیز چهبسا ناخودآگاه به رگههای فلسفی نزدیک میشوند: «کیستیم؟/ راه دراز بود/ نرفته رسیدیم/ دل به جایی نبسته/ بریدیم/ کیستیم؟». یا: «همیشه فکر میکردم/ دنیا چهار فصل دارد/ بهار/ تابستان/ پاییز/ زمستان/ اما نه!/ دنیا پنج فصل دارد/ و من/ حاصل فصل بیرنگیام». اگرچه چندین مورد از شعرهای این مجموعه نیاز به ویراستاری و بازنویسی دارد و با تکیه بر همان اعتمادبهنفس کاذب و شتابزده آشنای اغلب دفترهای شعرِ این روزها به زیر چاپ رفته است، اما سطرهای دیگر و شعرهای دیگری نیز هست در لایههای زیبای این کتاب که به یکباره به نجاتِ بخشهای ضعیفتر میآیند، خود را به رخ میکشند، ذهن مخاطب را از چالشهای کتاب میرهانند، و او را با شاعرانهگی متن و چینش صمیمانه کلمات درگیر میکنند. در این میان به شعر «به مادرم» اشاره میکنم: «دستان با شکوهت/ پیرتر از آن بود/ که تهماندهی امیدش را/ کسی بخرد/ به قیمت یک وعده غذا/ به قیمت یک تکه نان». یا سطری دیگر در همین شعر: «چادر سیاهت/ سقف آرزوهایت را/ کوتاه کرده بود.» دیگر اینکه در برخی شعرها متن به عاشقانههای عرفانی نزدیک میشود. مانند سطرهای پایانی شعر ٢١: «خودم را دیدم/ صدایم را شنیدم/ کمی زیبا شدم/ کمی خوشحال/ دیگر خاموش نیستم/ بر لبان تو…». اما یکی از شعرهای قابلتامل «ماهی دور از دریا» شعری است به شماره ٢٣ که سرشار از شور و صداقت و فضایی ملموس و تصویری، و حسی از جنس تسلیم و حسرت است در تقابل با آن پدیده محتوم و گریزناپذیری که نامش زندگی است. «سالیان درازیست/ گرسنهگی خونت را/ بر کف جادهها ریخته است/ اینبار چه فرق میکند/ گرسنه مرده باشی یا سیر؟/ یا خون سرخت/ روسیاهی کدام جاده باشد؟/ سالیان درازیست/ ماشینهای بسیاری/ جسم کوچکات را/ زیر گرفته و رفتهاند/ اینبار چه فرق میکند/ آنکه نُهسالهگیات را/ زیر گرفت و رفت/ ماشیناش چه بود؟ چه فرق میکند/ آخرین آدامس زندگیات را/ به چهکسی فروخته باشی/ یا جای پای کدام کس/ بر تن آخرین لحظهات فرورفته باشد؟/ برادرت خسته/ روی صندلی پارک نشست/ با توپ دولایهی زیر بغلش/ و مرگهایش را شمرد./ تو!/ پیش از آنکه کشته شوی/ چندبار مرده بودی؟».
شرق
ماهی دور از دریا/ جبار احمدی/ نشر سپندمینو