این مقاله را به اشتراک بگذارید
سیلوراستاین یک خودآموز بود که به دانش، به خاطر خودِ دانش عشق میورزید.
«شل سیلوراستاین» از مشهورترین چهرههای ادبیات است، اما شاید کمتر کسی بداند او زمانی در استادیومهای بیسبال هاتداگ میفروخت.
به گزارش مد ومه به نقل از ایسنا، به مناسبت هشتادوششمین زادروز «عمو شلبی»، شش نکته ناگفته از زندگی این نویسنده، شاعر و کاریکاتوریست مشهور در پی میآید.
کاریکاتور «سیلوراستاین» در تست روانشناسی
یکی از کاریکاتورهای معروف «سیلوراستاین» برای تعیین اندازه خوشبینی افراد در تستهای روانشناسی مورد استفاده قرار میگرفت. در این طرح، دو زندانی به یک دیوار در اتاقی مسقف زنجیر شدهاند و به وضوح هیچ راهی برای فرار وجود ندارند، اما یکی از آنها میگوید: نقشه من اینه…
سال ۱۹۶۱ در مصاحبهای نظر این هنرمند را درباره این اثر پرسیدند و او در پاسخ گفت: تو کاری را ساده انجام میدهی و همه شروع میکنند معانی عمیق از آن درآوردن. اگر آنها دوست دارند این کار را انجام دهند، از نظر من مشکلی ندارد. همه تستهای «رورساچ» را دوست دارند.
بنابراین به نظر میرسد واکنشهای دوقطبی به «درخت بخشنده» که طی سالهای گذشته تفاسیر جدیدی پیدا کرده، او را سرگرم میکرده است.
«عمو شلبی»؛ فروشنده هاتداگ
در همان مصاحبه از «شل» پرسیده میشود که از کار کردن در استادیومهای ورزشی به عنوان فروشنده هاتداگ، چه تجربهای به دست آورده است. او جواب میدهد: فهمیدم که خردل دوست دارم و مردم نان داغ دوست دارند. این را میدانستید؟ اگر اول نان را بخار بدهید، آنها بیشتر خوششان میآید.
همکاری با خواننده مشهور
شاید از همکاری «سیلوراستاین» با «جانی کَش» در نوشتن ترانه «پسری به نام سو» خبر داشته باشید، اما همکاری این شاعر، کاریکاتوریست و ترانهسرا با چهرههای موسیقی فولک فراتر از این رفته بود. «عمو شلبی» به خاطر کارهای برجستهاش در حوزه موسیقی، جایزه مهم «گِرَمی» را از آن خود کرد و نامزد اسکار شد. «پسری به نام سو» ترانه معروفی است که جایزه «گرمی» سال ۱۹۷۰ را برای «استاین» به همراه آورد.
چهرههایی چون «مریل استریپ»، «لورتا لین» و «ویلی نلسون» تصنیفهایی را از او خواندهاند.
یادگیری زبان ژاپنی
«دیوید ممت» نمایشنامهنویس مطرح آمریکایی در متنی که به مناسبت درگذشت «سیلوراستاین» در «پاریس ریویو» منتشر کرد، نوشت: سیلوراستاین یک خودآموز بود که به دانش، به خاطر خودِ دانش عشق میورزید.
این شاعر و کاریکاتوریست سال ۱۹۵۰ که در ارتش آمریکا خدمت میکرد، زبان ژاپنی را فراگرفت. او در آن دوران در نشریات نظامی کاریکاتور سربازان را میکشید و داستانهای آنها را روایت میکرد.
تنفر از پایان خوش
شاید معروفترین مثال برای علاقه نداشتن «سیلوراستاین» به پایانهای تروتمیز و شیرین، کتاب کودکانه اما پرابهام «درخت بخشنده» باشد. این داستان درباره پسرکی است که در طول عمرش نیازهایش را از یک درخت تامین میکند و درخت با خوشحالی هرچه را دارد در اختیار او میگذارد…
درخت بخشنده
در حالی که بسیاری از کودکان عاشق بازیگوشیهای کودکانه کتاب «درخت بخشنده» هستند، بعضی از بزرگسالان آن را تصویر ناخوشایندی از رده سنی خود میدانند. اما نگاه کاریکاتوریست این اثر کمی از این فضا دور است: بچهای از من میپرسد که چرا شادیای را که دارید دربارهاش با من حرف میزنید ندارید و به این فکر میکند که در پایان داستان لذت از او گرفته شده و دیگر بازنمیگردد. داستان «درخت بخشنده» فقط یک رابطه دوطرفه است، یکی میدهد و دیگری میگیرد.
«عمو شلبی» بیخانه و ماشین
«سیلوراستاین» شاید به کل دنیا سفر کرده باشد، اما هرگز ماشینی نداشت. این به معنای بیپول بودن او نبود، برعکس او به خاطر همکاری با نشریات معروف و نوشتن کتابهایی بسیار محبوب، میلیونر شده بود. خودداری او از خرید خودرو، در اجتناب او از حس مالکیت ریشه داشت.
«ممت» که دوست نزدیک او بود، دربارهاش نوشته است: او به تنهایی در خانههای متعدد زندگی میکرد و بدون هیچ دلیل مشخصی از این خانه به خانه دیگر نقل مکان میکرد. فکر میکنم گاهی او احساس میکرد الان دیگر وقت رفتن است.
یکی از خانههای او یک خانه قایقی در «سائوسالیتو»ی کالیفرنیا بود که خود «استاین» دربارهاش به نشریه «پابلیشرز ویکلی» گفت: من آزادم که هرجا را ترک کنم … و هرجا دلم میخواهد بروم، هر کاری دوست دارم انجام بدهم. من معتقدم همه باید همینطور زندگی کنند. به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نباشید، مرد، زن، بچه، سگ. من دلم میخواهد همهجا بروم، همه چیز را ببینم و بشنوم. تو میتوانی از دیدن چیزهایی شگفتانگیز که در زندگی وجود دارد، دیوانه شوی.
*****
«شل سیلوراستاین» با نام کامل «شلدون آلن سیلوراستاین» ۲۵ سپتامبر ۱۹۳۰ در شیکاگو متولد شد. او هرگز نمیخواست برای بچهها بنویسد و با اصرار یکی از دوستانش که نویسنده کودکان بود، به دنیای ادبیات کودک پا گذاشت و سبکی جدید را بنیان نهاد.
از کودکی استعداد ذاتی خاصی در نقاشی و نوشتن داشت. خودش بعدها در جایی مینویسد که این دو کار یعنی نقاشی و نوشتن، تنها اموری بودند که او در آنها موفق بود.
داستانهای او به زبانهای مختلف ترجمه و از سوی دهها میلیون کودک در سراسر جهان خوانده میشوند. او در برخی از کتابهای کودکان، بهویژه در کارهای آغازینش خود را با نام «عمو شلبی» معرفی کرده است.
این نویسنده در یکی از مصاحبههایش گفته است: وقتی ۱۰-۱۲ سالم بود، ترجیح میدادم یک بازیکن بیسبال باشم تا اینکه با دخترها وقت بگذرانم. اما من نه بازیکن خوبی بودم و نه میتوانستم خوب برقصم. پس شروع کردم به طراحی و نوشتن .خوشبختانه کسی را نداشتم که تحت تاثیرش قرار بگیرم و کارش را کپی کنم. من شیوه خاص خودم را داشتم. آثارم را بدون شناخت از «تربر»، «پرایس» و «بنچلی» خلق کردم. حدود ۳۰ سالم که بود کارهای آنها را برای اولینبار دیدم.
شکوفایی استعدادهای سیلوراستاین به دوران قبل از خدمت در ارتش آمریکا در دهه ۵۰ برمیگردد. او در ژاپن و کره مستقر شد. امروز اگرچه او را به عنوان شاعر و نویسنده کودکان میشناسند، اما آثارش میان بزرگسالان نیز بسیار محبوب هستند.
در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ از طرف مجلهای که در آن کار میکرد به نقاط مختلف جهان سفر کرد و رهاورد سفرهایش را در یک کتاب جمعآوری کرد. دهه چهارم زندگیاش را سپری میکرد که با تشویق ویراستارش اقدام به سرودن شعرهای کودکانه کرد.
«عمو شلبی» در عرصه تئاتر نیز حضور پررنگی داشت و در طول عمر خود بیش از ۱۰۰ نمایشنامه تکپردهای نوشت.
او روز ۱۰ می ۱۹۹۹ بر اثر حمله قلبی درگذشت. «یک زرافه و نصفی»، «درخت بخشنده»، «کسی یک کرگدن ارزان نمیخواد؟»، «جایی که پیادهرو تموم میشه»، «نوری در اتاق زیرشیروانی»، «آشنایی قطعه گمشده با دایره بزرگ» و «با همه مخلفات» بخشی از آثار این هنرمند سرشناس هستند که به زبان فارسی ترجمه شدهاند.