این مقاله را به اشتراک بگذارید
گزینگویههای داود رشیدی از زندگی و کارش
ویژگی من خوشتیپی و خوشاخلاقی است…
آغاز کار هنری
کار هنری را با آقای نوشین شروع کردم و بعدها وقتی پس از پایان تحصیلاتم به ایران بازگشتم در سال ۴٢ گروه تئاتر امروز را در اداره تئاتر آن زمان تشکیل دادم که افرادی چون مرضیه برومند، سوسن تسلیمی، پرویز فنیزاده، خسرو شجاعزاده، فهیمه راستگار، یدالله شیراندامی، سیاوش طهمورث و بعدها مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ در آن مشغول بودند و در سنگلج کار میکردیم. یک گروه دیگر هم راه انداختم به همان نام امروز، اما در واحد نمایش تلویزیون. مرضیه و راضیه برومند، بهرام شاه محمدلو، رضا بابک، سعید پورصمیمی و چند نفر دیگر در این گروه بودند که فعالیتش تا سال ۵٧ ادامه داشت و بعد به هم خورد.
فرار از تله: با جلال مقدم از جوانی دوست بودیم. روزی به خانه ما آمد و گفت: میخواهم یک فیلم با تو بسازم. سناریو را داد و خوشم آمد و بعد در پشتبام خانه با هم نشستیم و صحبت کردیم. او آدم روشنفکری بود که متاسفانه سالهای آخر عمرش درگیر بیماری شد.
بهروز وثوقی: به من میگفتند مواظب بهروز باش. او سوپراستار است و نقش تو را میخورد و سر تدوین میرود و نقش را کم و زیاد میکند. وقتی این حرفها را میشنیدم. برایم عجیب بود. اما خیلی با هم دوست شدیم و بسیار من را کمک کرد. اصلا اینگونه که میگفتند نبود و بسیار رفیق و همراه بود. در نخستین روز کارم تفاوت زیاد سینما با تئاتر تو ذوقم زد و تصمیم گرفتم ادامه ندهم اما همان شب صحبتهای بهروز تأثیر مثبتی در ذهنم گذاشت.
محمد علی فردین: دو فیلم اولم را در کنار سوپراستارهای آن موقع بازی کردم. در میعادگاه خشم فردین حضور داشت که آن هم تجربه خوبی بود و بعدها در فیلم جهنم + من که خودش کارگردانی کرد نیز بازی کردم.
مدیریت در تلویزیون: از سال ۵٢ مسئولیت گروه نمایش و سرگرمی تلویزیون ملی ایران را داشتم که تمام نمایشها، سریالها، سرگرمیها و مسابقات تلویزیون زیر نظر این گروه ساخته میشد. از کارهای شاخصی که در آن زمان ساخته شد میتوان به سریال داییجان ناپلئون ناصر تقوایی اشاره کرد و همچنین هزاردستان علی حاتمی که قراردادش با عنوان جاده ابریشم در آن سالها بسته شد.
کندو: در کندو هم با بهروز وثوقی همبازی بودم، حتی الان بچههای نوجوان به من آقا حسینی میگویند. فریدون گله که متاسفانه در سالهای آخر عمرش به هم ریخته بود، میخواست کندو ٢ را بسازد. آمد و سناریواش را به من داد که عمرش نرسید.
داییجان ناپلئون: ناصرتقوایی برای نقش اسدالله میرزا داییجان ناپلئون پیشنهاد داده بود، اما به علت مسئولیت سنگین در تلویزیون فرصت کافی برای بازی در این سریال نداشتم و نمیتوانستم هر روز حضور پیدا کنم. به تقوایی گفتم هفتهای دو روز میتوانم بیایم که قبول نکرد. او بازیگر را تمام وقت در اختیار میخواست.
اخراج از تلویزیون: سال ۵٨ خواستند از تلویزیون تقاضای بازنشستگی کنم، همین کار را کردم اول با تقاضای بازنشستگی موافقت شد و بعد اخراجم کردند تا حقوق نگیرم. بچههای جوان در گروه پاکسازی بودند، آمدند و گفتند ما شما را پاکسازی نمیکنیم، اخراج میکنیم تا جای دیگر بتوانید کار کنید. من هم خداحافظی کردم و رفتم.
علی حاتمی: با علی حاتمی دوست نزدیک بودیم. در کلاسهایی که در دانشگاه داشتم با هم آشنا شدیم و از همانجا دوستی بین ما برقرار شد و معمولا کارهایش را با من در میان میگذاشت. نمایش حسن کچل نوشته او را به روی صحنه بردم که بسیار مورد توجه قرار گرفت. نقش مفتش شش انگشتی در هزار دستان را خیلی دوست داشتم، همچنین رضاشاه در کمالالملک که از کارهای خوبم است.
بازیگری: هنوز علاقه زیادی به بازیگری دارم و اگر کار خوبی باشد حتما قبول میکنم. آرزوهای زیادی در بازیگری دارم و علاقهمندم نقش خوبی را برای کارگردان خوبی بازی کنم. خیلیسال است در سینما بازی نکردم و پیشنهادات بیشتر نقشهای کوچک شده که مناسب نیست. در تلویزیون هم کار خوبی پیشنهاد نمیشود. سینما جوان اول میخواهد که ما نیستیم.
بازیگری ٢: عطش قدرت و عطش پول درآوردن از چیزهای بد دوران ما است. بازیگر به تماشاگر احتیاج دارد و تماشاگر هم به بازیگر. این دو باید با هم همسنگ باشند. بازیگرانی بودند در برخی نقشها موفق بودند اما دوباره موفقیتشان تکرار نشد. بازیگر باید سعی کند پیشرفت کند و درحال درجازدن نباشد. بازیگرانی بودند که سریع بعد از یکی دو کار فید شدند، چون از بازیگری چیز دیگری میخواستند. نقش برای بازیگر باید جایی برای نفس کشیدن باشد و از تازگیاش لذت ببرد.
رفاقت با همدورهایها: با بسیاری از همدورهایهایم ارتباط تلفنی دارم. تلفنی با کشاورز حال و احوال میکنیم که پایش ناراحت است و نمیتواند راه برود. با نصیریان هم صحبت میکنم. در قدیم هم با انتظامی و مشایخی رفتوآمد داشتیم که کمکم سن که بالا میرود رابطه هم کم میشود. اسماعیل شنگله و سیروس ابراهیمزاده مرتب سر میزنند، داریوش اسدزاده، علی دهکردی و علیرضا خمسه تلفن میکنند، رضا بابک دایم میآید و واقعا با محبت است. محمود بصیری هم آدم بسیار با معرفتی است که هم تلفن میزند و چند روز یک بار هم به سراغمان میآید.
شهروند