این مقاله را به اشتراک بگذارید
در نبود داود رشیدی همیشه بزرگ تئاتر
رفتن به وقت شهریور
امین فرجپور
… دیگر تمام شد؛ باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم…
یادتان مانده در دو سهسال اخیر این خطوط شعر همیشه ماندنی فروغ را چند بار بر پیشانی مطلبی خواندهاید؟ چند بار آه کشیده و حسرت خوردهاید که کاش نیازی به نقل چنین قولی نبود؟ چند بار؟ چند آه؟ در سوگ از دست دادن چند عزیز گل حضور؟ در رثای چند غایبشده همیشه حاضر؟ چند بالابلند؟
انگار نفرینشده فرهنگ و هنر این سرزمین. برهوتی سوزان شده جنگل سروهای سر به آسمان ساییدهای که ابرها زیر پایشان بودند، بس که قدشان بلند بود. غولها را یکییکی از دست میدهیم بی که بالابلندی سایه اندازد بر برهوت خالی این دیار. بلندقامتان میروند و بیبزرگ میشویم. یتیم میشویم. یتیم و یتیمتر. میسوزیم در هجوم تیغهای مست سوزان زنگی جنگل کویرشدهمان. سایهسازی هم نیست تا سایهنشین شویم و دمی فراموش کنیم زخم بیسایهگی را. کویر شده. کویر میشویم نیز. خشک و سوزان و تفتیده…
همین چند وقت پیش بود که در هجوم اندوه نبود کیارستمی، در عقدهگشایی قلم برای تسکین زخم نبودن چنان بلندبالایی، نوشتم نفرین تابستان سوزان کاش دمی دست از سرمان بردارد؛ تا شاید ما باشیم و لختی آرامش بیسوگ؛ ما باشیم و توان اندیشه به نفرینی که قاتل بلندقامتان شده. نفرینی که یا تبر میشود بر قامت سروهای این دیار؛ یا ریسمانی در دستهای کوتولهپرورانی برای بستن دست و دهان و یا طنابی برای به دار کشیدن رویاهای بزرگاندیشگانی که میتوانستند و میتوانند سایه سازهایی دگر باشند و سروهایی دگر؛ گیرم نه به قد و قامت ازدسترفتگان، که بههرحال هر سروی زمانی نهالی بوده است…
اما نفرین رهایمان نکرد. آراممان نگذاشت. بالا سرمان چرخید و چرخید و چرخید تا شکاری دیگر جوید و سروی دگر خاکنشین کند. که کرد و تابستان نفرینشده باز قربانی گرفت. دهان همیشه باز و گرسنه تقدیر طعمهای دیگر جست. چه سیریناپذیر است این تقدیر بزرگکش! انگار کیارستمی کم کسی بود که نفرین همیشه در کمین نشسته تقدیر (یا تقدیر منتظر نفرینی!) با آن دهان باز گرسنه راضی نشد و شکاری دیگر یافت…
وقتی روزنامههای صبح نخستین روز هفته همگی با هم نگاه خسته و مبهوت گذرندگان را مهمان ضیافت عکسهای داود رشیدی نجیب و زیبا کردند، فهمیدیم که چه شکاری کرده این تقدیر نفرینی. شبکههای مجازی البته یک روز پیشتر نبود داود رشیدی را با مخاطبانشان شریک شده بودند؛ اما خبر کاغذی روزنامه همه چیز را رسمی میکند. کوچ داود رشیدی را نیز زمانی با عمق جان باور کردیم که روزنامههای خسته از اخبار همیشه بد را ورق زدیم و خواندیم: داود رشیدی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون ایران که زاده ۲۵ تیر ۱۳۱۲ بود، در سن ٨٣ سالگی درگذشت. او که دارای نشان درجه یک فرهنگ و هنر بود، در فیلمهایی چون کندو، فرار از تله، کمالالملک، بیبی چلچله، ملاقات با طوطی، زمهریر و سریالهایی همچون هزار دستان، آوای فاخته، عطر گل یاس، ولایت عشق و… بازی کرده بود. داود رشیدی که یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما و تلویزیون ایران محسوب میشد نمایشهایی مثل در انتظار گودو، ریچارد سوم، پیروزی در شیکاگو، منهای دو، آقای اشمیت کیه؟ و … را در کارنامهاش داشت. این هنرمند در سالهای اخیر از بیماری آلزایمر رنج میبرد…
مرگ داود رشیدی آن هم درحالیکه یادها و خاطرات در ذهن زیبایش زوال یافته بودند، این رویای خفته را زنده میکند که: کاش آلزایمر کلید خاموش- روشن داشت تا زمانی که هجوم اخبار بد، نگاههای وحشی یا گفتهها و کردههای نامهربان آدم را در گوشه رینگ به جایی میرساند که خودویرانی تنها راه پیشرویش باشد، با فشار دادن کلید روشن، میآمد و همه زشتیها، بدیها، نامهربانیها و بیعدالتیها را میشست و میبرد. ولی حیف. حیف که بیماری هم نفرینی تقدیری است…
نمیدانم چرا زمانی که خبر فراموشی زخمخوردهای چون داود رشیدی را میشنوم، حس میکنم این نیز بخشی از بازی او است. مگر نه اینکه او ازجمله کسانی بود که بازی را به اوج رساند؟ چرا نباید این نیز بازی دیگری از او باشد برای فراموش کردن هر چه نمیخواهد ذهن زیبایش را مهمان آزردگی کند؟ مگر ذهن زیباییچون او میتواند فراموشی گرفته باشد؟ ذهنهای زیبا مهمان فراموشی نمیشوند. زیبایی همیشه خاطره میشود. داود رشیدی هم زیبا بود همیشه…
***
داود رشیدی در یک نگاه
یک عمر بازیگری...
داود رشیدی متولد ۲۵ تیر ۱۳۱۲ در تهران که به همراه علی نصیریان، عزتالله انتظامی، جمشید مشایخی و محمدعلی کشاورز پنج چهره ماندگار بازیگری سینما و تلویزیون ایران لقب گرفتهاند، ابتدای هفته گذشته بهدلیل ایست قلبی از دنیا رفت. وی از خاندان حایری مازندرانی و دارای اصالت بابلی بود. پدر او عبدالامیر رشیدیحایری دیپلمات و سفیر ایران در چند کشور بود. پدربزرگش علامه ابنالشیخ حایری نیز از روحانیان مشروطهخواه و جدش زینالعابدین حایری مازندرانی از مراجع تقلید عصر قاجار بودند. رشیدی که فارغالتحصیل کنسرواتوار ژنو در رشته کارگردانی و بازیگری تئاتر و دارای مدرک حقوق سیاسی دانشگاه ژنو بود، فیلمهای سینمایی فرار از تله، خروس، کندو، اعدامی، مرز، رهایی، جایزه، هیولای درون، کمالالملک، شیلات، خانه عنکبوت، گلهای داودی، تاتوره، بیبی چلچله و سریالهای هزاردستان، کوچک جنگلی، گرگها، عطر گل یاس، امام علی(ع)، گل پامچال، آوای فاخته، تنهاترین سردار، ولایت عشق، خاطرات یک خبرنگار، معصومیت از دست رفته، مختارنامه و کلاه پهلوی را در کارنامهاش داشت. تهیهکنندگی چند فیلم سینمایی چون الو الو من جوجوام، قطعه ناتمام، امتحان و صبحی دیگر، از دیگر فعالیتهای او در عرصه سینما بود که همه اینها در کنار هم باعث شدند این هنرمند بهخاطر فعالیتهایش نشان درجه یک فرهنگ و هنر را به دست آورد…
داود رشیدی که زمان مرگش ٨٣سال داشت، فعالیتش را در زمینه بازیگری از سالهای کودکی شروع کرده بود. درواقع میتوان سابقه کاری او را بیش از ٧ دهه عنوان کرد. گفته شده که داود رشیدی نخستین بار زمانی که ٧ ساله بود توسط دخترعمهاش دکتر طوسی حایری به عبدالحسین نوشین برای بازی در نمایش مردم معرفی شد. این آغاز کار داود رشیدی در تئاتر بود که تا آخرین سالهای زندگیاش ادامه یافت. فعالیت جدی و حرفهای او اما از دهه ۴٠ آغاز شد. او که در سال ۱۳۴۳ پس از اتمام تحصیلات در ژنو به تهران آمده بود، پس از استخدام در اداره تئاتر، گروه تئاتر امروز را با هنرپیشگانی چون پرویز فنیزاده، داریوش فرهنگ، مهدی هاشمی، فهیمه راستکار، سیاوش طهمورث، مرضیه برومند و سوسن تسلیمی پایه ریخت. ورود رشیدی به سینما نیز در سال ۱۳۵۰ با فیلم فرار از تله بود. او در این فیلم که جلال مقدم کارگردانی کرده بود، درخشید و جایگاهش را بهعنوان یکی از بازیگران خوب نقش مکمل تثبیت کرد. او علاوه بر بازیگری چندین تئاتر و تلهتئاتر ازجمله کارهایی از غلامحسین ساعدی را کارگردانی و چند نمایشنامه خارجی را نیز به فارسی ترجمه کرد. داود رشیدی علاوه بر بازیگری و کارگردانی در سینما، تلویزیون و تئاتر به تهیهکنندگی سینما نیز روی آورد.
در سال ۱۳۵۲ از اداره تئاتر به تلویزیون ملی ایران رفت و در سمت مدیریت گروه نمایشها و سرگرمیهای آن سازمان مشغول به کار شد.
کندو را شاید بتوان بهترین حضور سینمایی داود رشیدی دانست. او در این فیلم در نقش آقا حسینی بازی کرد. وی کندو را از موفقترین فیلمهایش دانسته و اوج بازیگری خود در سینمای پیش از انقلاب میدانست. رشیدی در گفتوگویی در زمان نمایش کندو گفته بود که حتی الان بچههای نوجوان هم به من آقا حسینی میگویند.
با آنکه داود رشیدی در تعداد کمی از فیلمهای ایرانی پیش از انقلاب بازی کرد، اما شهرت نسبتا خوبی به دست آورد. با این حال بخش عمده از فعالیتهای حرفهای او صرف مدیریت گروه نمایش و سرگرمی در تلویزیون ایران میشد.
پس از پیروزی انقلاب، رشیدی در سال ۱۳۵۸ از تلویزیون اخراج شد. او درباره آن روزها گفته بود: سال ۵۸ خواستند از تلویزیون تقاضای بازنشستگی کنم، همین کار را کردم اول با تقاضای بازنشستگی موافقت شد و بعد اخراجم کردند تا حقوق نگیرم. بچههای جوان در گروه پاکسازی بودند، آمدند و گفتند ما شما را پاکسازی نمیکنیم، اخراج میکنیم تا جای دیگر بتوانید کار کنید. من هم خداحافظی کردم و رفتم.
باوجود این اخراج، سالهای نخستین پس از انقلاب پرکارترین دوره فعالیت بازیگری او است. او در چهار پنجسال اول انقلاب در نزدیک به ۲۰ فیلم بازی کرد. شیلات، خانه عنکبوت، کمالالملک و گلهای داودی از مشهورترین این فیلمها هستند…
در سال ۱۳۶۳ و پس از بازی در دو فیلم کیومرث پوراحمد ناگهان فعالیت سینمایی رشیدی قطع شد و نزدیک به ۱۰سال متوقف ماند. با این حال او همچنان در اواسط دهه۶٠ و اوایل دهه ٧٠ درحالیکه اجازه فعالیت در سینما را نداشت، حضور پررنگی در سریالهای تلویزیونی ایران داشت که رسانه بهمراتب پرمخاطبتری از سینما بود. سریالهایی چون گرگها، عطر گل یاس و تلهتئاتر یکی از این روزها یادگارهای حضور داود رشیدی در آن ایام هستند.
داود رشیدی نقش خوب در کارنامهاش کم ندارد. او چه در سینما و چه در تلویزیون نقشهایی ارایه کرده که تا ابد در خاطرات مردم حک شدهاند. در میان آن همه شاه نقش اما مشهورترین نقشی که از او در خاطره مردم مانده است، مفتش شش انگشتی سریال هزاردستان به کارگردانی علی حاتمی بزرگ بود. آوای فاخته، گل پامچال، تنهاترین سردار، ولایت عشق، مختارنامه و کلاه پهلوی دیگر کارهای تلویزیونی مشهور او در سالهای گذشته بودهاند.
داود رشیدی باوجود تمام موفقیتها و محبوبیتش در سینما و تلویزیون اما در تئاتر چیز دیگری بود و شمار شاهکارهایش از شمارش خارج؛ در سال ۱۳۷۰ پیروزی شیکاگو را به روی صحنه برد که به پرفروشترین تئاتر ایران پس از انقلاب تبدیل شد.
مهمترین ویژگی او فن بیانش بود که کلمات را با دقت خاصی و خیلی شمرده به زبان میآورد. او حضوری بهیادماندنی، موثر، عمیق و در عین حال شیک روی صحنه و روی پرده داشت. داود رشیدی طی چندسال اخیر از بیماری آلزایمر رنج میبرد. از او که سالهایسال در کنار همسرش احترام برومند زیست، یک دختر و یک پسر به نامهای لیلی و فرهاد به جا مانده است…
شاید بهتر باشد مرورمان بر زندگی داود رشیدی را با گفتههای احترام برومند همسر و همراه ۴۶ ساله این بازیگر ختم کنیم. او درباره این هنرمند میگوید: او هیچ وقت ناامید نمیشد. هر وقت اتفاق بدی برایمان میافتاد که بسیار هم بوده با تلاش بیشتر و امید بیشتری راهش را ادامه میداد. هیچ وقت نق نمیزند، هیچ وقت طلبکار نبوده و هیچ وقت هم گله نمیکند که این به نظر من فوقالعاده است؛ چون بیشتر ما مرتب عادت داریم گله کنیم و طلبکار باشیم. با وجود جفاهایی که در حقش شده اما هیچ وقت کوچکترین گلهای نکرده و کوچکترین توقعی نداشته است. همیشه هم تا آنجا که توانسته بدون تظاهر خدمت کرده است.