این مقاله را به اشتراک بگذارید
شهرت دوسپاسوس پس از سالها بی توجهی
داگلاس برینکلی*
مترجم: مریم زارعی
هر کس تلاش کند برخی از رمانهای کلاسیک جان دوسپاسوس را بیابد و همسفر روایتهایش در سالهای اخیر شود، ناگزیر از جستجویی دشوار و طولانی است. بسیاری از کتابهایش بیش از شش دهه است که دیگر منتشر نمیشوند و حتی اکنون آثارش به ندرت در واحدهای درسی ادبیات آمریکایی تدریس میشوند. بااینحال بعد از سالها بیتوجهی، شهرت دوسپاسوس یکبار دیگر فزونی گرفته است و اکنون کتابخانه آمریکا مجموعه دو جلدی جدیدی ازآثارش را منتشر کرده است.
«بیش از همه ما، دوسپاسوس به نوشتن رمان سترگ آمریکایی نزدیک شده بود و این کاملا درست است که در آن موفق بود.» این را نورمن میلر با رجوع به شاهکار دوسپاسوس، سهگانه «یو.اس.ای» میگوید و ادامه میدهد: «من فقط میتوانم بگویم از دید من که خواندن هیچ رمانی در دوره کالج برایم تهییجکنندهتر و شگفتانگیزتر از آن نبود، نشان میداد که چه هستی تپندهای در آن نهفته است، بهخاطر نویسندهای که به اندازه کافی از موهبت ذاتی برخوردار است که نویسنده آمریکایی مهمی باشد.»
یادبود صد سالگی جان دوسپاسوس در ۱۹۹۶ آن چیزی بود که اولینبار الهامبخش ارزیابی مجدد آثار او شد. کتابخانه آمریکا بعدا سهگانه «یو.اس.ای» [«مدار ۴۲ درجه»، «۱۹۱۹» و «پول کلان»] همه را در یک جلد بازنشر داد. «ما بازخورد فوقالعاده حیرتانگیزی از انتشار این اثر دریافت کردیم» این را مکس رودین، ناشر کتابخانه آمریکا میگوید و ادامه میدهد: «این یکی از پرفروشهای ما شد.» در این اثنا مجله میراث آمریکایی از دنیل آئرون، پرفسور ادبیات انگلیسی دانشگاههاروارد راجع به ارزیابی اهمیت این سهگانه میپرسد، او این اثر را نامزدی تحسینبرانگیز برای کسب جایگاه «رمان سترگ آمریکایی» میخواند. آقای آئرون مینویسد:«سهگانه «یو.اس.ای» الهامبخش تقلیدهای زیادی بوده، نه حداقل توسط خود پاسوس بعد از آنکه احساسات تند رادیکالش به دلیل انرژی و درخشش ناهمخوانش فرو مینشیند.»
اگرچه پیچیدگیهای تجربی نثر قدرتمند او را پدید میآورند اما آنها همچنین باعث افولش از تخیل عامهپسند هم میشوند. سهگانه «یو.اس.ای» هیچ شخصیت بهیادماندنیای مانند «جی گتسبی» یا «نیک آدامز» [اشاره دارد به دو کاراکتر رمان «گتسبی بزرگ» اثر اسکات فیتزجرالد] ارائه نمیدهد و بهراستی کتابی ملالآور است. آلفرد کازین منتقد، با تحسین تکنیک مدرن دوسپاسوس یکبار شرح داد که قهرمان داستانهای او نه یک شخصیت بلکه ایدهای انتزاعی است. «کمربند حاملی، آمریکاییها را درون دستگاه (ماشین) فورد عظیمِ روح بشری پیش میبرد.»
عاشق ناتورالیسم تئودور درایزر و مدرنیسم جیمز جویس بود؛ بنابراین او سعی کرد این دو سنت را درهم استحاله کند. پژوهشگران مختلفی به سبک ادبی کولاژگونهاش برچسب پانورامایی (وسیع و پردامنه)، اکسپرسیونیستی، سینماسکوپی و ماوراالطبیعی دادهاند. آنچه تکنیک فیلمهای خبری او خوانده شده، درهمتنیدگی رویدادهای روز با شخصیتهایی واقعی مانند جی. پی. مورگان، برادران رایت و فرانکلین روزولت برای بهدستدادن توصیفی از کوسِ شوریدگیِ آمریکای قرن بیستم در دهههای آغازینش، به خوبی پیش برده شده است.
درحالیکه سهگانه «یو.اس.ای» شناختهشدهترین کار دوسپاسوس است، آقای آئرون و تاوزند لودینگتون، ناشر کتابهای جدید کتابخانه آمریکا و نویسنده «جان دوسپاسوس: اودیسه قرن بیستم» بحث میکند که رمان هجوآمیز او در ۱۹۲۵، «گذار منهتن» شایسته تحسینی مشابه است. بعد از خواندن آن، سینکلر لوئیس اظهار داشت که دوسپاسوس «مکتب ادبی کاملا جدیدی» را ابداع کرده است. نیویورکیها بهدلیل توصیفات تحقیرآمیز از آنها مانند «ساکنان غار» ناله و شکایت سردادند اما اروپاییها «گذار منهتن» را به گفته ارنست همینگوی همچون «سفری روحانی به نیویورک» در آغوش کشیدند. کاراکتری به نیویورک اینچنین میاندیشد: «شهری با آسمانی پوشیده از سرب مذاب که هرگز نمیبارد» درحالیکه کاراکتر دیگری مغازهاش را برای همیشه تعطیل میکند با آویزانکردن تابلویی که میگوید: «ما مرتکب اشتباه وحشتناکی شدیم.» این تلخی مشخصه آثار دوسپاسوس است. زمانیکه دانشجویهاروارد بود ذهنش درگیر جنگی شده بود که داشت اروپا را نابود میکرد. در ۱۹۱۷ کمی بعد از فوت پدرش، ایالات متحده را به قصد تحصیل در اسپانیا ترک کرد و بهدنبال آن برای خدمترسانی در تیم امدادی به عنوان راننده آمبولانس رهسپار فرانسه و ایتالیا شد. تجربیاتش از جنگ سنگری مهیب برای همیشه بر داستانها و زندگیاش سایه افکند. همانطور که در خاطراتش نوشته: «انگشتهای خمیده خاکستری یک مرده، ظاهر کبود بدنهای دریدهشده چرکین، نالهها و تکانخوردنهایشان در آمبولانسها، شلیکهای بیشمار اسلحهها، درندگی نابودگرانه توپها وقتی که منفجر میشوند، صفیر توپهای پرتابشده درحالیکه به اهدافشان نزدیک میشوند، مانند دارکوبهایی بیشمار در حال پروازی رضایتبخش هستند، دنگدنگ تکههای متلاشیشده بهسان آوایهارپی شکسته در هوا، و تقتق گل و خردهسنگها در برخورد با کلاهخودتان، و در همهچیز یاس فراگیر ناشی از مرگ اجتنابناپذیر زندههایی که تقلاکنان از کانالها بیرون کشیده شدهاند، همه برای لودگی مزخرف دولتها.»
احساسات تلخ و گزنده دوسپاسوس از جنگ جهانی اول کاملا در دو رمان اولش «آغاز یک مرد» (۱۹۲۰) و «سه سرباز» (۱۹۲۱) که با «گذار منهتن» در مجلدهای جدید کتابخانه آمریکا گنجانده شدهاند، مورد مداقه قرار میگیرد. همچون دیگر نویسندگان «نسل گمشده» او تصویر خیرهکنندهای از تمدنی افسارگسیخته به دلیل صنعتگرایی افراطی و سرمایهداری انحصارگرا را به نمایش میگذارد. اگرچه این کتابهای ضد جنگ بر رماننویسهای بعدی از نورمن میلر تا جوزف هلر تاثیرگذار بوده است، اما مقالات انتقادیای که بر آنها نوشته شده سست و ضعیف بودهاند و دوسپاسوس را متهم کردهاند به بهرخکشیدن تقلای منحط رادیکالیسم ضد آمریکایی.
کتابهای جدید دوسپاسوس همچنین دربردارنده نوشتههای او در طول سفرهایش هم میشوند. دوسپاسوس جهانگردی بیباک بود. «او دوست داشت خاطراتش را تا حد امکان زنده نگه دارد.» این را دخترش، لوسی دوسپاسوس میگوید. او سفرهای طولانی به جزیره ایستر، برزیل، آیوا، کوبا، مکزیکو و خاورمیانه و در طول جنگ جهانی دوم به جزایر اقیانوس آرام داشت. دخترش اضافه میکند: «سفر دائما به طرز هوشمندانهای جنبه خشن سبکش را تلطیف میکرد.» سفرنامهای که حالا احتمالا یادآور بیشترین دلبستگیاش است، «قطار سریعالسیر شرق» (۱۹۲۷)، داستان سفر قابل توجه سالهای ۲۲ ۱۹۲۱ او به روسیه و خاورمیانه است که شامل سپریکردن سه هفته عذابآور در بغداد، جایی که غذا وحشتناک و هتلش مورد هجوم موشها بوده است. او شاهد شکلگیری عراق توسط بریتانیا بوده و راجع به بنیادگرایی مذهبی، بابل قدیم و جاودانگیاش در ناحیهای بیابانی، جایی که آب کمیاب است مینویسد. او ریش میگذارد، ردای عربی به تن میکند و سرانجام رئیس گروه اطلاعاتی بریتانیا از منطقهای کاملا عراقی، گرترود بل را متقاعد میکند که به او در سفر تقریبا ۵۰۰ مایلیاش در طول صحرای سوریه، از بغداد به دمشق با کاروان شتر یاری رساند. با مقایسه این سفر با صعود به قله اورست، دوسپاسوس توصیفات واضح و روشنی از صخرههای ماسهای، آسمانهای پرستاره، نیایشهای باستانی و جنگجوهای صحراگرد آن منطقه ارائه میدهد. او در آنجا همچنین نقاشیهای آبرنگی میکشد که بعضی از آنها در تناسب با متن کتابها توسط کتابخانه آمریکا منتشر شده است.
راجع به مکاشفه روشنفکرانه دوسپاسوس مطالب زیادی نوشته شده، از یک طرفدار کمونیسم، کسی که از کاندیداتوری ویلیام فورستر برای ریاستجمهوری در سال ۱۹۳۲ حمایت میکند تا محافظهکاری که از نامزدی بری گلدوتر برای ریاستجمهوری در سال ۱۹۶۴ طرفداری میکند. اما همانطور که کتابهای کتابخانه آمریکا نشان میدهند، دوسپاسوس که در سال ۱۹۷۰ از دنیا رفت، نسبتا با اعتقادات لیبرالیاش سازگارتر بود و قهرمانانش در سالهای آخر زندگیاش، والت ویتمن، توماس جفرسون، تام پین، سال بلو و الکساندر سولژنیتسین بودند.
دخترش شرح میدهد که: «او همیشه مخالف قدرت بود، از برچسبها و«ایسم»ها خوشش نمیآمد چون آنها را برای توصیف شخصیتی خاص کافی نمیدانست. او هرگز برده اعتقاداتش نشد، با اینحال در زندگی شخصیاش میانهرو و در نویسندگیاش شدیدا منضبط بود.»
* نویسنده، منتقد و استاد تاریخ. منبع: نیویورکتایمز
آرمان