اشتراک گذاری
زندگی و زمانه فيليپ راث
آلن ماسي*
مترجم: مريم زارعي
فيليپ راث در هشتادوسه سالگیاش، هنوز خودش را نويسندهاي ميبیند كه اغلب از او به عنوان بزرگترين نويسنده زنده آمريكا نام ميبرند، نه به اين دليل كه موفقترين نویسنده بهجایمانده از نسل پس از جنگ است. او مهر تاييد نهايياش را با انتشار مجموعهآثارش در نه جلد از سوي كتابخانه آمريكا به دست آورده است. او واقعا و قويا يك آمريكايي است، يك صدا؛ شايد صداي آخرين دهههاي چيزي كه به عنوان «قرن آمريكايي» توصيف ميشود، قرني كه حالا او تداومبخش آن است. رماننويس انگليسي آنتوني پاول جایی اشاره كرده بود «سرخوردگي همراه تقريبا هميشگي يك نويسنده پرفروش است.» و آقاي راث در دهنكجي تا حدي جسورانهاش به عقيده رايجي كه ميگويد رمان ادبي مرده است، نويسندهاي پرفروش، با گستره خوانندگاني وسيع است.
راث نويسندهاي بيقرار، مايوس و بدبين است، بااينحال هميشه دستاويزي در زندگي براي كمدي خشن پیدا میکند، چيزهايي براي پيشكشيدن بحث و جدال با خود و هر كسي در اطرافش، آنهم با تمام توانش. در طول پنجاه سال عمر نویسندگیاش، بيستوشش رمان درباره تعهد، رضايتمندي و فساد ايدهآليسم آمريكايي نوشته است؛ تقابل ميان خواسته فردي و نيازهاي محدودكننده اجتماعي، و لذتها و دردسرهاي فيليپ راثبودن. (تقريبا همه رمانهايش از شخصيتي، مابهازايي آشكار براي نويسنده برخوردارند.) اگرچه رمانهاي او به ندرت از ايالات متحده دور ميشوند.
آقاي راث همانطور كه اغلب ناراضي است بعضي اوقات هم راضي و خرسند به نظر ميرسد. زمانيكه جايزه بينالمللي بوكر را پنج سال پيش برد، يكي از سه داور آن، نويسنده و ناشر، كارمن كاليل خودش را كنار كشيد و بيرون رفت، به قول معروف او آقاي راث را به هيچ وجه به عنوان يك رماننويس شايسته و لايق ندانست. او متعاقبا و در جريان ارزيابي بيشتري، دلايل مخالفتش را در گاردين، روزنامه خانگي روشنفكران ليبرال انگليسي شرح داد: «در آثار راث جز حدیث نفس درخشان چيز ديگري كمتر به چشم ميخورد. اين خوددرگيري و خودمحورياش یا حدیث نفسبودن نوشتههایش او را به عنوان يك رماننويس محدود ميكند. مثل اين است كه او بوم بزرگي را براي نقاشيكردن چيزهاي كوچكي به كار ببرد و بااينحال اين چيزهاي كوچك پهنه وسيعي را در بربگيرند. هرچه بيشتر ميخوانم بيشتر متوجه ملالآوربودن آثارش ميشوم.» اين انتقاد به راحتي نميتواند رد شود. اطنابهاي آقاي راث به راستي ميتوانند ملالآور باشند. آنها ادامه پيدا ميكنند و ادامه پيدا ميكنند خيلي بيشتر و بعدتر از بيان نكته ضروريشان. او يك رماننويس است كسي كه دعوت به چيزي ميكند كه سر والتر اسكات آن را «حركت رقصگونه تحسينبرانگيز» ناميد. اطناب سيريناپذير بخشي از بسته فيليپ راث است اگر شما آن را براي خريدن انتخاب ميكنید.
سفر او سفري طولاني است كه از جذابيت زمين تنيس حومهاي آسيبپذير در «خداحافظ كلمبوس» (۱۹۵۹) شروع ميشود و با خشم و تا حدي ياس در آخرين كارهايش مثل «يكي مثل همه» (۲۰۰۶) [ترجمه پیمان خاکسار، نشر چشمه] و «خروج روح» (۲۰۰۷) ادامه مييابد. «شکایت پورتنوي» (۱۹۶۹) يك كشف بود؛ اثری كمدي، بيپرده و بيرحمانه. اين رمان در نخستين نگاه سفر گناهآلود يك نوجوان يهودي است، از حمد و ثناي او تا كشاندهشدنش به سمت امیال شخصی. اين كتاب به جوانان لذت بخشيد و خيلي از بزرگسالها را شديدا نگران كرد. ايروينگهاو منتقد پيشنهاد كرد كه كار ظالمانهاي كه ميتوانيد با «شکایت پورتنوي» بكنيد، خواندن آن براي بار دوم است. او معتقد بود كه اين كتابي سطحي است (چيزي كه بهراستي ميتواند صحيح باشد) و آقاي راث را مورد سرزنش قرار داد.
كلمهاي كه موقع نوشتن درباره فيليپ راث كسي را از آن گريزي نيست «تمنا» یا «امیال» است. نويسنده بيملاحظهاي كه استفاده زيادي از آزادياي كرده است كه جنبش دهه شصت و بعد از آن براي ما به ارمغان آورده است. برخی صفحاتش با كلماتي پوشانده شدهاند كه فقط گاه بر روي ديوارهاي توالتهاي عمومي ظاهر ميشوند. او خوانندگانش را با توصيفات بيپرده امیال شخصی بمباران ميكند.
اتهام زنستيزي اغلب در مورد آقاي راث مطرح ميشود. ميتوان منصفانه بحث كرد كه اين زنستيزي آشكار فقط بخشي از گوشهگيري فراگير است. اينجا فرد به عنوان نوع بشر است كه نفرت برميانگيزد و نه فقط زنان. با اينحال نميتوان انكار كرد كه زنان در رمانهايش ابژههايي مبهم و هراسآور هستند. آنها دشمن هستند (همانطور كه در «پاستورال آمريكايي» [ترجمه فارسی: مرضیه خسروی، نشر چشمه] جايي كه به قهرمان وفادار خيانت ميشود.) حتي وقتي آنها تحصيل كرده و همفكر باشند، جرم غيرقابل بخشش ديدن يك مرد زماني را كه او از ديدن خودش نفرت دارد مرتكب ميشوند. استثناهايي هم وجود دارند كه مادران يهودي البته تا حدودي از آن جملهاند، كساني كه قهرمانان را در آغوش عشق محافظتگونه خود ميپرورند و برايشان آنها هميشه همان پسران كوچك دلبند خواهند بود. با مادران با ملايمت بيشتري نسبت به همسران رفتار ميشود. اگرچه در «درس آناتومي» (۱۹۸۳) زوكرمن، كسي كه در نه تا از رمانهاي آقاي راث ظاهر ميشود و غيرقابل تمايز از نويسنده است، مشاهده ميكند: «مادران يهودي ميدانند چطور پسران رنجديدهشان را از آن خود کنند.»
و اينجا بيرحمي آشكاري در رفتار او نسبت به زنان به چشم ميخورد. «شوهر کمونیست من» [ترجمه فارسی: فریدون مجلسی، نشر نیلوفر] (۱۹۹۸) بيشتر از آنكه يك رمان باشد، عملي انتقامجويانه است كه همسر سابق آقاي راث، كلر بلوم بازيگر را هدف قرار ميدهد. (او ابتدا رابطهشان را در كتاب خاطراتش شرح داده بود و آقاي راث را مردي بيوفا، محدودكننده و حسود نسبت به رابطه او با دخترش روايت كرده بود) اگرچه خدشهدارشدن اين اثر به واسطه ساختارش خيلي خامدستانه است چون درستي روايت را زير سوال ميبرد. اين رمان اما همچنان يكي از بهترين نثرهاي آقاي راث و مشاهدات هوشمندانهاش را ارائه ميدهد. اين همان چيزي است كه يكي از شخصيتها ميگويد: «اين چيزهاي انساني هستند كه بودن يك فرد با ديگري را سخت ميكنند.»
آگاهي از همين نيازها كه اين چيزهاي انساني براي ما ميآورد در طول آثار آقاي راث وجودمان را به طرز هيجانانگيزي به لرزه درميآورد. بعضي وقتها اين با خودپسندي (وقيحانه اما هنوز قابل قبول) يكي ميشود، مثل آن زمان كه در «شوهر کمونیست من» به زوكرمن توسط معلم انگليسي پير و محبوبش گفته ميشود: «اينكه انسان ابعاد باورنكردني زيادي دارد، من فكر ميكنم موضوع كتابهاي توست. درباره انسان همانطور كه داستانهايت به ما ميگويند، «یکی مثل همه» باورپذير است.» اين نظر خوبي است چون درست است و حقيقتي است كه ما اغلب ترجيح ميدهيم پنهانش كنيم؛ يعني فكركردن به ديگران همچون خودمان و در همه جنبهها يكسان با ما. و بعد از آن مشاهدهاي ديگر: «يكبار ديگر تراژدي انساني كامل شده و به دست ژورناليستها ميافتد تا با تبديلکردنش به سرگرمي، مبتذلش كنند.» بياني صحيح و بيشتر مرتبط با موضوع اصلي. زندگي براي آقاي راث به راستي تراژيك است؛ چون اين هرگز با چيزي كه انتظارش را ميرفت برابر نبود و چون حتي پرهيزكارترين افراد هم در معرض استهزا و محكوميت توسط انبوه مردم قرار ميگيرند.
آقاي راث به نظر ميرسد هرگز علاقه و توجه زيادي به هنر داستان ندارد. هنري جيمز رمانهاي اسلاف ويكتوريايياش را «هيولاهاي گنده رهاشده» ميناميد و اين توصيف مناسب كار آقاي راث است. چيزي كه او به خوانندگانش ميدهد نهتنها طرحي دقيق نيست، بلكه فقط سيلابی از سخنراني است. او با صفحاتي از ديالوگ به ما حمله ميكند، ديالوگهايي كه مكالمات واقعي هم نيستند؛ چون شخصيتهايش در حقيقت در حال صحبت با خودشان هستند. آقاي راث تحتتاثير ضرورت چيزي است كه بايد بگويد و كمتر نگران چگونگي بيان آن است.
ساختار رمانهاي راث شلخته و نامرتب است. سوالاتي مثل زاويه ديد (محبوب معلمان نويسندگي خلاق) براي او اهميت كمي دارد. رمان «پاستورال آمريكايي» (۱۹۹۷) را برداريد، نگاه كنيد. اين يكي از بهترين رمانهاي آقاي راث است، بااينحال به لحاظ تكنيكي اثري است آشفته. رمان با شخصيت اصلي – سوئد- شروع ميشود كه از بيرون به ما معرفي ميشود، توسط زوكرمن، نخستينبار زماني كه او به نظر ميآيد قهرمان ورزشي بچگيهايش بوده و بعد همچون تاجر نسبتا كسلكنندهاي در اواخر ميانسالي. پس از آن در ديدار مجددي برادر سوئد به زوكرمن در سخنراني طولاني باورنكردنياي از اينكه چگونه اين زندگي ملالآور در نيمهاش با فعاليتهاي تروريستي دختر نوجوان مورد علاقهاش مختل شد ميگويد. بقيه رمان طفرهرفتن از نشاندادن چگونه اتفاقافتادن اين ماجرا و اينكه چه عواقبي داشته است. زوكرمن وارد ذهن سوئد ميشود، اين پرسش روايي را با چيزي كه به نظر يك سطر بيمصرف ميآيد توضيح ميدهد: «هرچه بيشتر ميخواستم بدانم، بيشتر بايد درست ميكردم.» اين نبايد موثر باشد اما هست، امر مسلم براي آقاي راث آن چيزي است كه ميگويد، مهم كشاندن خواننده با خود است، حتي در طول حاشيهروي طولانياي راجع به موقعيت تجارت توليد دستكش سوئد.»
بيتفاوتي آقاي راث به ساختار، احتمالا منتقداني مثل من را بيشتر از خوانندگان نگران ميسازد. لحنش ميتواند خيلي متقاعدكننده، حتي جذاب باشد، مشاهداتش جالب، توانايياش براي نشاندادن پيچيدگيهاي همه آن «چيزهاي انساني» بسيار آشكار است. خوانندگان به تاخت پيش ميروند بدون توجهي به قالب كتاب. اگرچه همچنين درست است كه بخشهاي آغازين خيلي از رمانهايش بهتر از آنچه به دنبال ميآيد است. صد صفحه اول «توطئهاي عليه آمريكا» (۲۰۰۴) براي نمونه توصيف درخشاني از سفري به واشنگتن دي.سي در دهه سي است. تحسين و هيجان ديدار از پايتخت كشور، به حقيقتپيوستن روياي آمريكايي خانواده راوي به طرز دردناكي با علنيشدن نفرت از يهوديان به هم ميريزد. اما بعد از آن رمان به وراي باورپذيري كشانده ميشود و حتي به حماقت پهلو ميزند. آن عزم و انگيزهاي كه چنين قدرتي به بخش اول رمان ميبخشد، خود، خودش را تحليل ميبرد.
بهترين رماننويسها روشي براي جبران آنچه آنها واقعا به درستي انجام نميدهند، مييابند. آنها از ضعفهايشان نقطه قوتی بيرون ميكشند، به همين دليل است كه آقاي راث كه در ارائه دراماتيك داستانهايش چندان موفق نيست، به گريز از اوجگيريهاي اجباري تمايل پيدا ميكند. او با نگاه به گذشته چشماندازي به ما ميدهد يا آن را از طريق يك شخصيت انتقال ميدهد براي بازسازي مجدد آن در تخيل راوي. ما نميفهميم چه اتفاقي دارد ميافتد، راجع به آن روزها، هفتهها و حتي سالها بعد به ما گفته ميشود.
در ميان رمانهاي او «زنگار بشر» [ترجمه فارسی: فریدون مجلسی، نشر البرز] (۲۰۰۰) محبوب من است. اين داستان پرفسور يهودي تاريخ و ادبيات كلاسيك، كولمن سيلك است؛ كسي كه حرفهاش با اتهام نژادپرستي به پايان ميرسد. ما مواجهه او با متهمكنندهها را نميبينيم. اين با شرح و توصيفي كه سيلك براي همسايهاش زوكرمن ميدهد به ما نشان داده ميشود. اگرچه زندگي بعدي سيلك و رابطهاش با زنان آسيبديده كه به عنوان نظافتچي كار ميكنند در زمان واقعي توصيف ميشود، اينها همه از طريق زوكرمن نشان داده ميشود. قلب روايت ذرهذره بيرون كشيده ميشود به واسطه تزوير شديدي كه حرفه سيلك را ممكن ميسازد. بهجاي روايت سرراست و شديدا دراماتيك، بيشتر رماننويسها داستاني به ما ارائه ميدهند كه ما آن را با روايتي كند و چندلايه دريافت ميكنيم كه هميشه با توقف و بازگشت به گذشته براي آشكارساختن پيچيدگيهاي زندگي شخصي همراه است. اين داستان مردي است كه با ارادهاش زندگي ميكند و داستاني است كه تغييرات عميق جامعه آمريكا را نشان ميدهد.
اين رمان همه ضعفهاي مشخصه آقاي راث را دارد؛ اطنابي كه در سخنرانيهاي به طرز عجيبي طولاني نشان داده ميشوند و ناتواني در ترك يك صحنه تا زمان زيادي بعد از بيان نكته اصلي. بااينحال اين رمان همچنين متقاعدكننده و كاملا ارزشمند است، به دليل آگاهي آقاي راث از الوار خميده «انسانيت» و آنچه كانت در اينباره نگاشته: «هيچ چيزي هرگز سرراست و قائم به ذات به وجود نيامده است.» اين همان نقطه قوت اوست: نشاندادن انساني كه همه زندگياش دروغ بوده است، صرف نظر از اينكه او ميتواند ارزش احترام و همدلي ما را داشته باشد يا نه.
فيليپ راث آنطور كه ادعا ميكند مدت زيادي نخواهد نوشت؛ او همه ما را با اعلام بازنشستگياش در اكتبر ۲۰۱۱ متعجب كرد. او شايد «بزرگترين رماننويس زنده آمريكا» باشد، شايد هم نه. جايزهها بيهوده هستند. اينجا روشي براي اينكه شما بتوانيد ردهبنديهاي گروه نويسندگان را تعيين كنيد وجود ندارد. كتابهاي او اغلب خشن و در جاهايي بيشتر ملالآور هستند. تنوعش محدود و جهتگيريهايش سطحي هستند و خيليها معتقدند خودپسندي و خودمحورياش و حدیث نفسبودن نوشتههایش نميتواند قابل قبول باشد. توصيفش از زنان قطعا قبيح و مورد ايراد است و روايتگرياش از امیال انسانی زننده است. اين فهرست كاملي از اتهامهايي نیست كه ميتواند عليه او رديف شود و بااينهمه او كسي است كه در زمانه ما به طرز كاوشگرايانهاي ما را به پرسشگري از خودمان نيازمند ميكند. اينكه انسانبودن چيست؟ و چطور اين ما را به تفكر، احساس و عمل واميدارد، چه كسي كمدي بيپرده و كاوشگرايانهتري ارائه كرده است؟ سيل بلاغت آقاي راث به ما درباره آمريكا در طول نيم قرن گذشته و بيش از آن راجع به چيزي كه هنوز زنده است ميگويد. قدرت و سرزندگياش بر روي صفحه به نظر سيريناپذير ميآيد و اين خيلي سخت است كه باور كنيم او واقعا به عمر نويسندگياش پايان داده است.
*روزنامهنگار، منتقد و رماننویس اسکاتلندی. منبع: وال استريت ژورنال
آرمان