این مقاله را به اشتراک بگذارید
نویسندهای که نباید آثارش را از دست داد
فریدون مجلسی*
تصور میکنم اگر فیلیپ راث را سرشناسترین نویسنده زنده آمریکا بنامیم سخنی به گزاف نگفتهایم. او در سالیان گذشته چندبار نامزده جایزه ادبی نوبل شد اما در اعطای آن جایزه بزرگ اروپایی گاهی برخی ملاحظات مزیتهایی ایجاد میکند که در واگذاریاش تاثیر دارند. مثلا، گرچه اورهان پاموک نویسنده ترک برنده جایزه ادبی نوبل نویسنده بسیار برجسته و شایستهای است، اما وقتی داستانهای او با آثار فیلیپ راث مقایسه شود، احساس میکنیم کفه راث، خصوصا از لحاظ تحلیلهای سیاسی و اجتماعی و فردی نهفته در میان سطور، بسیار سنگینتر است. اما در ادبیات جوایز تخصصی دیگری مانند بوکر بینالمللی، پولیتزر، پنفاکنر، کتاب ملی، و… هم وجود دارد که راث رکورددار دروکردن این جوایز، گاهی برای بار دوم، بوده است.
شهرت راث تا ده سال پیش در ایران کمتر بود. در مراجعه به سایت کتابخانه ملی ملاحظه میشود که نخستینبار ترجمه کتاب «رئیسجمهور ما» (هنرپیشه دغل و دوستانش) با ترجمه افشین رضاپور در سال ۱۳۸۲ توسط ناشر در کتابخانه ملی ثبت شده است. کتاب بعدی ترجمه من از «زنگار بشر» بود که در سال ۱۳۸۳ از سوی نشر البرز در کتابخانه ملی ثبت و در همان سال منتشر شد. شخصا با اینکه قبلا کتابی از مقالات فیلیپ راث خوانده بودم، تا پیش از خواندن «زنگار بشر» شناخت بیشتری از او نداشتم. نویسندگان ادبی مورد علاقه من پیش از آن عبارت بودند ازهاوارد فاست، رابرت گریوز و گور ویدال، که از هر یک از آنها چهار تا هفت کتاب ترجمه کرده بودم. رمان «زنگار بشر» را دوستی کتابخوان به من معرفی کرد. وقتی کتاب را به دست گرفتم هم روانی و شیوایی متن و هم نوع نگاه تحلیلگرانه نویسنده مرا به ترجمه آن واداشت.
از فیلیپ راث تاکنون چهار کتاب ترجمه کردهام. نخستین کتاب «زنگار بشر» بود، که شاید به دلیل ناآشنابودن کتابخوانهای ایرانی با نام این نویسنده، کتاب آنطور که باید، دیده نشد. کتاب درباره استادی است سیاهپوست با رنگی نسبتا روشن که میتواند در داوری درباره ریشه نژادی او گمراهکننده باشد. وقتی با دختر سفیدپوست زیبایی روابطی عاطفی پیدا میکند و او را برای معرفی به خانوادهاش به شهر خود میبرد، پس از آنکه دخترک متوجه تعلق نژادی او میشود، عشق را فراموش و قهرمان داستان را رها میکند. بسیاری از آفریقاییتباران فرهیخته از ریشه نژادی خود شرم ندارند و مانند مارتین لوترکینگ جونیور، مالکم ایکس یا محمدعلی کلی قهرمان مبارزات خود میشوند. اما قهرمان داستان راث واقعیت نژادی خود را در پس رنگوروی روشنترش پنهان میکند و از آن واقعیت میگریزد. در قالب استادی سفیدپوست و یهودی خانوادهای سفید تشکیل میدهد، و زمانی که به دو دانشجوی سیاهپوست جسور که قبلا به دلیل غیبت از کلاس آنها را ندیده بود به طنز میگوید آیا شما «روح» هستید، آنها موضوع را بزرگ میکنند و «روح» را طعنه به رنگ سیاه خود میپندارند و او را به بهانه اهانت نژادپرستانه به محاکمه دانشگاهی میکشانند و موجب اخراج و دگرگونی زندگیاش میشوند. داستان حواشی جالب و تحلیلهای عالمانه و گریز جالبی به کهنهسربازان آسیبدیده روحی از جنگ دارد و احتمالا یک دلیل طولانیشدن فروش آن همین خصوصیت بوده باشد.
اثر دیگری که از او ترجمه کردم کتاب کوچکتر «خشم» بود. در «خشم» قهرمان داستان که تلاش بسیار میکرد شرایطی فراهم کند که از حضور در جنگ بپرهیزد، درواقع خود را به دامی میاندازد که موجب اخراج از دانشگاه و اعزامش به جبهه میشود. درواقع کتاب بازخوانی شرح پس از مرگ خاطرات اوست. در برگردان چند صحنه از روابط عاطفی او را با قدری ابهام و شکستگی آوردم که به آن سطور قدری رنگ تفکرانگیز میدهد. خواننده هوشیار درمییابد، و ممکن است برای خواننده عادی ابهامانگیز و نشانگر نارسایی کار مترجم باشد. برای من دلیل ترجمه آن کتاب درواقع یک صفحه متن اعلامیه دانشگاهی پایانی و هشداردهنده کتاب است که نشان میدهد ده سال بعد شرایط چنان دگرگون شده که وضعی که ده سال پیش به اخراج منجر به مرگ دانشجو انجامید، اکنون امری عادی است و روابط اجتماعی کلا دگرگون شده است.
کتاب سوم رمان مفصلتر «شوهر کمونیست من» است که نام اصلی کتاب «من با یک کمونیست ازدواج کردم» بود. بخش آغازین «شوهر کمونیست من» اشاره به حضور و تجربه سیاسی قهرمان داستان در بنادر جنوب ایران در دوره خدمت سربازی در جنگ جهانی دوم دارد، که همین انگیزهای شد برای ترجمه این رمان بسیار خوب و خواندنی.
کتاب چهارم به نام «افول» از آخرین کتابهای فیلیپ راث است (او از هشتاد سالگی یعنی از سه سال پیش خودش را از نویسندگی بازنشسته کرد.) در این کتاب به برخی انحرافات فردی در ارتباطات با جامعه هنری نیویورک اشاراتی شده است که منجر به پایانی اسفبار نیز میشود. با وجود «نرمایش» در شرح مصادیق آنگونه انحرافات، گویا بررسان کتاب بیشتر به اعتبار همان مصادیق مبهم و گنگ و بدون توجه به «فرجام ندامتآمیز ماجرا» از دو سه سال پیش از تایید آن خودداری کردهاند. به نظر من آثار جدیدتر راث نشان از افولی در کارش دارد، شاید به همین دلیل با فراست بازنشستگی ادبی خودش را اعلام کرد.
درباره گزینش کارهای راث باید بگویم که با قدری خودخواهی از میان کتابهایی که میخوانم هرچه را خودم دوست دارم خیال میکنم دیگران هم باید دوست داشته باشند! شاید میخواهم در باب سلیقهام یارگیری کنم، که ظاهرا هم سلیقههایم چندان هم زیاد نیستند. در کتابهای تحلیلی سیاسی و تاریخی گاهی به توصیه ناشران توجه کردهام، اما در زمینه ادبیات حق گزینش را برای خودم نگاه میداشتم، و فیلیپ راث نیز در همین مقوله میگنجد؛ نویسندهای بزرگ که باید خواندش.
* مترجم آثار فیلیپ راث
زنگار بشر، خشم، شوهر کمونیست من و افول.
آرمان