این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
یادداشت / پیروِ انتشار مطلبی کژتاب
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
حمیدرضا آتشبرآب*
پیروِ انتشار مطلبی کژتاب، با غرضی نامشخص، درباره سرقت ادبی که در فضای مَجازی به کتاب «در مایههای ایرانی» نشر هرمس اشاره داشت و بازنشر وسیعی در فضای مَجازی یافت و چنان اغراقهایی در دست به دست گردیدنِ آن شد که توضیحش دشوار و خارج از ادب است، شرحی روشن لازم و ضروری است که البته شرح اول و آخر من است.
این توهینها به منِ مترجم و نشرِ وزینِ هرمس به استناد مقالهی محترمانهی پنج سالِ پیشِ دوست و همکار مترجمی است و باید دید این چگونه سرقت و هتک آبرویی ست که به استناد مطلب دوست ارزشمند مترجمی نوشته میشود که خودِ او از هرگونه رابطهای با نویسنده این مطلب جدید و غرضش اظهار بیاطلاعی دارد و از اینهمه هیاهو و اهانت و حاشیه در تعجب است. من همیشه مفتخر به همکاری با او بوده و هستم و هیچ حاشیهای نتوانسته و نمیتواند احترامی را که برای کلیتِ کار یکدیگر قایلیم از بین ببرد، هرچند که نوع کار و رویکرد و سلایق ما متفاوت باشد، که این از بدیهیات است. کارنامهی هردوی ما روشن است و همیشه هم هردوی ما از حاشیه دور بودهایم. آبتین گلکار گرامی که در کنار اشاره و کامنتش در پنج سال پیش از این، به اهمیت کتاب و درجه ضرورتش برای کتابخوانان ایران پرداخته، هرگز چنین اهانتی نکرده و مطالبی را متذکر شده که از سوی مترجم کتابِ «درمایههای ایرانی» هرگز با قصد و عمدی صورت نگرفته و در تجدید چاپ نیز به صورت روشنتری توضیح داده شده است:
عکس اول، صفحه ٨٧ کتاب دوزبانه «در مایه های ایرانی» نشر هرمس را نشان میدهد که نه تنها به منبع نگارش مترجم اشاره داشته، بلکه شامل تمام منابعی میشود که محقق روسی، بیلائوساف (استادِ مرحومِ استاد بنده در دورهی دکتری در دانشگاه مسکو) درباره منظومهی «در مایههای ایرانی» در سراسر دوران تحقیقش نوشته است.
تصویر بعدی، صفحه ٢۵ کتاب را نشان میدهد که در دل متن آمده و باز از سوی مترجم به محقق و مرجعِ موثقِ تحقیقات یِسِنین اشاره دارد.
تصویر بعدی نیز صفحه ١٠ کتاب را نشان میدهد و آشکارا از پاورقیهای منتهی به «-م» هویداست که یعنی مترجم. اگر کسی سرقت ادبی کند هرگز نمیآید خود را در جاهایی مترجم فلان قسمتها نشان دهد، زیرا با اصل ادعا تناقض خواهد داشت.
از مجموع این نکات، هویداست که سرقت ادبی، مطلبی کذب است و زمانی است که هرگز در هیچ کجا هیچ اشارهای به نام مولف اثر نشود.
مترجم، هرگز داعیهی تألیف متن را نداشته و اصلاً مقصد و مقصودِ کلی، چنین داعیهای نبوده و فقط از آنجا که متن در جاهایی، تغییرات و الحاقات و حتا حذفیاتی لازم داشته و به فراخور حال تغییر لحنهایی برای آن درنظر گرفته شد، به نظرش چنین رسید که با تمهیدی زیباییشناسی، بدون هیچ قصد دیگری، خواننده مستقیماً از ابتدای کتاب با داستان شکلگیری منظومهی «در مایههای ایرانی» آشنا شود. در ثانی، کتاب فقط درباره «درمایههای ایرانی» نیست و شامل جستوجوی مترجم برای اطمینان حاصلکردن از آوردنِ چندشعر باقیمانده یِسِنین پس از پایان آن منظومه تا زمان مرگش میشد که بازهی زمانیاش چندماه بیشتر نیست و مهمترین این آثار تا آستانهی مرگ شاعر گزیده و در انتهای کتاب آمد، هرچند در ممیزی ارشاد دولت قبلی چند کار کاملاً حذف شد.
مطلب بیلائوساف هم داستانوار بود، به قول شتابزدهی مطلبشان، مقاله نبود، در موخره نیامده بود که نامش را سر تیتر بگذاریم. فقط داستان شروع میشد و قرار بود با ذکر نامش در جایجای متن شکل داستانیِ آن با مقالههایی معمولِ مقدمه و موخره خطا گرفته نشود. هر غرض دیگری جز این بود، هرگز فصل به فصل و موبهمو تمام مطالب بیلائوساف منعکس نمیشد. البته که میتوان به این قضیه سختگیری کرد و میتوان باز هم آن را تصحیح کرد و از هر غلطاندازی و بدفهمی در واژهی تحقیق در چاپهای بعدی پیراست، اما کسانی که دانسته و ندانسته بدون خواندن خودِ کتاب و الحاقیهی تجدیدچاپش برای توضیحاتی روشنتر از سوی نشر هرمس، ذیل نام سراسر اهانت آمیزِ «سرقت ادبی» مطلبی را بازنشر کردند، هرگز به خودِ کتاب و جریان و داستان شیرینِ شکلگیری منظومه و اهمیتش برای فرهنگ ما در هیچ جایی اشاره نکردهاند؛ مطلبی که بینهایت جایش خالی بوده، هنوز هم بهدرستی دیده نشدهاست و دربارهی ایران بوده و باعث و بانی تمام تلاشها و انگیزههای شاعرش در سالهای پایانی عمر کوتاه سیسالهاش. درحقیقت، این چیزی بود که باید موردتوجه قرار میگرفت.
چخوف میگفت: «در برابر هیاهو و بزرگنمایی و شایعه از خود دفاع کردن عیناً نظیر این است که از یهودی چیزی قرض بخواهی.» آنها که نادانسته به حاشیه دامن زدند، اگر ذرهای به اصل مطلب توجه و به خود کتاب مراجعه میداشتند انتقاد خود را ولو اندکی متوجه نکتهای دیگر کرده بودند:
بیشتر شعرهای مجموعه در ممیزی وزارت ارشاد دولت گذشته تکهتکه یا حذف شد، در جایجایِ کتاب با نقطه چین معلوم است و از روسیِ پایینِ آن هم هویداست که مطلب هرگز مطلبی ناسازگار و سانسوری نبوده است. کسانی که نادانسته کل زحمت مترجم و ناشر محترم را در سایتها به حراج گذاشتهاند، حتا تورقی نکردهاند تا دستکم بنابر خصلت رادیکال و نقدی که از آن دم میزنند، این پرسش را طرح کنند که اساساً این ممیزی چه معنایی داشته، این است دلسوزی کسی که دلش برای کار شاعری میتپد، نه توهین و هیاهو. این حاشیهای به مراتب رادیکالتر و حقیقتسازتر بود تا انتشار متنی توهینآمیز در فضای مجازی که نه تنها منشأ خیری نمیشود، بلکه کل زحمتهای دیگرِ مترجم را چه در ترجمه این کتاب و چه در هرجای دیگری ناخواسته (یا شاید هم خواسته) هدف میگیرد.
(نمونهای از حذف های بسیار در اثر)
علاوه بر همه اینها، در مطلبی دیگر، به کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» (که انتخاب نهایی کتاب سالِ ترجمه ی ادبیات خارجی ایران در سال انتشارش بوده است) هم از همان قسمت فضای مَجازی تاخته شد؛ با همان ادبیات و همان نگرش شتابزده. یک این که مطلب مولف ندارد و دیگر و مهمتر اینکه خطا بیان شدهاست. مطلب به مقدمه مترجم تاخته است اما درواقع مطلب فوقالذکرِ مطروحه آنها مقدمه نبوده و یک بیوگرافی کوتاه در آخر کتاب است و حاصل یک اشتباه سهوی نشر که از بین ده-بیست کتاب هر مولف و مترجمی چنین سهویاتی پیش میآید.
مقدمه، کلمهبهکلمه از مترجم است و چه اینجا و چه هرکتاب دیگری که کار کردهام، اگر از جایی مطلبی را در مقدمهام آوردهام چه فارسی و چه بهصورت زیرنویس روسی ذکر کردهام و نمونههایش هم بیشمار است و همیشه چنین میکنم. پس مطلقاً سخن از مقدمه نیست و این یعنی کتاب هرگز تورق نشدهاست، مثل مورد قبلی. اگر مقدمه خوانده شود، پیداست که جایجای آن، پاورقی و ارجاع به منابع روسی دارد. این اشارات من هم همیشه در هر کتابی آنقدر زیاد است که گاهی ناشرها به ستوه میآیند که آیا اینهمه پاورقی لازم است؟ و من همیشه پافشاری کردهام. دوم این که موخرههای کتاب کوچک «مرگ ایوان ایلیچ» چند بخش دارد و شامل چند داستان کوتاه است و یک مطلب خاطرهای از نویسندهای و یک بیوگرافی. بیوگرافی یادم هست که، در پایان، باشتاب به مطلب افزوده شد و چون مطلب خاطرهایِ پیش از آن، نویسنده داشت و بیوگرافی ساده پایانی از اینترنت اخذ شدهبود و در ایران هم نبودم، همکار محترمم در بخش تولید، تلفنی در آستانه انتشار کتاب پرسید «مطلب قبلی نویسنده دارد، نویسنده این یکی کیست، که گفتم ترجمه بیوگرافی کوتاهی است که لازم دانستم در پایان کار بیاید.» همکار عزیز هم طی یک اشتباهی که ظاهراً میخواسته نویسنده مطلب از قبلی سوا باشد، نام مرا گذاشته، درحالی که اساساً نیازی به این نبود و معلوم بود که مترجم کل کتاب کیست. چنین خطاهایی گاه پیش میآید و کاملاً سهوی است. من اتفاقا همین حالا متن را دیدم و اصلا متوجه آن نشدهبودم. پس دراینجا، مطلب، نه مقدمه که بیوگرافی مختصر انتهای کتاب را شامل میشود و مقدمه از آنِ مترجم است همراه منابع ذکرشده و این غرضورزی بازهم حاصل سوتفاهم و گشتن و پیداکردن نکاتی است که قطعا پشتوانهاش نقد نیست و چهکسی است که باوجود اینهمه بیوگرافی در اینجا و آنجا از نویسندهای به این بزرگی، بگوید بیوگرافیاش را من نگاشتهام؟ چنین چیزی اصلاً ممکن نیست و از لطیفه خندهدارتر است. باقی ادعاهای خطا در خود ترجمه هم، تعیینکننده نیستند، زیرا باز ذیل همان تیتر، مشخص است که هر مطلب چیست وکاملاً سهوی بوده است. این که در اینهمه کتاب یک مترجم، یکجایی به جای کازان، قفقاز آمدهباشد، نشان از هیچچیزی ندارد. آن هم وقتی چند جمله جلوتر خودِ مطلب آشکار و هویداست که چه میگوید.
چه میشد اگر جای فحاشی دست به دست هم میدادیم و کنار هم میایستادیم و جای هرزدادنِ زمان و مارک نقد گذاشتن بر مشتی سوتفاهم، واقعاً کار میکردیم. حاشیه، آسان ساخته میشود، اما آبرو و حیثیت افراد بهسادگی جمع نشدهاست، آن هم وقتی از عواقب مطلبی در فضای مَجازی و اینکه چه چیزهای بدتری هم به آن ضمیمه میکنند و میپراکنند، بیاطلاعیم.
من با تمام وجود و بیدریغ به کار و وظیفهی کوچکم ادامه خواهمداد و تأکید دارم که تکتک منتقدان را چه له و چه علیه و چه با هر غرضی دوست دارم و برای وجود آنها ارزش قایلم.
* مترجم ادبیات روسی
نقل از الف کتاب
‘
1 Comment
ناشناس
یک دو به هم زنی کثیف دیگر از بهمن دارالشفایی و نشر ماهی.