این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به رمان «تصرف عدوانی» اثر لنا اندرشون
تصرف یا تفویض
پرتو مهدی فر
"هرکس….به شکل غیر قانونی ، مالی را از تصرف دیگری بی رضایت او خارج یا به هر نحودیگر آنرا حیف و میل کند ، به اتهام تصرف عدوانی محاکمه خواهد شد… همچنین اگرکسی بی آنکه مال را ازتصرف خارج کند ، در آن ایجاد اختلال کند ….یا به هرصورت دیگر به شکل غیر قانونی به ملک دیگری دست اندازی کند …. ومانع از آن شود که صاحب حق از حق خود استفاده کند ، به اتهام تصرف عدوانی محاکمه خواهد شد."
این جملات برگرفته از قانون مدنی سوئد و آغازگرِ رمان "تصرف عدوانی " ششمین اثر " لنا آندرشون " نویسنده و روزنامه نگار سوئدی است که پس از انتشار کتاب موفق به دریافت جایزه " آگِست " ، معتبرترین جایزه ادبی سوئد در سال ۲۰۱۳ شد .
داستان روایتِ استثمار احساسیِ زنی است در یک رابطه که برخلاف عنوان فرعی کتاب ، بیشتر به "توهمِ عشق" میماند تا عشق . کاراکتر اصلی ، "استر نیلسون " شاعر و مقاله نویس ، با نگرشی دقیق و موشکافانه به پدیده های هستی می نگرد و اعتقاد دارد که جهان به عنوان یه واقعیت عینی ، به همان شکلِ موجود برای انسان قابل درک و تجربه است و اگر در این زمینه هوشیاری لازم بکار گرفته شود ، ذهنیت و عینیت دو مفهوم منطبق بر هم هستند . به عبارت دیگر واقعیت ، همان چیزیست که می بینیم . از سوی دیگر در تلاش برای یافتن زبانی است که چرایی و چگونگی رفتارها و وقایع را بدون نقص توضیح دهد گرچه واژه ها به قدر کفایت دقیق و قابل اعتماد نباشند . نویسنده خودش اذعان می دارد : قصد داشته در این کتاب به "شکاف هراسناکِ بین اندیشه و زبان ، اراده و بیانِ آن ، امور واقعی و تخیلی وچیزهایی که دراین شکافها پدید می آیند و رشد میکنند ." بپردازد .
زندگی " استر " روال معمول خود را دارد تا اینکه به او پیشنهاد میشود در مورد " هوگو رَسک " هنرمند معاصر و معروف سخنرانی داشته باشد . در گیری ذهنی او از همان زمان که مشغول تهیه متن سخنرانی است ، آغاز میشود و بعد ؛ طی چند بار ملاقات با " هوگو " مسیر زندگی اش به کل تغییر میکند …
از آنجا که این رابطه احساسی ، واجدِ هیچیک از پارامترهای عشق ( نه در فرم آرمانی و نه شکل معمولش ) نیست نیاز به تفسیر و آسیب شناسی دارند . پروسه ای که هر دوطرف قضیه از آن برداشت و خواست متفاوتی دارند : برای یک نفر ضرورت است و برای دیگری تفریح ، یک نفر چون دوست دارد در موضع ضعف قرار میگیرد و دیگری که دوستش دارند در موضع قدرت . اولی عزت نفسش را می بازد دومی حتی در خرج کردن احساسش بخیل است . پس به ناچار ، آنکه سخاوتمندانه می بخشد به ورطه سوگواری عاطفی گرفتار میشود و دیگری که می ستاند از ترسِ تعهد دنبال راه گریز است .
اگر منظور از عشق ، یک مفهوم تکاملی باشد ، علاقه و احساس در ظریفترین ، انسانی ترین و اخلاقی ترین شکل خود ، تعلقی که تجربه بهتری از زیستن در اختیار فرد می گذارد ، تقابل عریان دو روح و شراکت در جسم و اندیشه و زندگی کردنِ لحظاتِ نزیسته ، هیچیک از این ویژگی ها در رابطه دوکاراکتر داستان وجود ندارد . دوست داشتن قابلیتی است نیازمند ِ بلوغ ، بیشتر در وجه حسی و عقلانی اش ، رسیدن به مرحله ای از رشد که بتوان ، دیگری را همسنگِ خود در رابطه ای پذیرفت و از عقده های یک جانبه پرهیز کرد . نه غالب بود ونه مغلوب . بااین حساب آنچه نقطه مقابل عشق است ، نفرت نیست ، قدرت است . عشق یعنی همسانی با دیگری . در حالیکه قدرت ، یعنی کنترل طرف مقابل برای رسیدن به مقاصد خود .
" استر " دقیقا به دام چنین رابطه بیماری می افتد . اما آنچه از شخصیت اجتماعی او به ما معرفی شده ، فردی منطقی با نگاهی روشن و نقادانه است که با دقت وقایع و افکار را مورد تحلیل قرار میدهد و توقع واکنشهای متفاوتی را بر می انگیزد . اصلا انتظار نمی رود پس از مدتی که روندِ کُند رابطه او با " هوگو " به سطح نامطلوبِ ثابت و مشخصاً غیر قابلِ تغییری رسید ؛ و معلوم شد هر کدام چه جایگاهی دارند ، به قصد ادامه ، دنبال راهکارهای جدید باشد . بین ارزش گذاریهای آنها تفاوت فاحشی وجود دارد و او نمی فهمد پس از هربار طرد شدن و باز گشتن ، شرایطِ دشوارتری راتجربه خواهد کرد . مطالبه ی او از این رابطه بسیار بیش از ظرفیتِ آن است . اشتیاق درونیِ غیر قابل مقاومت و امیدِ وسواس گونه او به رجعت ، مستلزم پرداخت بهای سنگینی است که بارها ، علیرغم وقوف به شخصیت خود شیفته و رشد نایافته " هوگو " پرداخت می کند .
"امید نوعی آفت است . بی گناه ترین بافتها را می خورد و رشد میکند … می تواند از هرچیز که به سود رشدش نیست، چشم بپوشد و خود را روی چیزی بیفکند که هستی اش را توانمند می کند .سپس آنچه را یافته به قدری نشخوار می کندکه کوچکترین ذره غذایی اش استخراج شود . حالا ، امید دیوانه وار می جَود ."
ما به جدی ترین شکلِ ممکن عهدارِ مسئولیت خویشیتن هستیم و از طریق انتخابها ، توانایی ها و ضعف هایمان برای خود هویت می سازیم و به هیچ روی نمی توانیم از این مسئولیت احتراز کنیم وبا انکارِ اشتباهاتمان بار مسئولیت رابه گردنِ دیگران بیاندازیم ، سهم ما در اتخاذ یک تصمیم ممکن است نادیده گرفته شود اما به این معنی نیست که وجود ندارد . حتی ، منفعلانه تسلیم دیگران شدن خود ، نوعی تصمیم گیری است که در ناخودآگاه شکل می گیرد .همان انتخاب اشتباهی که " استر " مرتکب آن شد .
حضور او شفاف و تمام و کمال است و رابطه را بیش از آنچه که واقعا هست جدی می پندارد بر خلاف "هوگو" که رفتاری لاقید و دوگانه دارد . اندیشه ها و هنرش ، شعار گونه اند و ظاهری اغواگرانه دارند ولی در محتوا تهی . او بیش از آنکه خود ، درگیر احساس باشد سعی در برانگیختن احساسات دیگران دارد .
" کارهایش همان کمبودهای شخصیتش را داشتند. او جرئتِ کاویدنِ رنج خود را نداشت . در نتیجه جرئت کاویدن رنج دیگران را هم نداشت. اصلا نمی دانست رنج چیست . از بیرون آنرا نگاه می کرد اما آنرا حس نمی کرد و به همین دلیل توصیفش از انسان ، آن عمقی را نداشت که عطشش برای رسیدن به شهرت و عظمت به آن نیاز داشت .درو غ غیر ارادی و توقف در سطح ، در تمامِ اموری که به انسان مربوط می شد ، اورا از آنچه در جست و جویش بود، ناتوان می کرد . هرجا درد شروع می شد او پا پس می کشید ؛ خواه در درون نگری ، خواه در مشاهده جهان بیرون . از ترسِ یافتنِ چیزهایی در درونِ خود که جرئت دیدنشان را نداشت ، به درون خود نمی نگریست …. زیرا آنجا ممکن بود حمله یا اتهامی علیه او وجود داشته باشد. بنابراین ، نمیتوانست چشم در چشم هستی بدوزد."
با این اوصاف مشخص است که"هوگو " شخصیتی نارسیسیست دارد narcissistic personalityویژگی این افراد به جز انگاشتهای اغراق آمیز از محاسن خود ؛ بی تفاوتی به دیگران و ناچیز شمردن آنهاست . و زمانی هم که وارد رابطه میشوند فقط درگیر مطالبات خود هستند . ماجرای عشق و عاشقی شان کوتاه است و اکثر اوقات آنچه را که به نمایش می گذارند خودِ واقعی شان نیست .همان شکاف عمیق بین اندیشه و زبان که نویسنده قصد بیانش را دارد .
بنابر این امکان بهبود شرایط نیست و "استر" ترجیح می دهد تا آخرین مرحله وتا لبه پرتگاه به رفتن ادامه دهد . در نهایت این عشق فرسایشی آنقدر در نوساناتِ بی ثمر ادامه می یابد ، که تقریبا هیچ چیز از او باقی نگذارد . زنی که حقیر و مایوس ، خودش را و احساس و هویتش را به مردی تفیض می کند که هیچ جای خالی در زندگی اش برای حضور او باز نکرده . تمام مدت نقاط تاریک وجود" هوگو " را دیده است اما نگاهش را منحرف کرده تا به اندک امیدِ واهیِ خود ساخته دلخوش باشد . و تا آنجا پیش برود که روحش با دستهای او خفه شود بدون اینکه اثر انگشتی بر جای بماند . این پایان ماجرایی است که هرگز شایسته نام باشکوهِ عشق نیست . رابطه ای که حتی در حد بده ، بستان ساده عاطفی رشد نکرد . معامله رایگانِ یک سر سود . مالکیت ، بدونِ پرداخت هزینه …
این نوشته در روزنامه آرمان نیز منتشر شده است
6 نظر
صادقی
تشکر
خیلی رسا و مناسب و خوب بود
شیرین
داستان فوق العاده و تکان دهنده پبسنهاد کیکنم به همه خوندنشو
شیرین . ش
کتاب را یک شبه خواندم. یک رنج لذت بخش. لذت از آن جهت قلم نویسنده شیوا و جذاب است . رنج از آن جهت که لمسش کرده بودم . درد اینجاست که فکر می کنی همه چیز را درک کرده ای و محال است گرفتار چنین امید واهی شوی ! من با استر گام برداشتم ، نفس کشیدم و لحظه به لحظه را زندگی کردم و در آخر همان کار را کردم که استر کرد.
مهشید
کتاب رو گرفتم و تا تموم نشد کنارش نذاشتم عالیه همه باید بخونند
فتانه
من کتاب رو خوندم و خودم رو استر دیدم و همچنین مردی با همین خصوصیات من رو بازی داد خیلی برام عجیب بود این کتاب شاید باورتون نشه اما زندگی استر زندگی من بود و این کتاب رو تا صبح خوندم که اخرش به جای خوب ختم بشه اما نشد من هم امید الکی داشتم
فتانه
و حالا منتظرم که عشق ترک شده ام با من تماس بگیره.