این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
«بارانداز غربی» کلتس و ابزوردیته جهان پول
پول عدم است
بابک ذاکری
پول. همهچیز در نمایشنامه «بارانداز غربی» اثر برنار ماری کلتس حول پول شکل میگیرد. موریس کش، مسئول معتمد یک خیریه که اختیار صندوق خیریه به دست اوست، گویا در امانت خیانت کرده است و تصمیم گرفته خودش را بکشد. او میخواهد از شر پول خلاص شود. با جگوار و رولکس و کفشها و لباسهایی که برای هرکدام هزارها هزار پرداخت کرده، آمده است در بارانداز غربی خودکشی کند. پول. پنیس منیک، زنی که همراه کش به بارانداز آمده نیز میخواهد بداند پولها چه شده. منیک از کش میپرسد: «با این پول چیکار کردین موریس؟» موریس یادش رفته است. منیک گمان میکند کش دروغ میگوید: «فکر نکنین من احمقم. هفت میلیون پول که خرج خرید سیگار برگ نمیشه.» منیک، منشی کش به ظاهر با او همراه شده تا به او کمک کند که به نحوی از شر خودش خلاص شود، اما او در پی این است که دریابد پولها کجاست. او در نگاه کش یک عفریته است.
این دو برای اینکه کش خودش را بکشد به بارانداز غربی آمدهاند. در جاییکه سگها و ولگردها به نوبت اولی در شب و دومی در روز حکمرانی میکنند. انبار دور افتاده محل زندگی خانوادهای است مهاجر که سالهاست نتوانستهاند ویزای اقامت دریافت کنند. خانواده برای اینکه آینده فرزندانشان را تأمین کنند با یک کشتی باری به آنجا آمدهاند. از جایی دور افتاده که کسی آن را نمیشناسد. پدر خانواده، ردلف، مجروح جنگی است که نه کسی آن را به یاد دارد و نه کسی به آن اهمیت میدهد. پسر بزرگ خانواده، شارل، باید خانواده را تأمین کند. یک مادر و یک خواهر و پدری مجروح، پیر که کمکم دارد مشاعرش را از دست میدهد. او سردسته یک گروه خلافکار سه نفره است، فک و ابد اعضای این باند خلافکاریاند. ابد که در کل نمایش حرف نمیزند یک سیاه پوست است. فک در پی اغوای خواهر چهارده ساله شارل است. کسی نمیداند در ذهن ابد چه میگذرد. او فقط عمل میکند. اما مادر شارل نیز در پی اغوای کش است که او را تیغ بزند یا دستکم او را راضی کند که به عنوان یک فرد محترم پادرمیانی کند که آنها درنهایت ویزای اقامت دریافت کنند. شارل و فک میخواهند این دو نفر را درست و حسابی بچاپند. پول. آنها به دنبال پول هستند. خود پول و نه کارت اعتباری و جگوار و ساعت گران قیمت.
داستان نمایشنامه در چنین فضایی شکل میگیرد. روایتها در چنین فضایی ساخته میشود. اما آنچه در نمایشنامه به سان یک معما برای همه مطرح است این است که پول، داشتن و نداشتنش، چگونه سرنوشتها را دگرگون کرده است. پول چنان چیزی مهیب و در دسترس، برای کش، و چنان چیزی دستنیافتنی و رستگاریبخش برای دستهدزدان به مدیریت شارل و خانوادهاش که از موهبت آن محرومند، چیزی است که «بارانداز غربی» را شکل داده است. پول در «بارانداز غربی» تنها چیزی است که باعث ارتقاء میشود و البته تنها چیزی است که سبب بدبختی و بیچارگی است. پول یک دسیسه است و همزمان برای نجات از وضعیت نکبتبار ساکنان «بارانداز غربی» پول تنها چاره نجات است. بوی پول که به شارل و دستهاش از یکسو و خانوادهاش از سوی دیگر میخورد، تمام معادلات و روابط عوض میشود. پول به عمق نفوذ میکند. بوی پول اما خود پول نیست. بوی پول در نهایت کشنده است. پول اگر برای منیک شیکپوش بویی است خوشایند و به خوشایندی رایحه عطرهای گرانبها، برای ساکنان بارانداز غربی مانند بوی مشک است برای زهتاب. کشنده است. چنانکه آخر کار مادر میمیرد، شارل کشته میشود و دخترک خانواده، کلر، تنها کسی که نمیخواهد کش را سرکیسه کند، مورد تجاوز قرار میگیرد. منیک تک و تنها و پای پیاده کوشش میکند از بارانداز غربی خارج شود و چهبسا همان سرنوشتی برایش رقم بخورد که کلر پیشبینی کرده است هنگامی که از او خواهش میکند که بارانداز را ترک نکند. سگها و ولگردها صدای تتقتتق کفشش را خواهند شنید و کل محله سرک خواهد کشید و او را خواهند پایید، اما هیچکس به کمکش نخواهد آمد. او با آن کفشها نمیتواند فرار کند.
با این شرح میتوان گفت که کلتس در «بارانداز غربی» پول را به مثابه چیزی توصیف کرده است که تصاحبش و البته عدم تصاحبش با نحوی از تباهی همبسته است و درهر دوحال پول، یا اگر متن را به مثابه متنی انتقادی در نظر بگیریم درباره روابط پولی و کاری، نظامی که پول را بهکار می گیرد، نظامی است که در نهایت همگان را به تباهی میکشاند.
کش به عنوان کسی که از گفتمان پول بیش از هرکسی مطلع است، در بخشی از نمایشنامه از نگاه پیشپاافتاده این جماعت به خشم میآید. او گفتمان پول را، به مانند الهیدانی که از نادانی مردم در عذاب است، برای اینها که هیچ از پول نمیفهمند توضیح میدهد:«کش: (به شارل) چرت و پرت. زودباوریتون، سلیقهتون، همش چرت و پرته. اگه وقت داشتم، براتون یه دوره آموزشی بورس میذاشتم، اونجا این سلیقه مزخرفتون رو از دست میدادین. دست از ستایش چیزی که وجود نداره برمیداشتین. دوست بیچاره من پول وجود خارجی نداره، لااقل این رو یاد میگرفتین؛ پول توی جیب نمیره، پول اون جوری که شما تصورش میکنین، چرت و پرته… پول اون جوری که شما دوستش دارین، مثل خورده نونیه که ما میریزیم تو حیاط خلوت واسه سگها.» در نظر آورید کش که یادش نمیآید پولها را چه کرده است و منیک که دست از سر برنمیدارد برای اینکه بفهمد او پولها را چه کرده است. تصور کنید کش چون نمیتواند به یادآورد که پولها را چه کرده است تصمیم گرفته خودکشی کند. تصور کنید که کش میپندارد پول وجود خارجی ندارد و درعینحال بهدلیل نبودن چیزی که وجود خارجی ندارد میخواهد خودکشی کند. با چنین تعبیری شاید «بارانداز غربی» را بتوان نمایشنامهای ابزورد در نظرگرفت. همین کش هنگامی که از پرسشهای منیک مستأصل شده است به او میگوید: «مگه من تو سن و سال بازنشستگی نبودم؟ تو سنی که یه مرد معمولی و بیگناه آخرین روزهای زندگیش رو با خیال راحت با پسانداز شخصی خودش به پایان میرسونه و کسی اون رو با پول آدمهای دیگه به دردسر نمیاندازه؟ … و حالا بله، شما هم مثل اونهای دیگه رفتار میکنین، شدین نفر اولی که از راه میرسه و میگه: آخه پس چی شد این پول؟ … همهجا دنبال اسراری میگردین که اصلا وجود ندارن». «…مخصوصا پول رو میسپرن به من تا بندازنم تو مخمصه و منتظرم میشن اون گوشهموشهها تا حساب پس بدم…».
بیانیه کش درباره پول و خشمش از تلقی پیشپاافتاده ساکنان بارانداز غربی که گمان میکنند «برای فکرکردن باید پول داشت»، «برای فرارکردن باید پول داشت» و حتی برای بهشترفتن باید درآمد کافی با برگه پرداخت مالیات داشت، مهیب بودن سرنوشت آنها را بیشتر روشن میکند. در انتهای نمایشنامه شارل به فک میگوید:« وقتی میمیریم، روحمون پرواز میکنه و حاضر میشه مقابل خداوندی که قضاوت میکنه و تصمیم میگیره کی بره بهشت و کی بره به جهنم. ازمون یهجور سرانه سالانه اون پولی که در آوردیم رو میخواد و برای اثبات اظهاراتمون، باید یا یه فیش حقوقی یا اظهارنامه مالیاتی، همراهمون باشه. همه اونایی که ثابت شه درآمدشون از یه حدی بیشتر بوده میرن به بهشت، و اونای دیگه به جهنم. اونها لباسها رو هم بررسی میکنن (درحالیکه کت و شلوارش کش را بررسی میکند.) مارک سه روتیه.» اما با توجه به بیانیه کش، «این مردم را معادی مقدر نیست.» آنها محکومند زیرا به دنبال رهایی از طریق چیزی هستند که اصلا وجود ندارد. به چیزی دلخوش کردهاند که حتی داشتنش و در پیآن بودن نیز ورطهای مهیب پیش رو میگشاید؛ چنانکه برای کش.
در این میان ابد مانند یک بدعتگذار در مذهبی است که پول را ستایش میکند. او تنها کسی است که گاهی کار میکند، تنها کسی است که پسانداز میکند و هرگز حرف نمیزند. او تنها کسی است که عمل میکند. هم نجات میدهد، یکبار کش را نجات میدهد و یکبار او را میکشد. شارل نیز به دست او کشته میشود. او تنها کسی است که بهراستی غریبه است، رنگ پوستش سبب میشود که حتی با داشتن پول نتواند تمایز را از بین ببرد. اگر تفاوت خانواده رودلف و کش در پول داشتن و نداشتن است، تفاوت ابد و بقیه در این است که هیچگاه نمیتواند بر تمایز سرپوش بگذارد. او تنها کسی است که به پول امید نبسته و سلاح را به ارث برده است؛ یک کلاشینکف روسی قدیمی که در دقیقه ششصدوپنجاه گلوله شلیک میکند و با آن میتوان کله ششصدوپنجاه نفر را پکاند. ابد است که میفهمد «تنها چیزی که میخوایم اینه که کلهها رو خوب منفجر کنیم» و برای این کار احتیاجی به ابزار مدرن نیست. در بارانداز پول ستایش میشود، اما آنکه زنده میماند بدعتگذاری است که سلاح در دست دارد. در جهان ابزوردی که پول، بهعنوان یک نیستی، عمل میکند، عمل ابد، یا ضد عمل او، برایش نجاتبخش است.
شرق
‘