این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
ازکارانداختن ماشین میل و «در خلوت مزارع پنبه»برنار-ماریکلتس
در تالار تشریح
شیما بهرهمند
فرانسه پس از مِه شصتوهشت. احیای تئاتر، موج نو تئاتر فرانسه و «تئاتر مردمی» که پاتریس شرو، کارگردانِ مطرح دهه هفتاد از آن سخن میگفت. شرو در میانه شوک جنبش مه، در همین سالها بود که با برداشتی تازه از تئاتر مردمی ویلار، تماشاخانهها و بهتعبیری فراموشخانههای تئاتر را در حومه پاریس و مکانهای حاشیهای به مراکز فرهنگی معتبری تبدیل کرد، مراکزی که با هیچ تئاتری در فرانسه قابلقیاس نبود. شرو در همان روزگار به تفسیری برشتی از اصول «تئاتر مردمی» رسید و حتا بهخاطر همکاریاش با اتحادیههای کارگری و دانشآموزی خصلتی انقلابیتر به این سبک داد. ویلار حدود یک دهه پیشتر از مِه شصتوهشت، «تئاتر مردمی» را بنیان گذاشت. «هدف او این بود که مخاطبان جدیدی را متناسب با نظریه تئاتر مردمی خود گرد آورد. تئاتر تا آن زمان نهادی متعلق به طبقه متوسط محسوب میشد. او سعی داشت علاوهبر طبقه کارگران، مخاطبانی را از تمام اقشار زحمتکش جذب کند.» ویلار خطاب به منتقدان چپگرای خود ازجمله سارتر از مردمی سخن گفت که در پرولتری خلاصه نمیشد. او خود را ملزم نمیدانست تئاتر انقلابی خود را با تعاریف مرسوم از طبقه کارگر منطبق کند و باور داشت «درهای تئاتر باید به روی همه باز باشد.» تئاتر ملی در نظر او تئاتری بود که مردم را فارغ از اختلافات طبقاتیشان کنار هم مینشاند. پس چندان بعید نیست که شرو با این پیشینه فکری و در اوج پختگی کاری سروقت نمایشنامهنویسی چون برنار-ماریکلتس برود. «نویسندهای که خود باعث شهرتش شد.» شرو از کلتس، نمایشنامههای «جدال با سگهای سیاه»، «در خلوت مزارع پنبه»، «بازگشت به صحرا» و «بارانداز غربی» را روی صحنه برد و در تمام این اجراها خوانشی سراسر سیاسی از متنِ کلتس بهدست داد، چنانچه تا هنوز هم منتقدان و شارحان تئاتر و حتا مخاطبان، کلتس را در مونتاژ با اجراهای شرو درک میکنند. تکنیک و سبک شرو خاصه در نحوه استفاده از فضا نشان میدهد که اجزای اجرا همچون فضا و بازی او با فضا، تنها جنبه فرمی ندارد، بلکه دیالوگی میان درونمایه اثر و چشمانداز سیاسی او است، یا مونتاژی که او از متن و صحنه بهدست میدهد. پس از شکست تلخ مبارزان مِه، نوبت تحلیلها و بازنگری در جهان تازه یا دستکم فرانسه تازه رسید. کلتس در تمام نمایشنامههایش از قدرت و خشونت آن نوشت و اینکه سلب آزادی، نشانه ترس و رقابت و نفرت است. شرو نیز در تمام آثاری که روی صحنه برد چنین دغدغههایی داشت، چه در «مستخدم عوضی» ماریوو و «پلاتونفِ» چخوف و چه در آثار کلتس. اما مورد اخیر بیش از همه جوهر انتقادی شرو را نشان داد: اینکه «خشونت نه یک مضمون داستانی، بلکه یکی از واقعیتهای زندگی است.»
کلتس خاصه در نمایشنامه «در خلوت مزارع پنبه» خشونت و سرکوبی را شناسایی میکند که چندان سرراست و صریح نیست. مسئله دیگر بر سَر سرکوب بهشکل صریح آن نیست. سرکوب، معنا و صورتی دیگر به خود گرفته است. سرمایهداری با دستکاری میل و رمزگذاری آن بنا دارد جریانهای سیال میل را به سیطره خود درآورد، کنترل کند و چه سرکوبی از این مهلکتر که «بدنها» خود موضوع رمزگذاری قرار گیرند. «در خلوت مزارع پنبه» سراسر از خلال دیالوگهای دو مرد بیگانه با هم شکل میگیرد: «قاچاقفروش» و «خریدار». همهچیز در مناسبات خریدوفروش تعریف میشود. فروشنده بهصراحت میگوید که به هیچ بیعدالتی در جهان باور ندارد، هیچ مرزی بین دارا و ندار یا هر انسان و حیوانی که بتواند به چشمان انسان و حیوان دیگر نگاه کند، نمیشناسد اِلا مرز میان خریدار و فروشنده. «چراکه هر دو دارای میلند وهم دارای موضع میل.» قاچاقفروش میخواهد چیزی به مرد خریدار بفروشد زیرا بهقول خودش «کاسب» است. «برایتان آشکار نمیکنم چه چیزی در اختیار دارم و به شما عرضه میکنم… هر فروشندهای درصدد ارضاکردن میلیست که هنوز نمیداند، حال آنکه خریدار همیشه میلش را با ردکردن آنچه به او عرضه میشود ارضا میکند.» فروشنده در برابر انکارِ خریدار که میلی به چیزی ندارد تا آن را بخرد، اصرار دارد که همیشه میلی پنهان در کار است. «کار من پر کردن خلأ میل است، یادآوردن میل، میل را واداشتن تا به خود نامی دهد، آن را تا خشکی کشاندن، به او شکل و وزنی دادن، با بیرحمی ناگزیری که در دادن قالب و وزن به میل است.» تا میانههای نمایش که خریدار بر قانونیبودن مبادلاتش در روز و در جایی عمومی تأکید میکند، فروشنده یا بهتعبیر کلتس، قاچاقفروش در قامت شَر ظاهر میشود، اما چندی بعد خریدار نیز با تردید در قانونی که خود از آن دَم میزند و وجود میلی پنهان در درونش، این جانبداری را برهم میزند. قاچاقفروش از خریدار میخواهد که خود را آزاد از بندِ دیگری و تنها تصور کند انگار «با درختی سخن میگوید، رو به دیوار زندانی، یا در خلوت مزرعه پنبه که در آن قدم میزند در شامگاه…» هرچه پیش میرود، مخاطب نیز به تردید میافتد که خریدار خود محکوم است یا همدست، قربانی راهزنی است یا دست قانون به راهزن رسیده است. «شاید شما فقط یک خادم قانون هستید با لباس مبدل، از آندست که قانون در هیأت راهزن میپرورد…» در ادامه خریدار خود را در تاریکی مییابد در وضعیتی چون تکهتکهشدن در تالار تشریح یا حتا وضعیتی بهمراتب سختتر. خریدار هر آن خود را در معرض تبهکاری علیه قاچاقفروش میبیند و از او میخواهد اگر او را به اقدامی علیه خودش واداشت، دستکم شهادت دهد که او روشنایی را صدا زده و در تاریکی جا خوش نکرده، بلکه در آن غافلگیر شده است. فروشنده شامگاه را زمانِ فراموشی میخواند، زمان سردرگمی. نمایشنامه هیچ توضیح صحنهای ندارد. تنها در ابتدای آن چندخطی مختصر و دایرهالمعارفی «قاچاقفروشی» را تعریف کرده است: «بدهبستان تجاری کالایی ممنوع یا بهشدت تحت نظارت است…» آخر نمایشنامه اگر برگردیم به این متنِ کوتاه و بازخوانیاش کنیم بیش از هر چیز شق دوم این تعریف خودنمایی میکند: «بهشدت تحت نظارت». گرچه در نظر اول، کالای فروشی پنهان مینماید اما درواقع آنچه پنهان است میلی است که گویا به هر تقدیر باید پیدا شود تا امکان نظارت و سمتوسو دادن به آن ازسوی سیستم فراهم شود. کلتس در این نمایشنامه خوانشِ دیگری از «میل» ارائه میدهد که هیچ نسبتی با آنچه همبسته فقدان است، ندارد و همین خوانش انتساب او را به جریان موج نوِ تئاتر فرانسه نشان میدهد، جریانی که علیه برداشتهای روانکاوانه و ساختار و آداب تئاتر بورژوازی ایستاد. او همچنین با تعریف دو نقشِ «قاچاقفروش» و «خریدار» و برهمزدن توازن منطقی این نقشها، پرده از ناکارآمدی رویکردهای جامعهشناختی -که همهچیز را در حول نقشها تعریف میکنند- برمیدارد و نشان میدهد که «نقش»دادن طریق دیگر رمزگذاری میلها است. اصرار قاچاقفروش به خریدار مبنی بر شناسایی میل، نوعی ازکارانداختن ماشین میل است. قاچاقفروش خریدار را به تالار تشریح میبرد تا تکهتکه ناخودآگاه او را احضار کند، ناخودآگاهی که همان میلِ رمزگذاریشده است. از نظر او رابطه بدنها تنها برمبنای «دِین» تعریف میشود، از این منظر هر بدن، بدهکاری ابدی است و به فرایند دادوستد خاموش درمیآید. قاچاقفروش دستآخر برای آنکه خریدار و خود را از این وضعیت برهاند، پیشنهاد میدهد که او بیش از این خود را خسته نکند و میل کس دیگری را قرض کند «میل را میتوان دزدید، میتوان قرض گرفت…» و البته این همه، تنها یک روایت است از «در خلوت مزارع پنبه» نوشته نمایشنامهنویسی که بهگواه آثارش سخت دلبسته ژیل دلوز بود، فیلسوف/منتقدی که باور داشت، سرمایهداری بر ویرانههای «میل» بنا شده است.
شرق
‘