این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقدی به فیلم «نفس» ساخته نرگس آبیار
نفسِ کم رمقِ بهار
کیمیا عراقی
«نفس» فیلمی است که دید متفاوتی به برهه انقلاب و جنگ دارد. در «نفس» این بار ما دو حادثه مهم تاریخ کشورمان را به زبان ساده از زبان دخترک هفت، هشت سالهای میشنویم که راوی فیلم است. بیان تاریخ بدون دیالوگهای سنگین، بدون شخصیتپردازیهای تاریخی همراهِ بهار که ذهنی خلاق دارد و سراغ کتابهایی میرود که از سنش بسیار جلوتر است، در بطن فیلم جای گرفته است. کنجکاویهای او قابل باور است. به سادگی در طولِ روایتِ زندگیاش میگوید انقلاب شده، جنگ شده و گیج و گنگ در میان تظاهرات سرگردان است. ذهن کودکانهاش هنوز تحلیل دقیقی از وقایع پیشرو ندارد. کودکی که یصورت سمبلیک نماد یکی از هزاران قربانی بیگناهِ این جنگ است. اگر نرگس آبیار زمان فیلم را کوتاهتر از آنچه در نهایت به روی پرده مشاهده میکنیم در نظر میگرفت، «نفس» فیلم موفقتری از آب در میآمد و قطعاً سومین ساخته او نظر منتقدان بیشتری را به خود جلب میکرد، چرا که در هنگام تماشای فیلم تماشاگر عام مدام سعی در دنبال کردن داستان دارد ولی ریتم و زمان نسبتاً طولانی فیلم باعث میشود تا او تمرکز اولیه را تا انتها نداشته باشد. البته باید اذعان داشت که «نفس» هم تجربه متفاوتی در فیلمسازی این سالهای سینمای ایران است. «نفس» ایدههای جدیدی همراه دارد. درست مثل دنیای فانتزی کودک که در آن ایام پرالتهاب انقلاب و جنگ وقایع را از ذهن کودکانه خود میبیند و تحلیل میکند. در آن بحران انقلاب و جنگ همراه انیمیشنهایی میشویم که از نظر بصری هم درست شبیه نقاشیهای ساده یک کودک ترسیم شده است. همچنین در نمای پایانی که سکانسِ بسیار تکان دهنده است، دخترک بیخیال با احساسِ شادمانه کودکانهاش روی تاب درحال بازی است. از دیدن بازی او لذت میبریم، صدای آژیر میرسد اما او به بازی خود ادامه میدهد. چقدر در این لحظات مرگ دور است. چقدر دست نیافتنی است. حتی با توجه به اینکه صدای آژیر مرگ را شنیدهایم. دخترک با لبخند و آغوشی باز مرگش را میپذیرد. سکانسی که یادآور موشک بارانهای شهرهاست. او نمادی میشود از تنِ بی جانِ تمامِ کودکانی که از زیر آوار بیرون کشیدیم. همین اندازه تلخ، همین اندازه سرد.
بیرون کشیدن تنِ بی جان او در سکانس بعد و اینکه اثری از او در خرابهها پیدا نیست، شاعرانگی مرگ از دیدگاه کارگردان را بیشتر به تصویر میکشد. فیلم ساز بدون استفاده از هیجانات و هزینههای فیلمهای جنگی سینمای ایران به خوبی تلخی جنگ را به تصویر کشیده است. بدون نشان دان انبوهی از تانک و هواپیما و گردان و ارتش و خاکریز. دختری که بود، دیگر نیست. و همین سکانس تا انتها دیگر یقه مخاطب را رها نمیکند.
با این حال، باید گفت برخی سکانسها و شخصیتهای فیلم اضافی هستند، مثل سکانس گیر کردن بهار در برف، رقصِ گروه پاکستانی هندی، ورود شخصیت جمشید هاشمپور به عنوان سرکرده کولیها، یا عزاداریهایی که چندان دلچسب از کار درنیامدهاند و کارکرد چندانی در روند فیلم ندارند. با وجود تمام سکانسهای تاثیر گذار فیلم اما ریتم در «نفس» تکلیف معینی ندارد. برخی صحنهها آنقدر پر تنش و آزاردهنده هستند که وجود دوربین روی دست لرزان و بیتاب به تنش آن افزوده است. نماهایی که بیشتر آزاردهنده هستند.
نرگس آبیار از تیم خوب بازیگری با گریمهای خوب و باور پذیری بهره برده است. بازی پانتهآ پناهیها به همراه گریم درجه یکی که دارد بسیار باور پذیر است و همینطور سارهسادات نورموسوی که بار سنگینی از فیلم را به دوش دارد و مهران احمدی که بازی او طبق معمول قابل اطمینان و جذاب است. البته گریم مهران احمدی در ابتدای فیلم کمی تصنعی بودن موهای نیمه بلندش را آشکار میکند. و همینطور یکسان بودن چهره بهار دخترک اصلی داستان که در طی این چهار سال روایت تغییر چندانی ندارد و بزرگ شدنش محسوس نیست. دیدن «نفس» برای کسانی که ارتباط خوبی با دنیای کودکی دارند تجربه جالب و البته تلخی است، هرچند که شیرینی فیلم به بخشهای تلخ آن برتری دارند. بازی دلنشین و بسیار روان سارهسادات نورموسوی و صدای کودکانهاش روی نریشن فیلم، ما را وارد دنیای فانتزی میکند که رها شدن از آن آسان نیست. هرچند پایانِ «نفس» پایان تلخ بهارهای سرزمین ما است.
همدلی
1 Comment
ازاده
بعد از مدت ها نفس کشیدم .با نفس