این مقاله را به اشتراک بگذارید
چرا باید رمان های چارلز دیکنز را خواند؟
مهدی یزدانی خرم
تجربه خواندن آثار چارلز دیکنز برای من چه در مقام داستان نویس، چه در جایگاه منتقد ادبی شگفت انگیز بوده است. این تجربه بیش از آن که ناظر باشد به یک وظیفه تاریخی برای نویسنده، خواننده یا منتقد نسبت به نوشته های او- اصلا مگر وظیفه ای در این قبال وجود دارد؟- متضمن این نکته است که با درک جهان دیکنز بخش مهمی از تاریخ شخصیت پردازی، تکنیک و از همه مهم تر رئالیسم را درک خواهیم کرد. برای همین پاسخ به این سوال که چرا باید دیکنز خواند در عین سادگی دشوار هم هست و چند سویه.
نظریه ای مشهور وجود دارد که می گوید درک سه نویسنده تقریبا هم زمان در سه کشور صاحب ادبیات به خواننده کمک می کند که روح قرن نوزدهم را احضار کند. فلوبر فرانسوی، تالستوی روس و دیکنز بریتانیایی. هر چند در این لیست نام هایی دیگر چون بالزاک، تورگینف، جورج الیوت و… نیز آمده اند اما چیزی که قطعی ست این که دیکنز به فاصله ای زیاد نسبت به بسیاری از هم دوره ای های آنگلوساکسون اش توانسته وجوهی از جامعه و شخصیت های زمانه اش را به تصویر بکشد که کمتر کسی موفق به انجام آن شده است.
نکته مهم تر این که اکثر این شخصیت های مشهور در طول سال های طولانی که از مرگ نویسنده می گذرد دچار اضمحلال نشده اند و به زندگی درون متنی شان ادامه می دهند. دلیل عمده این اتفاق نیز روشن است؛ آن ها از دل خباثت ها، بلاهت ها، امیال و گاه شجاعت هایی بیرون آمده اند که عمرشان معادل تاریخ جهان مدرن است حداقل.
کار مهم دیکنز همین است، چه مثلا داستان رمان «مغازه عتیقه فروشی» بعد از یک بار خواندن کهنه می شود، «آلیور توییست» به سرانجام می رسد، «خانم هویشام» می سوزد و «اسکروج» خسیس متحول می شود. اما امری که دیکنز را برجسته می کند فارغ از جذابیت های قرن نوزدهمی اش و دغدغه هایی که در حوزه کشف لندن و طبیعت حاشیه ها دارد و بیشتر برای خوانندگان متخصص و منتقدان جذاب به نظر می رسد این است که او به تکه هایی از وجود انسان سرک می کشد که نه تنها از پیچیدگی شان کم نمی شود بلکه مدام عجیب تر فرایندشان را تکمیل می کنند.
برای همین می توانم بگویم دیکنز اسناد بلامنازع ساختن آدم های خبیث یا نیمه خبیث است. آدم هایی گناه کار و فرورفته در دجالیت که اتفاقا از وضعیت شان هم آگاهی دارند. جالب این که او شخصیت های اصلی اش را عمدتا در رئالیستی ترین وضعیت ساخته؛ انسان هایی کاملا عادی که اغلب تحت تاثیر روزگار قرار می گیرند. شخصیت های مثبت او بیش از آن که پیچیده باشند، از بهشت دانته آمده اند و قرار است خیری را بسازند تا رمان رستگار شود.
لردهای مهربان، خرده فروش های منصف، مادران فداکار و امثالهم که به زعم من آن چند لایه گی شخصیت های پلشت، خبیث یا مستاصل او را ندارند. شاید هم دیکنز به خوبی دریافته بود که شر سازنده پیچیدگی ست نه خیر. برای همین این شر می تواند وجوهی مختلف داشته باشد.
در رمان کوتاه و خواندنی «سرود کریسمس» این شر از گناهان کبیره ای می آید که بیشتر با مفهوم مال اندوزی سر و کار دارند. فلاش بک های عجیب دیکنز و احضار ارواح به داستان که برگرفته است از داستان های فولکلور انگلیسی نشان می دهند که او عمیقا نگاهی اخلاقی به این رذیله اخلاقی دارد؛ رذیله ای که باعث سقوط انسان او شده است. اصولا اکثر شخصیت های سقوط کرده دیکنز ارتباط مستقیمی دارند با مال اندوزی و زندگی در فضاهای تیره و تنگ، در دکان های سرد، دفتر وکالتی که به زور روشن نگه داشته می شود یا خانه هایی که بوی نا و مرگ می دهند. میراثی که ادبیات گوتیک از یک سو و شکسپیر از سوی دیگر برای دیکنز به جا گذاشتند باعث شد این دو امر را درهم ترکیب کند. فضاهای سمبولیک ور فتارهای نمادین. اما شگرد او در این حجم از تکه نویسی های اخلاقی تکیه است بر رئالیسم و شهر و مکان.
او اگر در «آرزوهای بزرگ» فضایی یخ زده و روستایی می سازد در نیمه اول رمان تلاش می کند تا بار خوش بینی را از این طبیعت نفرین شده بگیرد. باتلاق های بویناک، جاده های گِلی، خانه های بویناک ییلاقی و… محلات لندنی که بیشترین فضای داستان او را به خود اختصاص می دهند نیز همین گونه است… فقدان نور و آسایش. لایه از غلیظ از دودو چربی و ماندگی همه چیز را پوشانده است انگار. جبری محیطی که در سرنوشت، زبان رویاهای آدم های او تاثیر دارد. شاید در آن زمان کمتر نویسنده ای چون دیکنز باشد که شخصیت های زنِ نابکار، بی احساس و موذی را وارد ادبیات کرده باشد.
درواقع در تمام آثارش هرچند قهرمان های اصلی از بین مردها و نوجوانان پسر انتخاب می شوند اما می شود بین شخصیت های فرعی زنانی را دید که مصداق خشونت هستند و بی رحمی. زنانی اغلب نه چندان زیبا که حتی برای حفظ موقعیت به برادران شان نیز گاهی رحم نمی کنند. در این سلسله مراتب پر از تزویر و ناامنی سیر اتفاق ها نیز سریع است. رباخواران و باج گیرها همه جا هستند و فشار روزگار به نحوی ست که هیچ عنصری یارای تثبیت مطمئن زندگی خود را ندارد. مثلا شخصیتی رمانیتک چون «نل» در رمان «مغازه عتیقه فروشی» که تنها در رمان چهارده سال دارد عملا در محاصره شرارت هایی قرار گرفته که به نوجوانی او نیز رحمی نمی کنند.
جهان دیکنز پر است از کودکان گرسنه، خشن، بی والد و رهاشده که باید بار بزرگ شدن شان را تنها به دوش بکشند. این فرایند یعنی تمرکز نویسنده بر عناصر برآمدهاز هول، تنهایی و وحشت در دل رمان اضطرابی می سازد که همیشه با انسانِ او همراه است. هرچند در پایان اکثر آثار دیکنز نمادهای خیر پیروز می شوند و بدکاران نابود اما تاثیر ماندگارتر اعمال برآمده از شر است که از این رمان ها درک می شود. فاگین رباخوار به طرز دلخراشی می میرد اما انگار روح او بر بخشی از لندن جا گرفته و ناظر باقی می ماند.
انسان های شریف دیکنز بیشتر از آن که عاقل و خردگرا باشند، ساده لوح اند و خوش باور. آن ها به تنهایی قدرت مقابله با این حجم از شر پیچیده و متناقض را ندارند و برای همین است که اغلب قهرمان های اصلی ناچار می شوند با تکیه بر یک فرصت طلایی خود را از موقعیت نکبت باری که برای شان رقم خورده برهانند. دیکنز لایه هایی از وجود را در انسان خود کشف کرده بود که در تضاد کامل بودند با آموزه های مسیحی و در عین گناهکار بودن راضی. آن ها گاهی در هیبت شهروندانی متمکن ظاهر می شدند و خبثی را که به آن دچار هستند هنرمندانه پنهان می کنند. اینان وسوسه گرهای رمان های اویند. همان ها که شخصیت های منفعل و ضعیف تر را وادار می کنند به پیروی و تبعیت.
در عین این حرکت، تنها و خودرای هستند. شیاطینی که اکثرا در لندن رو به رشد زاده شده و پا گرفته اند. رفتارهای شان چندسویه است برعکس شخصیت های مثلا جورج الیوت یا برخی رمان های خواهران برونته، در کسوت و تاریکی حرکت می کنند می خزند. برای همین است که حتی بعد از نابودی شان در دل رمان یا تحول شان باز هم ردی از آن همه بدبودگی را باقی می گذارند در ذهن مخاطبان شان. جهانی دوزخی که در اعماق قرن نوزدهم زاده شده است و نشان می دهد انسان مدرن شهری چه طور آماده می شود با توسل به فردیت اش و بی هیچ بهانه ای شر بودن را ابداع کند. شاید فارغ از ارزش های بی شما سبک شناختی و روایی و تاریخی، این مهم ترین دلیلی باشد که ما را وا می دارد دیکنز را بیش از پیش و مدام درک کنیم.
او نویسنده اذهانی ست که در لایه های خود به نیستی دیگران می اندیشد یا انتقام نقایص جسمی یا روحی شان از جهان. چیزی شبیه به جهان داستایوفسکی. و دیکنز در این مسیر خواننده را با انبوهی لحن، زبان و رفتار متناقض تنها می گذارد که هر کدام شان وجهی از این ارواح پریشان را به او نشان می دهند. دوزخِ دانته است انگار و طبقات اش رمان های چارلز دیکنز. هرچند در نهایت بهشت حاکم می شود اما عظمت این دوزخ باقی می ماند بر ذهن و باعث می شود برای کشف این شر بودگی بارها و بارها رمان های او را بخوانیم.
ماهنامه تجربه
2 نظر
منصور
این مقاله خیلی توصیفی است. (آن هم توصیفاتی که برای خواننده ای با کمی تیزبینی هم مشهود هستند). انتظار داشتم که مقاله ای تحلیلی بخوانم.
سایه
مقاله خواندنیی بود.