این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
لُرتا هایراپتیان؛ نگین انگشتر تئاتر ایران
حامد قصری
گفت و گوی منتشرنشده با زنده یاد زاون قوکاسیان که اخیرا کتاب «بردی از یادم: مروری بر زندگی لُرتا هایراپتیان؛ «نگین انگشتر تئاتر ایران» از او منتشر شده است.
بی شک نقش «لرتا هایراپتیان» در تاریخ تئاتر و سینمای ایران فراموش نشدنی است. لرتا در هجده سالگی در تعدادی از نمایش های ویلیام شکسپیر به کارگردانی «واهرام پاپازیان» بازی کرد. او در سال ۱۳۱۴ پس از ازدواج با «عبدالحسین نوشین» فعالیت تئاتری اش را گسترش داد و در کلوب ایران در نمایش «اتللو» بازی کرد. «ولپن»، «پرنده آّی» و «چراغ گاز» از دیگر نمایش هایی بودند که از لرتا در آن ها ایفای نقش کرد.
لرتا در دهه پنجاه به «کارگاه نمایش» پیوست و در چند نمایش به کارگردانی «آربی آوانسیان»، «ایرج انور» و «داریوش فرهنگ» بازی کرد. حتی به افتخار پنجاه سال خدمت لرتا در عرصه تئاتر، سالن چهارسو (واقع در مجتمع تئاتر شهر) با اجرای نمایش «خلوت خفتگان» (به کارگردانی آربی آوانسیان و بازی لرتا و سوسن تسلیمی) به نام او افتتاح شد. لرتا در سال ۱۳۵۸ به همراه تنها فرزندش، کاوه، از ایران مهاجرت کرد و سال های آخر عمرش را در وین گذراند و به مدت بیست سال و تا لحظه مرگ (فروردین ۱۳۷۷) در تنهایی و غربت و بدون اجرای خاصی روزگار گذراند.
طی گفت و گوهایی که با «زاون قوکاسیان» درباره کتاب ها و آثار تالیفی اش داشتم، به کتابی رسیدم با نام «بردی از یادم: مروری بر زندگی لرتا هایراپتیان (نوشین)؛ نگین انگشتر تئاتر ایران». زاون برای این کتاب نزدیک به پانزده سال در وین، تهران و اصفهان زحمت کشیده بود. این را هم بگویم که «بردی از یادم» شش سال در ممیزی اداره ارشاد دولت قبل بلاتکلیف مانده بود. البته سرانجام این کتاب شش ماه پس از مرگ قوکاسیان در انتشارات خجسته منتشر شد و نه زاون و نه لرتا، هیچ کدام چاپ این کتاب را به چشم ندیدند. آنچه در ادامه می خوانید گفت و گویی با زنده یاد زاون قوکاسیان در روزها و لحظاتی است که بسیار التهاب نشر کتاب «بردی از یادم» را داشت.
از کجا و چگونه با لرتا آشنا شدید؟ اصلا چه شد که زندگی هنری او برایتان اهمیت پیدا کرد؟
بچه که بودم، دایی مادرم وقتی به خانه مان می آمد، همیشه از لرتا حرف می زد. از همان موقع با نام لرتا آشنا شدم، اما لرتا را برای نخستین بار در سال ۱۳۵۱ در دفتر «کارگاه نمایش» دیدم؛ او کنار «رضا ژیان» و «عباس نعلبندیان» نشسته بود که با ذوق خیلی زیادی به او سلام کردم.
پس از آن به تماشای هر نمایشی که بازی می کرد، می رفتم.
از آخرین نمایش او بگویید.
در سال ۱۳۵۶ آربی آوانسیان و گروهش و گروه تئاتر چهارسو به خاطر پنجاه سال فعالیت هنری او اجرای «خلوت خفتگان» پیتر گیل را به لرتا تقدیم کردند. این نمایش آخرین اجرای او بود، چرا که نمایش «در دوردست» سارتر به علت حوادث سال ۵۷ هیچ گاه به پای اجرا نرسید و لرتا هم به اتریش رفت.
بعد از آن، چه زمانی دوباره لرتا را دیدید؟
برحسب اتفاق خاله ام که در وین زندگی می کند به من گفت لرتا را همیشه می بیند. با کلارا (خاله ام) به دیدنش رفتیم. همان جا برای نخستین بار با او در سال ۱۳۷۱ گفت و گو کردم.
و این دیدارها ادامه داشت؟
در سال ۷۶ هم به دیدنش رفتم اما کسی در خانه نبود که در را به رویم باز کند. او از آن جا رفته بود. در سفری که قبل از آن سال داشتم، لرتا آن بانوی همیشگی نبود، بی حوصلگی و فراموشی به سراغش آمده بود.
در سال ۷۷ دوباره به دیدارش رفتم و باز هم از حضور او در خانه خبری نبود. یادم هست لرتا همیشه عصرها به پارک شهر می رفت. در نتیجه تصمیم گرفتم به پارک بروم بلکه او را ببینم اما او آنجا هم نبود. به پارک ملت رفتم که پوشیده از گل های سرخ بود و لرتا باز هم نبود. بعد همسایه لرتا خبر درگذشتش را به من داد. لرتا انسان مهربانی بود و همیشه به دیگران به خصوص ایرانیان در غربت کمک می کرد، همین شد که تصمیم گرفتم به یاد او کتاب «بردی از یادم…» را بنویسم.
از چه زمانی تئاتر برای لرتا جدی شد؟
تئاتر برای لرتا از زمانی جدی شد که با گروه ظهیرالدینی برنامه هایی را اجرا کرد و در «تاجر ونیزی» شکسپیر بازی کرد. به گمانم حدود سال ۱۳۰۵ بود. بعد از آن با «جامعه باربد» هم همکاری کرد و تئاتر را پی گرفت.
جامعه باربدِ مهرتاش که خود حکایت دیگری دارد…
اسماعیل مهرتاش موسیقی می نوشت. لرتا هم اجراهای موزیکال داشت؛ «لیلی و مجنون»، «یوسف و زلیخا» و «خسرو و شیرین» از آن دسته اجراها هستند.
در این نمایش ها نقش اول را برعهده داشت؟
با این که هفده سال بیشتر نداشت اما مثلا نقش «زلیخا» را که نقش محوری هم بود، بازی می کرد و ارکستر مهرتاش هم آن ها را همراهی می کرد.
با توجه به جو حاکم بر جامعه آن سال ها و تابوی حضور یک زن روی صحنه، آیا خانواده لرتا مخالفتی با اجراهای او نداشتند؟
در آن زمان مادر لرتا مخالف فعالیت هنری دخترش بود. حتی خانواده به او می گفتند سعی کند با برخی بازیگران زنی که وجهه خوبی ندارند، رفت و آمد نکند. خودش می گفت در خانه اش چادر به سر می کرده و با یک درشکه پوشیده به سالن اجرا می رفته است و زمانی که از میان تماشاگران می گذشته رویش پوشیده بوده است.
و لرتا با هنرمند بزرگی به نام «پاپازیان» آشنا می شود؟
حضور پاپازیان در ایران (که در مسکو معروف بوده) و آشنایی لرتا با و، نقطه عطفی در زندگی اش محسوب می شده است. «استپانیان» که از بازیگران مطرح تئاتر در تهران بوده است، لرتا را به پاپازیان معرفی می کند. آن ها یک ما با هم کار می کنند. نمایش «اتللو» را یک شب به زبان فارسی اجرا کردند. از دیگر بازیگران می توان به مریم نوری و علی اصغر گرمسیری اشاره کرد که به همراه لرتا به ایفای نقش پرداختند. لرتا نقش «اوفلیا» را بازی کرد. استعداد لرتا برای پاپازیان آن قدر بی نظیر بود که به مادر لرتا پیشنهاد داد او را با خود برای ادامه تحصیل به مسکو ببرد. البته خود لرتا قبول نکرد.
از طرفی، سال بعد زمانی که لرتا در مسکو و در دانشکده تئاتر هنری تحصیل می کرد، عکس های خودش از نمایشی را که پاپازیان اجرا کرده بود، در کتابی دید. حتی دانشجویان آن جا از طریق این کتاب با نام لرتا آشنا شده بودند.
البته به این موضوع هم بد نیست اشاره کنیم که بخش بزرگی از زندگی لرتا، عبدالحسین نوشین همسر اوست…
بله، نقش عبدالحسین نوشین غیرقابل انکار است. البته درست است که سرانجام خوشی نداشت اما همیشه از آن دوران به نیکی یاد می کرد. نوشین در فرانسه تئاتر خوانده بود و در سال۱۳۱۰ به ایران بازگشت. او که به شدت روی بازیگر نقش اول حساس بود، از طریق مهرتاش با لرتا آشنا شده بود.
نوشین خودش هم می نوشت؟
بله، اصلا لرتا را برای بازی در نمایشی می خواست که خودش با نام «زن وظیفه شناس» نوشته بود. این نمایش را در سالن سینما ایران اجرا کرد. سالن مملو از جمعیت شده بود. لرتا بارها به من می گفت که تئاتر جدی را با نوشین آغاز کرده است.
حضور لرتا روی صحنه و بحث های تئاتری و هنری شان منجر به ازدواج آن ها شد. سه سال بعد، سه تابلو از قصه های فردوسی را که فروغی و مینوی تنظیم کرده بودند در گراند هتل روی صحنه برد. لرتا در این نمایش ها نقش های اول را بر عهده داشت. دو سال بعد هر دو با دعوتی که به شوروی شده بودند به مسکو رفتند و پس از یک سال به ایران بازگشتند.
نوشین شاگردان خوبی هم تربیت کرد؟
بله، شاگردانی که اتفاقا عضو گروه تئاترش شدند؛ صادق بهرامی، نصرت کریمی، کهنموئی و رضا رخشانی… لرتا هم که به زبان های روسی، فرانسه، ارمنی و فارسی مسلط بود.
لرتا و نوشین در یک کلام روشنفکر بودند و با هدایت، علوی، فرزاد و حتی ناتل خانلری مراوده داشتند. حتی نوشین کتاب «هنر تئاتر» خود را با این جمله «تقدیم به همسر و همکارم که با تحمل رنج فراوان به پیشرفت هنر تئاتر کمک بسزا نموده است. نوشین» به لرتا تقدیم کرد.
خود لرتا برایم گفت که وقتی نوشتن را در بهمن ۱۳۲۷ گرفتند، چون می دانست شوهر خواهر هدایت رزم آراست و شاید هدایت بتواند برای نوشین کاری بکند، ماجرا را به هدایت می گوید و هدایت هم در پاسخ می گوید: «آره خواهر من زن این بی شرف است. اصلا به خانه آن ها نمی روم ولی به خاطر شما می روم.» که انگار هدایت رفته بوده خانه رزم آرا و آن ها را به فحش کشیده بود.
باز هم لرتا برایم می گفت که نوشین زبان فارسی را دوست داشته و به زبان فارسی هم مسلط بوده و گاهی هم به شوخی به بزرگ علوی می گفته: «ما را مسخره کرده ای؟ تو که زبان فارسی بلد نیستی؟» و از همه مهم تر نوشین فردوسی را بسیار دوست داشت.
یک خاطره دیگری که از هدایت برایم گفت این بود که هدایت به نوشین گفته بود: «نوشین تو که تئاتر خوانده ای، اما این خانم از کجا این قدر خوب بازی می کند که رو دست تو بلند شده است.»
لرتا از هدایت تعریف می کرد و می گفت که اکثر مواقع ساکت بوده اما وقتی حرف می زده در همان اندک حرف ها طنز خاص خودش را داشته است. شما لرتا را به عنوان تنها زن روشنفکری می بینید که در عکس های هشتاد، نود سال گذشته در کنار هدایت و دیگران قرار دارد. یک بار هم از سعید نفیسی گفت که به مسکو و به خانه او و نوشین آمده است و وقتی لرتا برایش چلوکباب درست می کند، می گوید چه جالب من در مسکو چلوکباب خوردم!
گویا لرتا از نظر اخلاقی هم زبانزد بوده است.
هیچ گاه، هیچ کس از او سخن غیراخلاقی نشنید. در تمرین ها به موقع حاضر می شد. در فن بیان جزو بهترین ها بود و همتراز بازیگران اروپایی از او یاد می شد. او به گریم هم مسلط بود و عملا احتیاجی به گریمور نداشت. در نقش خود عمیقا فرو می رفت. چه در نمایشنامه های ایرانی و چه خارجی یکه بود و به خوبی ایفای نقش می کرد.
نصرت کریمی یک بار به من می گفت: «لرتا را اولین بار سر نمایشنامه «ولپن» دیدم. متوجه شدم او یک سر و گردن با دیگر زنانی که در تئاتر هستند، تفاوت دارد. طرز ایستادنش روی صحنه، بازی کردنش، سخن گفتنش، فن بیانش… به طور کلی با بازیگران دیگر فرق داشت. نقشش را آماده کرده بود. وقتی سر صحنه آمد، تقریبا همه چیز را از حفظ بود. خیلی تعجب کردم که یک زن در تئاتر ما وجود دارد. ما تا آن روز او را ندیده بودیم. بعدها کسانی که لرتا را می شناختند، هم از نظر بازی و هم از نظر اخلاق تعریفش را می کردند.»
کارگردانی هم کرده بود؟
در تئاتر سعدی نمایشنامه های «چراغ گاز» و «شنل قرمز» را کارگردانی کرد.
لرتا در کارگاه نمایش هم حضور پررنگی داشت؟
لرتا به دعوت ایرج انور به کارگاه نمایش آمد و تا سال ۵۷ هم آن جا بود. او با آربی آوانسیان و بیژن مفید کار می کرد.
و ظاهرا در اوج از ایران خارج شد.
بله، او همراه در اوج بود و در سال ۵۸ کشور را به مقصد اتریش ترک کرد و تا لحظه مرگش هرگز به ایران بازنگشت. هیچ گاه این جملاتش را فراموش نمی کنم که می گفت: «من در تئاتر زندگی کرده ام.» او حتی صدای خوبی هم داشت و در اُپِرت یوسف و زلیخا تصنیف معروف «دوستان شرح پریشانی من گوش کنید» را خواند.
آربی آوانسیان هم به حضور لرتا در گروهش و نقش ویژه او اذعان دارد؟
لرتا از کارگاه نمایش با آربی آشنا شده بود. در «گروه تئاتر چهارسو» به همراه فردوس کاویانی و سوسن تسلیمی هم یک گروه خیلی خوبی تشکیل داده بودند. لرتا تازه از مسکو برگشته بود و از نوشین هم جدا شده بود. لرتا در یکی از نمایشنامه های آرابال نقش اصلی را داشت و خود آربی می گفت: «در این نقش آن قدر خوب بازی می کرد که انگار آرابال، لرتا را دیده است و این نقش را تنها در دنیا برای او نوشته است.»
آربی می گفت خود لرتا و شخصیت درونی و بیرونی اش را در نقش هایش می دیدید. او هیچ گاه آدم فرصت طلبی نبود و بسیار صادق بود و زندگی اش رفتن روی صحنه بود. اکثر نمایش هایی که بازی کرد، فارسی بود چرا که ایران و زبان فارسی برایش اهمیت زیادی داشت.
هفته نامه کرگدن
‘
1 Comment
صادقی
تشکر فراوان