اشتراک گذاری
«دنیای آشنا»ی همه زمانها
سمیه مهرگان
«دنیای آشنا» یکی از آن آثاری است که، وقتی به آن وارد میشوی، دیگر نه میخواهی از آن خارج شوی، و نه میتوانی؛ آنطور که جاناتان یاردلی منتقد و نویسنده برنده پولیتزر نقدنویسی از آن بهعنوان «رمانی بزرگ به عظمت موزه لوور» یاد میکند؛ رمانی همرده «صدسال تنهایی»، «کشتن مرغ مقلد»، «بچههای نیمهشب»، «مادام بووآری»، «زندگی و زمانه مایکل ک»، «خدای چیزهای کوچک» و بسیاری از شاهکارهای ادبیات جهان، که هنوز خوانده و تجدید چاپ میشوند؛ چراکه دنیای همه اینها، «دنیای آشنا»ای است که بشر از هفتادهزار سال پیش تاکنون با آن دستوپنجه نرم میکند. هم اینکه در همه این آثار بخشی از تاریخ کشورهای مستعمره یا دارای حکومتهای دیکتاتوری روایت میشود، هماینکه در لابهلای روایت بخشی از تاریخ ملتشان، داستان عشقها، نفرتها، خیانتها، دروغها و ترسهای مردم عادی و در حاشیه نیز تصویر میشود. در «دنیای آشنا»ی جونز نیز ما با همین آدمهای عادی و فراموششده مواجه هستیم که تنها بهدلیل رنگ پوستشان از آزادی محروم میشوند و برچسب «برده» به آنها زده میشود. «دنیای آشنا»یی که بخشی از تاریخ سیاه آمریکای جوان بود، که تازه داشت از بعد ۱۷۸۹ که اعلام استقلال کرد، رخت نو بر تن میکرد. «دنیای آشنا»یی که در طول این سالها، بسیاری از آثار سینمایی، تئاتری و موسیقایی و بهویژه آثار ادبی را به خود اختصاص داده: از آثار هریت بیچر استو گرفته تا ویلیام فاکنر و تونی موریسون تا آخرین نمونههای آن «دوازده سال بردگی» به کارگردانی استیو مککویین (۲۰۱۳) و «دنیای آشنا»ی ادوارد پی. جونز (۲۰۰۳). شاهکار بینظیر جونز یکی از بهترین آثار داستانی معاصر است که نشان میدهد هنوز هم دنیای سیاه بردهداری در آمریکای قرن نوزدهم جا برای نوشتن دارد. و جونز در این رمان ثابت میکند که نهفقط میتوان درباره این «دنیای آشنا» که هر روز در جهان پر از جنگ و کشتار و وحشت و افراطگرایی پررنگتر میشود، نوشت، که یک شاهکار مسلم خلق کرد برای خوانش دنیایی که هنوز بر سر بشر سنگینی میکند: «دنیای آشنا»یی که هرچند دوستش نداریم، اما کاری هم برای اینکه در یک نقطه و برای همیشه سایه شوم و سنگینش را از سر خود و دنیایمان برداریم نمیکنیم.
«دنیای آشنا» از آندست رمانهایی است در تاریخ ادبیات که وادارت میکند همراه با کاراکترهایش، کلمهبهکلمه با آنها نفس بکشی: با شبگردیهای «موسا» راه بروی در بیشهزار و بنشینی و به ماه نگاه کنی و آزادیات را بشمری، با «تسی» و عروسک چوبیاش گریه کنی که وقتی نود ساله میشود با همان عروسک در بغلش درحالیکه هنوز «سیاه» است و «برده» میمیرد، با «الیاس» بنشینی و شانه چوبی را با عشق تراش بدهی و بعد راه بیفتی دنبال «سلست» که یک پایش میلنگد تا به او عشق را با یک شانه چوبی کجوکوله تقدیم کنی، با آوازهای «آلیس» زیر باران همراه شوی و بیخیال گشتیهای سفیدپوست، بزنی به جاده و مدام بخوانی «ارباب مُرده!»، با «هنری» جوان و سیاه در سرما و گرما در ایوان منتظر ارباب سفیدت بمانی، از خوابت بزنی، تا با اسبش وقت و بیوقت از راه برسد و افسار اسب را بگیری و به اصطبل ببری و بعد روی کاهها با رویاهایت لم بدهی. «دنیای آشنا» با تو هر کاری میکند: از همان جاییکه نشسته یا ایستادهای، برت میدارد و میبردت به ۱۸۵۵. ویرجینیا. منچسترکانتی. و از همانجا برت میدارد میبردت به ایرلند. به فرانسه. به آمریکای قرن بیست. در یکی از هتلهایی که تمثال بزرگی از بردگان سیاه به دیوار میخ شده که نسلهای بعدی وقتی به آن نگاه میکنند، نیاکانشان را به یکدیگر نشان میهند که سالها پیش زیر سلطه سفیدپوستها خاک شدهاند. «دنیای آشنا» از غروب یکی از روزهای جولای شروع میشود. غروب روزی که ارباب سیاه، هنری تاونسند بعد از شش روز بیماری میمیرد. شروعی که هرگز تمام نمیشود…
****
«دنياي آشنا»ی همه ما
مريم مويدپور*
ادوارد پي. جونز براي نگارش رمان «دنياي آشنا» (ترجمه فارسی: شیرین معتمدی، نشر شورآفرین) ده سال تحقيق كرد و اين رمان استثنايي و شاهكار ادبي را در شش ماه نوشت. رماني كه جايزه پوليتزر ۲۰۰۴ را براي او به ارمغان آورد و او را در رده سرشناسترين نويسندگان آمريكا و جهان قرار داد. موضوع اصلي رمان «دنياي آشنا» بردهداري و نژادپرستي در آمريكا است؛ موضوعي كه پيشتر نيز محتواي اصلي رمانهاي نويسندگان نامداري چون هريت بيچر استو در «كلبه عمو توم»، توني موريسون برنده جايزه پوليتزر ۱۹۹۸ و نوبل ادبيات ۱۹۹۳ در رمان «دلبند»، آليس واكر برنده جايزه پوليتزر ۱۹۸۳ در رمان «رنگ ارغواني» و نويسندگان آمريكايي ديگر از جمله ریچارد رایت و ویلیام فاکنر نيز بوده است. ولي رمان «دنياي آشنا» در بين آنها جايگاه ويژه و منحصربهفردی دارد؛ زیرا جونز در «دنياي آشنا» نهتنها مانند ديگر نويسندگان خشونت بردهداري و نژادپرستي را در ايالات جنوبي آمريكا به تصوير ميكشد، بلكه واقعيتي تاريخي و تكاندهنده را نيز آشكار ميسازد: اينكه تا اواسط قرن ۱۹ ميلادي در ايالات جنوبي آمريكا بردههاي آزادشده هم مانند اربابان سفيدپوست قبليشان پس از كسب آزادي، بردهداري ميكردند و رفتار خشونتآميز سفيدپوستان را از سر ميگرفتند. واقعيتي تاريخي كه نهتنها براي انسانهاي قرن بيستويكم قابل تصور نيست، بلكه حتي در متون تاريخي آمريكا نيز نقش چنداني نداشته و تا حد زيادي ناشناخته است.
هنري تاونسند، شخصيت اصلي رمان نيز يكي از آن بردههاي آزادشده است كه حالا خودش در سي سالگي صاحب يك مزرعه بسيار بزرگ و بردههاي بسياري است. با حمايت ارباب سابقش، سفيدپوستي به نام ويليام رابينز به يك بردهدار حرفهاي مبدل ميشود. با اينكه جايگاه اجتماعي اين دو مرد كاملا متفاوت است (برده سابق و اربابش) رفتارشان در برابر بردههاي سياهپوست يكسان است و در رمان كنار هم قرار ميگيرند، در «دنيايي آشنا» براي بردهداران و بردهها. هنري تاونسند بدون هيچگونه دغدغه يا عذاب وجداني، بردهها را ميخرد، از آنها كار ميكشد و با خشونت هر چه بيشتر مجازاتشان ميكند. رفتاري كه براي خودش و بردههايش كاملا عادي است و بخشي از همان «دنياي آشنا»ي آنها است؛ دنيايي به وسعت همان مزرعه بزرگي كه همگي در آن كار و زندگي ميكنند.
هنري در آغاز داستان ميميرد و داستان زندگي او و شخصيتهاي ديگر رمان با بازگشت به گذشته بازگو ميشود. ادوارد پي جونز روابط اجتماعي سالهاي ۱۸۵۵ و پيش از آن را در يك استان خيالي به نام منچستر در ايالت ويرجينيا به تصوير ميكشد و عاديبودن روابط بردهداري و خشونت عليه سياهپوستان را و در جامعهاي كه براي همهچيز قانون وضع شده: خريد و فروش بردهها، مجازاتهايي مانند بريدن رگ پشت پاشنه پاي بردههايي كه قصد فرار داشتهاند، شلاقزدن و حتي بريدن گوشهاي آنها. هنري تاونسند هم با اينكه خودش پيشتر برده بوده است، اين قوانين را دقيقا اجرا و همه مجازاتها را اعمال ميكند و خواننده رفتهرفته احساس ميكند كه چنين رفتاري نميتواند تنها مختص انسانهايي باشد كه در دوران تاريك و هولناك بردهداري ميزيستند، بلكه مختص همه انسانهايي است كه به همهچيز عادت ميكنند، به هرگونه ظلم و بيعدالتي. انسانهايي كه خودشان هم رفتهرفته و با گذشت زمان همانگونه ميشوند، تا زماني كه چيزي بهجز همان «دنياي آشنا»ی خود نشناسند. جونز با بهتصويركشيدن زندگي هنري تاونسند در «دنياي آشنا» داستان زندگي و رويارويي سياهپوستان و سفيدپوستان قرن ۱۹ را را با چنان مهارت و شور و هيجاني بيان ميكند كه نويسندگاني چون ويليام فاكنر و گابريل گارسيا ماركز را براي خواننده تداعي ميكند؛ رمانی که خواندنش تجربهای است فراموشناشدنی و به یادماندنی، که آدمی را به تامل در «دنیای آشنا»ی جونز و «دنیای آشنا»ی ما وامیدارد.
* دکترا در جامعهشناسی و مترجم ادبیات آلمانی. از ترجمهها: وسوسههای غربت
آرمان