این مقاله را به اشتراک بگذارید
فلسفه هنر در قرن بیستم
کتاب «زیباییشناسی در قرن بیستم» شرحی است بر مهمترین و عمدهترین نظریات زیباییشناسی قرن بیستم. پل گایر نویسنده کتاب، برای بررسی خویش قرن بیستم را به سه بخش تقسیم میکند: آستانه قرن بیستم، میانه دو جنگ و پس از جنگ. در تاریخ زیباییشناسی از زمان افلاطون تا امروز کمابیش مضامینی واحد چیره بوده و وقوع جنبشهای مدرنیستی آوانگارد و پیشرو در قرن بیستم نیز فقط تلاشی بوده برای ارائه یک تعریف نو و بسنده از هنر و تعیین حدود و مرزهای آن برای متمایزساختنش از دیگر حوزهها که در آثار کانت و هگل نیز منعکس بود. کانت درسگفتارهایش درباره مباحث مربوط به زیباییشناسی را با تفاوت میان شعر و خطابه آغاز میکرد و هگل درسگفتارهایش در باب هنر زیبا را با بحث در مورد تفاوتهای هنر، دین و فلسفه. نظریات زیباییشناسی در فلاسفه مختلف پاسخی بوده به نگاه سراسر منفیبین افلاطون به هنر محاکاتی. او در بین همه هنرها فقط سرودهای حقیقی به درگاه خدایان و اقسام کاملا تهذیبیافته موسیقی و رقص را به درون نظام تعلیم و تربیتی جمهوری خویش راه داد. از نظر او نقش زیباییشناسی سلبی بود یعنی تلاش برای اعمال محدودیت بر نقش موسیقی، شعر و نمایش در تعلیم و تربیت سرپرستان و محافظان جامعه آرمانی. در قرن بیستم، هنرها بهلحاظ ابداع و نوآوری دستخوش تکانهها و دگرگونیهای متعددی در صورت و محتوا شدند، طوریکه به نظر میرسید در پیوندهای بنیادی هنرها با برخی از سنن و قراردادهای هنریای که قدمتشان به رنسانس یا حتی دوره باستان میرسید، نوعی گسستگی ایجاد شده است.
مساله محوری دیگر در زیباییشناسی قرن بیستم فهم تجربه هنر و مباحث مربوط به زیبایی و والایی است که آن هم در کانون نظریات سنتی زیباییشناسی جا داشت. در کتاب حاضر تاریخ هنر بر مبنای همین فرض، روایت میشود و در دوران پس از جنگ آخرین نظریات زیباییشناسی قرن بیستم همانند زیباییشناسی تحلیلی و مارکسیستی بررسی میشود که منظور زیباییشناسی متاثر از مکتب فرانکفورت است. «دیالکتیک روشنگری» از متون پرارجاع این مکتب است که تحقیق دقیق و روشنی از «صنعت فرهنگ» ارائه میدهد. در این تحلیل جهتگیریها و تمایلات سرکوبگرایانه و ذاتی ناشی از تجاریشدن هنر فاش میشود که پیش از این در ١٩٣۶ در کار والتر بنیامین مطرح شده بود. آدورنو معتقد بود مفهوم هنر در یک پیکربندی خاصی از عناصر تاریخی متغیر و دگرگونشده جای گرفته است و از تعریفشدن میگریزد دقیقا به این علت که تنها بهواسطه قوانین جنبش و حرکت خودش میتوان آن را فهم کرد. جوهر هنر خصلت موقتی آن است بااینهمه او میخواهد این نکته را تعمیم دهد که هنر همواره علیه وضع موجود و در برابر چیزی شورش کرده که دقیقا تا آنجا وجود دارد که از راه شکلبخشیدن به عناصر وضع موجود به کمک و دستیاری آن شتافته است.