این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقد فیلم و بررسی فیلمهای جشنواره سی و پنجم فیلم فجر /
«ماجرای نیمروز» ساخته محمدحسین مهدویان
آیا ماجرای نیمروز یک شاهکار سینمایی ست که نمی توان نادیده گرفت؟
حمید رضا امیدی سرور / مد و مه
در یکی از صحنه های موفق فیلم ماجرای نیمرور ساخته محمد حسین مهدویان از زبان فرمانده امنیتی فیلم درباره گروه مجاهدین خلق می شنویم که با تعجب می گوید این ها چه جماعتی هستند که در همه جا آدم دارند، در فرودگاه، برج مراقبت، حتی دفتر نخست وزیری و… (نقل به مضمون) همینطور در فیلم می بینیم که حتی در میان خود افراد مامور امنیتی نیز جاسوس مجاهدین خلق هست همانگونه که در یکی از بهترین فصل های فیلم می بینیم که دختری که عضو این گروه است خواهر خود را که با ماموران همکاری کرده و حتی با درک اینکه خودش را لو نداده جلوی چشم مادرشان در حرکتی انتحاری منفجر می کند.
براستی مشی گروهگ منافقین امروز و مجاهدین خلق آن روز چه بود که در روزهای پرتب تاب انقلاب که مردم آن همه به انقلاب ایمان داشتند تا این اندازه پرطرفدار بود و برخوردار از نیروهایی معتقد؟ تماشاگر ماجرای نیمروز اگرچه قرار است فیلمی در این باره ببیند اما عملا چیزی از این گروه دستگیرش نمی شود چنانکه اگر مثلا جاای آنها را بایکی دیگر از گروه های مخالف آن روزگار عوض کنیم تغییری اساسی در فیلم به وجود نمی آید به خصوص برای تماشاگری که چیزی درباره این گروه نمی داند. چرا مجاهدین خلق که در روزهای نخست انقلاب آنگونه با ستایش از رهبری انقلاب سخن می گفت و حتی تا اندازه ای محسوس مورد حمایت بزرگترین شخصیت روحانی انقلاب (بعد از امام خمینی) با آن سابقه درخشان اعتقادی و مبارزاتی یعنی آیت الله طالقانی قرار داشت، یکباره دست به اسلحه برد و نه تنها با ماموران دولتی به ستیز پرداخت و حتی اسلحه به روی مردم کشید و دست به آن ترور های کور زد؟ در این باره نیز در فیلم چیزی نمی بینیم. اگرچه درباره مشی التقاطی آنها تردیدی نیست و ضمنا درباره خیانت آنها در سالهای خروج از ایران و استقرار از عراق نمی توان شک داشت و همچنین بدل شدن آنها به یک فرقه و دیگر قضایا که آنها را به منفورترین گروه اپوزیسیون ایرانی در این سالها بدل کرده نیز نمی توان ذره ای تردید به خود راه داد. اما لااقل در آن سالها که در آستانه این تغییر تدریجی و استحاله ماهیتی قرار گرفته بودند هنوز به واسطه مشی مبارزاتی سالها پیش از انقلاب در میان بخش محسوسی از مردم پایگاه اجتماعی داشتند (چنان که درفیلم نیز نشانه هایش را می بینیم) اما با این حال فیلم تصویری مبهم چنانکه گروهی دیوانه که بی دلیل دولت و مردم را نشانه گرفته اند، ارائه کرده است و این بزرگترین ضعف فیلمی است که داعیه مستند بودن به حوادث تاریخی را دارد.
این ضعف بزرگ که از فیلمنامه آن برخاسته، ناشی از ویژگی یکبعدی بودن فیلم در این روایت به اصطلاح تاریخی است. فیلم از نقطه نظر ماموران امنیتی روایت می شود و عملا هیچ چیز از گروه مقابل نشان نمی دهد. اتخاذ این رویکرد البته باوجود دشوار ساختن کار اما پرداختن به گروه مقابل را غیر ممکن نمی سازد. بخصوص اینکه ما در میان ماموران امنیتی نیز جاسوس آنها را داریم و نویسنده فیلمنامه به نزدیک شدن به این شخصیت و یا حتی با ایجاد تردید هایی در مامور جوان که عشق قدیمی اش در میان منافقین است و در نهایت گذر از تردید و رسیدن به یقین می توانست چنین خلائ هایی را تا اندازه ای مرتفع کند که نکرده است. این درحالی است که ماجرای نیمروز فیلمی است به شدت پرگو؛ دیالوگ هایی بسیار زیاد که اغلب روی موتیف هایی تکرار می شوند؛ موتیف هایی که برخی به پرورش بهتر فیلمنامه کمک می کنند و بسیاری هم نه. حتی در میان انبوه این دیالوگها که بعضا به شدت کلیشه ای و نچسب هستند (نمونه اش جایی که شخصیت رزمنده به یک خواروبار فروشی می رود و طرف درباره قیافه او که بسیار مناسب ترور است حرف می زند) چیزی در این باره نمی بینیم.
اگر ماجرای نیمروز از سطح فیلمی متوسط فراتر نمی رود تاحدی حاصل از همین سرگردانی میان لحظه هایی است که گاه بسیار خوبند و گاه بسیار ضعیف. در جذابیت مضمون فیلم شکی نمی توان داشت، چه برای آنها که آن روزها را به یاد دارند و یا درباره اش خوانده اند و چه برای آنها که از آن هیچ نمی دانند. این تازه بودن سوژه که بخش اعظم آن ناشی از عدم امکان نزدیک شدن بسیاری از فیلمسازان به چنین مضامینی است فی نفسه نمی تواند امتیاز بسیاری برای فیلم به همرا بیاورد بخصوص که در اینجا نیز با نگاهی یک سویه و کاملا جانبدارانه ساخته و پرداخته شده است. اما درعین حال فیلم از این امتیاز برخوردار است که چندین مورد از رخ دادهای مهم تاریخ انقلاب را با موفقیت دراماتیک کرده و روایتی داستانگویانه را از آن به نمایش گذاشته است.
ماجرای نیمروز فضا سازی نسبتا موفقی دارد، خلق چنین فضایی از یک سو حاصل فیلمبرداری متناسب با رنگ و روی اسناد تصویری باز مانده از آن دوران و از سوی دیگر متاثر دیگر عناصر فنی همانند صداسازی قابل اعتنای آن بوده اما این مجموعه با کارگردانی چندان قدرتمندانه ای همراه نشده تا این قابلیت ها برگرفته از مستند گرایی مورد پسند سازندگان آن را با پرداخت سینمایی جذاب و میخکوب کننده ای همراه کند. صحنه های درگیری فیلم که می توانسستند اوج کشش و تعلیق فیلم در این زمینه محسوب شوند عملا به هرز رفته و به بار ننشسته اند.
نماهای فیلم تماما بسته اند، این قابهای بسته در پاره ای بخشها تاثیری مثبت داشته اند چرا که می توانند نمایانگر فشار و اتمسفر پر تب و تاب آن دوران باشد. اما وقتی قابها در موقعیت های مختلف تغییر نمی کند، پیداست که سازنده فیلم تنها به دلیل راحتی کار و کاستن از دشواری های طراحی صحنه متناسب با آن دوران و پرهیز از وارد شدن چیزهایی که مربوط به این دوره اند به داخل قاب تصویر این تمهید را بکار بسته نه به عنوان تمهیدی فکر شده برای تاثیر گذاری بیشتر.
محمدحسین مهدویان جوانی ست مستعد با دوفیلم متوسط که به عنوان نخستین تجربه های حرفه ای او در سطحی بالا قرار دارند و نوید دهنده از راه رسیدن فیلمسازی خوش آتیه اند. البته اگر تعریف و تمجید های عجیب و قریب برخی رسانه ها غیر مستقل بگذارند. در زمانی که عیار سینمای سفارشی فیلمهایی در حد پایان نامه و ماه گرفتگی است، البته تعریف و تمجید از مهدویان عجیب نیست. اما اگر مهدویان می خواهد به واقعیت چنین تعارفاتی پی ببرد بد نیست در سومین تجربه خود سراغ ساخت فیلمی برآمده از سینمای مستقل غیر دولتی و با رویکردی متفاوت برود تا بداند واقعیت بسیاری از تعریف و تمجید های عجیب و غریب و در واقع مخرب از کجا ناشی می شود و در آینده او را به کجا خواهد رساند.
****
نقدی بر فیلم «ماجرای نیمروز» ساخته محمدحسین مهدویان
کلیشههای توفیقیافته
علی فرهمند
روایت برههای از تاریخ که به خاطر ناتوانی در درامپردازی دست به دامان گزارشگویی شده، به صورت کاملا اتفاقی مماس است بر ساختار بصریاش و فرم و محتوا باهم تناسب دارند و نتیجهاش شده یک فیلم خوب. اینکه چرا «ماجرای نیمروز» تصادفا به ارزیابی خوب رسیده هم کار منتقد است هرچند بعد از این فیلم، کارگردان شکل بصری فیلمهای خود را یافته است و موفقیت فیلمهای آینده «محمدحسین مهدویان» در گرو تصادف نیست، اما بههرحال در تاریخ سینمای ایران، بسیاری راه خود را بر حسب تصادف برگزیدهاند و نامی نیز کسب کردهاند و این چرخه از دوران «کیارستمی» شروع شده و ادامه خواهد داشت اما چرا «ماجرای نیمروز» فیلم خوبی است و چرا فیلمساز تصادفا به این اثر خوب رسیده است؟متن «ماجرای نیمروز» دارای رخدادهایی است که اگر در چارچوب درام قرار میگرفت، میتوانست در کنار ملودرامهای سطحی با مضمون سیاسی در سینمای ایران قرار گیرد و در بهترین حالت، با «سیانور» و «بادیگارد» و… مقایسه شود؛ رخدادهایی که مختص تصادفات ملودراماتیکی است که ریشه در فیلمفارسیها دارد. مثلا دیدار تصادفی «حامد» به عنوان پلیس با معشوقه سابقش به عنوان منافق در خیابان که کاشتی است برای تقابل آنها در صحنه پایانی که بیشازحد کلیشهای است و قابل حدس؛ یا عملیات انتحاری و مرگ دو خواهر که همه برخاسته از رویکرد ملودرام نسبت به جذب حواس تماشاگر است. این رویکرد در نوع پرداخت به شخصیتها هم چنین است؛ یک پروتاگونیستِ بیحاشیه در کنار اعضایی که هر کدام ویژگیهای منحصربهفردی دارند که این ویژگیها میتواند در لحظاتی از درام، مانع از خستگی ذهنی شود. دقت کنید به صحنه پس از شهادت «سیدمحمد بهشتی» که خبر بهشهادترسیدنش با چند ثانیه موسیقی همراه است و حاضران در صحنه به اشکریختن و افسوسخوردن مشغولند و در صحنه بعد، قهرمان که بیشازپیش به دنبال دستگیری «موسی خیابانی» است، با گرهی جدید مواجه میشود. این مؤلفهها از نگاه داستانگویی ملودرام برخاسته است و نه گزارشگویی. اما چطور از عدم توفیق در متن «ماجرای نیمروز» میتوان به ارزیابی «خوب» رسید؟ ساختار بصری «ماجرای نیمروز» متفاوت است و متناسب با متنی که گزارشگونه است و نه دراماتیک. متن گزارش لحن ژورنالیستی میطلبد و دوربین باید فاصله خود را با شخصیت حفظ کند و گزارشگرانه رفتار کند.
بالطبع زاویه دید در این نوع آثار سوم شخص است و بسیار پارامترهای دیگری که رعایت آنها، ساختار بصری را متناسب با متن فیلم میکند و «ماجرای نیمروز» تقریبا همه این پارامترها را رعایت کرده است؛ بنابراین متنی که قرار بود ملودرام باشد و نشد، با کارگردانی خوب و قاببندیهایی گزارشی- که اتفاقا دارای زیباییشناسی هست- همسان درآمده و فیلم را به یک اثر کمنقص تبدیل کرده است. البته کارگردانی فیلم هم گاهی پارامترهای فرم گزارشی را زیر پا میگذارد، اما تعدادش چشمگیر نیست. مثلا با زاویه دید سوم شخص غایب که نمیتوان در اتاق بازجویی ظاهر شد یا قرارِ کمی تا قسمتی عاشقانه «حامد» و «فریده» را با اندازه نمای کلوزآپ ثبت و ضبط کرد. نمونه عالی رعایت چنین ساختاری را میتوان در فیلم «مهلکه» ساخته «کاترین بیگلو» جستوجو کرد که دوربین مانند یک گزارشگر عمل میکند و چارچوبهای ساختار را نمیشکند زیرا متأسفانه آنها غریزی و شانسی فیلم نمیسازند اما ما… . فیلم خوب «ماجرای نیمروز» اسم خوبی ندارد. فارغ از تشابه اسمیاش با فیلم «فرد زینهمان» -که البته آن هم بهاشتباه ترجمه شده است- عنوان فیلم فقط گویای ١٠ دقیقه انتهایی فیلم است در صورتی که تنه اصلی متن و رخدادهای مهم و مضامین فیلم، پیش از نقطه اوج فیلم رویت و دریافت میشوند و این عنوان، گویی بر این اصل تأکید دارد که صد دقیقه را تحمل کنیم تا به ١٠ دقیقه نهایی فیلم برسیم. طبیعتا اگر فیلمساز از ساختار بصریاش اطلاعات کاملی داشت با انتخاب چنین عنوانی بر رخوت فیلم تأکید نمیکرد در صورتی که این رخوت ناشی از فرم، در «ماجرای نیمروز» -و فیلمهای ژورنالیستی از این دست- یک الزام محسوب میشود. به نظرم نام فیلم حوادث و وقایع فیلم را خیلی جدی نمیگیرد و فقط بر نقطه اوج تأکید دارد.
2 نظر
فروشنده
نکته جالب اینکه نیروهای امنیتی هیچ خط روشنی را برای مقابله با تیم حریف دنبال نمیکند و مدام در واکنش به اقدامات مخرب آنها مثل ترور و بمب گذاری و فرار و … واکنشی از نوع آی ننه ام وای نشان می دهد و عاقبت هم با افشا یکی از افراد تیم مقابل به طور اتفاقی با آنها روبرو میشود
فروشنده
و این مصداقی است برای هنر درام پردازی فیلمساز محترم