این مقاله را به اشتراک بگذارید
درنگی بر کنشهای اجتماعی در زمینه خانواده و ازدواج؛ روشهای عروسیابی
دنیای یک دلاله
چه ویژگیهای دختر در خواستگاریهای قدیم مورد توجه بود؟ قلیان چاقکردن، سبزی پاککردن، آری … خط و سواد، نه!
مهناز نگهی– تاریخپژوه
ازدواج در تاریخ ایران همواره یکی از مهمترین سنتهای خانوادگی و اجتماعی برشمرده میشده است. این کنش گروهی و اجتماعی، از پشتوانهای مهم و دیرینه در جامعه ایران برخوردار بود و البته بایدها و نبایدهایی استوار در پسِ خود داشت. کمتر کسی در جامعه قدیم ایران برای گریز از این سنت اجتماعی و بایدها و نبایدهای آن راهی میتوانست جوید. ازدواج در روزگار قدیم جامعه ایران آسان و ساده بود اما در لایههای پنهان خود پیچیدگیهایی داشت که آن را به قلمروی آیینها و رسمهای استوار اجتماعی وارد میکرد. اندک دارایی مالی، شرط لازم و کافی برای شروع یک زندگی به شمار میآمد. سن ازدواج در روزگار گذشته بسیار پایین بود چنان که بسیاری از خانوادهها آرزو داشتند دخترشان در خانه شوهر به بلوغ برسد. بنابر گفته آرتور دو گوبینو، خاورشناس و تاریخنگار فرانسوی در کتاب «سه سال در ایران» سن ازدواج در ایران عصر قاجار بسیار پایین بوده است «معمولا نامزدها بسیار جوان هستند پسر بین پانزده تا شانزده سال و دختر بین ده تا یازده سال نامزد میشوند».
با توجه به اهمیت ازدواج در سن پایین برای دختران، خانوادهها در پی آن بودند به روشهایی گوناگون شرایط چنان کاری را فراهم آورند. ناآگاهی و جهل برآمده از فرانگرفتن آموزشهای مناسب به ویژه در میان زنان موجب میشد گاه برای بختگشایی به باورهایی روی آورند. جامعه ایرانی باورهایی گوناگون درباره گشودن بخت دختران در گذشته داشته است. آنگونه که منابع تاریخی روایت کردهاند، به موجب یکی از آن باورها هنگامی که پنبهزن درون خانه به کار مشغول بود به بهانهای او را از وسایل کارش دور میکردند تا دختر خانواده از کمان پنبهزنی بگذرد. بر اساس باوری دیگر، پس از قربانیکردن گوسفندی برای نذری، مادر خانواده از قصاب میخواست چادر دخترش را از روده گوسفند بگذراند زیرا برآن بودند پس از آن، بخت دختر با سر کردن چادر گشوده خواهد شد. دوختن پیراهن مراد از دیگر کارها در این زمینه بود؛ بدینگونه که زنها روز بیستم و هفتم رمضان به مسجد رفته، میانه دو نماز، پیراهن مراد میدوختند و برآن بودند با پوشیدن این پیراهن همه نیازهایشان از جمله ازدواج برمیآید.
خط و سواد دختر؛ ویژگیهایی بیاهمیت
دختران با توجه به اهمیت و ضرورت ازدواج در خانوادهها چنان تربیت میشدند که مهمترین وظیفه خود را ازدواج، فرزندآوری و اطاعت از شوهر میدانستند. ادوارد پولاک، پزشک اتریشی دربار ناصرالدین شاه قاجار در کتاب « سفرنامه پولاک؛ ایران و ایرانیان» دختران را در خانوادهها گونهای سرمایه خانوادگی برمیشمرد «یک دختر خوش بروبالا برای پدر و مادرش در حکم سرمایهای است، زیرا کسی که بخواهد این دختر را به زنی بگیرد، باید «شیربها»یی در عوض بپردازد و از آن گذشته به نسبت زیبایی و رشد جسمیآن دختر باید مبلغ معتنابهی هم به عنوان «مهریه» تعهد کند. شیربها معمولا به حدود پانصد تومان بالغ میشود. به همین دلیل پدر و مادر در مواظبت، تغذیه و تهیه رخت و لباس دختران از هیچ دقت و کوششی فروگذار نمیکنند، حتی اگر سایر اهل خانه از این لحاظ دچار مضیقه بشوند؛ دلیل آن هم واضح است، چون تقریبا اطمینان دارند که همهی این مخارج روزی جبران میشود».
زنان و دختران در جامعه سنتی آن روزگار هیچگونه آموزشهای اجتماعی نمیدیدند و چون با روشی دیگر از زندگی آشنا نبودند، سرنوشت خود را به آسانی میپذیرفتند. به نوشته مونسالدوله در کتاب «خاطرات مونسالدوله» باسوادی دختران از نکتههای منفی در ازدواج برشمرده میشد «چیزی که مهم نبود خط و سواد دختر بود. معتقد بودند که دختر باسواد عاشقپیشه از آب درمیآید. در مقابل خانهداری دختر خیلی مهم بود. بعضی خواستگارهای پرمدعا یک دستمال سبزی پاکنکرده همراه خودشان میبردند و پیش دختر میگذاشتند تا سبزیها را پاک کند و از طرز سبزی پاککردن او به میزان کدبانوگریاش پی میبردند». بهترین کار برای زنان دوختودوز بود و پاکدامنی و دینداری بالاترین ویژگیهای نیک به شمار میآمد که برای زنان در نظر گرفته میشد. آموزشها و دیگر مهارتهای زندگی اجتماعی چندان مورد توجه نبود، حتی عیب در شمار میآمد. مونسالدوله یادآور میشود تنها توانایی که از زنان انتظار میرفت دوختودوز و آشپزی بود «برای زن اصلا عیب بود که جز پختوپز و دوختودوز و زاییدن و بزککردن کاری داشته باشد. هر زنی هم که کاری بیرون از خانه داشت، مردم پشت سرش لیچار و حرف و حدیث میگفتند». هویت زنان به همین دلیل با شوهران و پسرانشان گره میخورد و نمود مییافت. این مساله چنان پذیرفته شده بود که زنان پس از ازدواج از سوی شوهرانشان به نام پسرشان خوانده میشدند. لیدی شیل، همسر وزیرمختار انگلستان در ایران عصر ناصرالدین شاه قاجار در کتاب سفرنامه خود در اینباره نوشته است «مردان ایرانی برای نامگذاری همسرانشان عادت عجیبی دارند که امر در تمام مملکت شایع است. آنها موقع خطابنمودن یا صحبت از زنانشان، آنها را به نام مادر پسر خود مینامند و مثلا به جای گفتن «زلیخا» او را به نام مادر علی صدا میکنند و گاهی هم به همان لفظ «خانم» اکتفا میکنند».
شناخت دختران دم بخت
ماموریت ناممکن
خانوادههای دختردار با توجه به اهمیتی که ازدواج در میان خانوادهها و جامعه ایرانی داشت، از راههای گوناگون میکوشیدند دختر خود را به دیگران بشناسانند. خانوادههای پسردار نیز در پی یافتن عروسی مناسب برای پسر یا پسران خود بودند. افراد در ازدواجهایی که درون فامیل صورت میگرفت بیواسطه و با شناختی بیشتر شرایط ازدواج را فراهم میآوردند. راههای آشنایی با دختران دم بخت اما بیرون از فامیل محدود بود زیرا صورتبندی ساختار اجتماعی در ایران به گونهای بود که موجب میشد زنان حضوری محدود و تعریفشده در جامعه داشته باشند. آنان چون با پوشش کامل در مکانهای عمومی حضور مییافتند امکانی برای دیدار میان دختران و پسران پیش از ازدواج وجود نداشت. پوشش زنان در دوره قاجار به گونهای بود که اندام و چهره آنان بیرون از خانه و اندرونی به هیچروی شناساییپذیر نبودند، حتی گاه در رویارویی با نامحرمان صدای خود را نیز تغییر میدادند. لیدی شیل در کتاب «خاطرات لیدی شیل» پوشش زنان را اینگونه توصیف کرده است «کاملا در پوشش ضخیمی فرومیروند تا مبادا نظر دیگران بسوی او جلب شود. این پوشش که زن ایرانی در داخل آن محبوس میشود و از نوک پا تا سرش را فرامیگیرد به صورت زیر است: یک چادر بلند که تمام بدن را دربرگرفته و روبندهای به شکل پوشش کتانی سفیدرنگ، که آن را روی چادر به سر میکند تا تمام صورت او را بپوشاند و در جلوداری دریچه مشبکی است که برای دیدن و نفسکشیدن تعبیه شده است. پس از آن چاقچور است که آن را به جای چکمه و شلوار بپا میکنند و پیراهن و زیرپوش خود را در آن جا میدهند».
با این وضعیتها تنها راه امکان شناسایی دختران دم بخت به برخی مکانها، آیینها و مراسم ویژه منحصر میشد. جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» در اینباره چنین آورده است «در آن روزگار از آن جا که هنوز (کشف حجاب) به عمل نیامده نسوان در پوشش چادر به سرمیبردند هیچ دختر و پسری شوهر و همسر خود را نمیتوانست به شخصه دیده پسند نماید و این به عهده دلالهها و بزرگترها و اقوام و اقارب دامادها بود. حتیالامکان دختر را از میان وابستگان و خویشان و آشنایان انتخاب میکردند از جهت شناخت اخلاق و صفات و روحیات انتخاب نمایند در غیر اینصورت … راههای دیگر در پیش میگرفتند که از آن جمله بود مجالس جشن و میهمانی و سفره و روضه و مسجد و حمام و زیارتگاه که از آنها دختر به دست میآمده و بهتر از همه حمام و دلاک که از نیکوترینش میآمد از این جهت حمام و دلاک از بهترین نقاط و کاملترین واسطه میآمد که اولا دختر را تنها در حمام بود که امکان ملاحظه و مشاهده تام و تمام … وی میداد و محاسن و معایب معلوم میگردید … و دیگر دلاک و حمامی بود که میتوانست از سر و صورت مشتریان خود اطلاع داشته از رموز دختران و سر و سر آنها با این و آن آمدن … و در آخر دلاک بود که در مدت کیسهکشی میتوانست از مشتری زیر پا کشی کند و از مکنوناتش مطلع گشته … بعد از آن روضه و روضهخانه و تعزیه و امثال آن بود که خواستگار میتوانست دختر مورد نظر را به دست بیاورد میان دختران نجیب و سنگین و جلف و سبکسر را از هم تمیز بگذارد … امامزادهها و زیارتگاهها نیز یکی دیگر از اماکن تشخیص دختر بود بدینگونه که آیا دختر به تنهایی و یا همراه بزرگتر و سرپرست به زیارت آمده حواسش به زیارت و نماز و طواف و روضه و مانند آنها بوده … صورت باز و پوشیده نموده … بعد از اینها در مهمانیها بود که در جستجوی دختر برمیآمدند و این از سنگینپوشی و سبکپوشی و سادگی و آرایش و متانت و … معلوم میگردید».
دلاله در اندرونی
دختران و پسران بدینترتیب به سختی میتوانستند پیش از ازدواج همسر آینده خود را ببینند، به همین دلیل بیشتر ازدواجها در پی میانهداری زنان خویشاوند یا دلالهها شکل میگرفت. دلالهها پس از پرسوجو و بررسی، با معرفی دختران مناسب به خانوادهها از آنها مشتلوق میگرفتند. مونسالدوله در کتاب خاطرات خود درباره نقش دلالهها در فرآیند ازدواج چنین آورده است «موقعی که [پسر] به سن ١٧- ۱۶ میرسید اولین زن عقدی را برایش تدارک میدیدند. در این تدارک زنهای دلاله نقش اول را داشتند و معمولا به اینها سفارش میشد که هرجا دختر خانهدار نجیب و صاحبکمالی جستند خانواده پسر را خبر کنند و مشتلوق بگیرند. وقتی دلاله خبر میداد یک دختر مثل پنجه آفتاب صاحب جمال و کمال در فلان خانه است چند تا زن گیس سفیدِ جاافتاده راه میافتادند و سرزده به خانه دختر میرفتند … اگر دختر مورد پسند واقع میشد و … مجلس مردانه برپا میشد». برخی دلالهها زنانی جاافتاده بودند که همواره در پی شناسایی دختران و زنان در آستانه ازدواج برمیآمدند به همین علت خانوادههایی که میخواستند برای پسرشان زن گرفته یا شوهری برای دختر خود بیابند با آن دلالهها صحبت کرده، با دادن هدیههایی آنها را به فعالیت بیشتر برمیانگیختند.
فروشندگان دورهگرد، دستهای دیگر از زنان دلاله بودند که به اندرون خانهها راه داشتند و با گذر زمان به شناختی کامل از دخترهای خانواده، روابط و رفتار آنان دست مییافتند. محمود کتیرایی در کتاب «از خشت تا خشت» درباره این دلالهها چنین آورده است «دلاله زنها علاوه بر جواهرفروشی دخترها را هم شوهر میدادند و برای پسرها زن پیدا میکردند. معمولا زن دلاله انعام کوچکی (دو قران) به بابا قاپچی میداد. بابا قاپچی میآمد درون اندرون و بقچهها را پهن میکرد که به خانم عرض کنید نبات خانم آمده است. خانمها اجازه میدادند دلاله میآمد درون اندرون و بقچهها را پهن میکرد و مشغول صحبت میشد … صحبت و گفتگوی دلاله و خانمها از صبح تا غروب طول میکشید. ناهار هم همانجا توی اندرون میخورد. برای مردی که با دلاله بود سینی ناهار میبردند … روزی که دلاله توی اندرون میآمد، عید بزرگ خانمها بود. هزار جور صحبت به میان میآمد پشت سر هم قلیان و چای و شیرینی و آجیل میآوردند و قهقهه خنده خانمها به آسمان میرسید. دلاله هم از آن حرفهای خوشمزه و قصههای اندرونها برای خانمها و کلفتها میگفت». دلالهها در پی هر وصلت، هدیههایی میگرفتند از اینرو همه توان خود را به کار میگرفتند تا معایب دو سو را مطرح نکنند. آنها تنها محاسن افراد را گفته، گاه به قلمروی اغراق و افراط راه میبردند. این اطلاعات نادرست گاه شوربختی و بدبختی افراد را میتوانست در پی آورد. جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» در اینباره آورده است «اکثر خواستگاری و عقدهایی که از سوی دلالها صورت میگرفت، وصلتهای ناهماهنگی بودند. چه طفلکان معصوم نه، ده ساله دختری که توسط دلالهها به دام دیو، خرس و غولهای آنچنانی افتاده و چه جوانان و نوجوانان بیست و چهار، پنج ساله تا هفده و هجده ساله که ندیده و نشناخته تنها به صورت تعریف و توصیف آشنا و دلالهای، به دام ترشیدههای دو برابر سن خود، عجوزههای سفیدموی خمیده درآمده و
فنا فیالله میشدند».
دلالهها در قاب دیدگان جهانگردان
سرزمین ایران از گذشتههای دور همواره مقصد سیاحان بوده است. در دوره قاجار با توجه به اهمیت سیاسی ایران در عرصه بینالمللی، نیز پیوندهایی گسترده که میان ایرانیان و کشورهای اروپایی پدید آمد، تعداد سیاحان که به دلیلهای گوناگون سیاسی و اقتصادی به ایران میآمدند، افزایش یافت. بسیاری از این جهانگردان پس از بازگشت، خاطرهها و دیدهها و شنیدههای سفرهای خود را مینگاشتند. آداب و رﺳﻮم اﯾﺮاﻧﯿﺎن از ﺟﻤﻠﻪ ازدواج در این سفرنامهها بازتابی گسترده مییافت. تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی میان جامعه ایران و اروپا موجب میشد اروپاییان توصیفهایی جالب از آداب و رسوم مرتبط با ازدواج همچون فعالیت دلالهها داشته باشند. گاسپار دروویل، افسر فرانسوی در دوره حکمرانی فتحعلی شاه قاجار در کتاب «سفر در ایران» دلالهها را پیرزنانی میشناساند که برای جلوگیری از سرزنشهای بعدی اطلاعات را بدون اغراق و گزافهگویی به خانوادههای عروس و داماد میرساندند «در ایران زن و شوهر آینده هرگز شخصا در امر عروسی دخالت ندارند. این کار به عهده پیرزنانی گذاشته میشود که شغل دیگری جز این ندارند. وقتی که موضوع عروسی مرد جوانی به میان میآید مادر یا خاله یا یکی از زنان دیگر خانواده کوچهبهکوچه و دربهدر راه افتاده و به دنبال دختری که باید بیش از همه مورد پسند داماد آینده قرار گیرد، میگردند. داماد پیش از عروسی حق دیدن عروس را ندارد از اینرو تصویری که زنان خانواده از عروس برای وی ترسیم میکنند از خوبی و بدی غالبا عاری از جنبه اغراق و گزافهگویی است تا بعدا پشیمانی به بار نیاورد. چه اگر عروسی به این دلیل به هم بخورد بار سنگین خشم و سرزنش بر دوش واسطهها خواهد افتاد». ادوارد پولاک در کتاب سفرنامه خود اما نظری دگرگونه درباره دلالهها دارد و اغراق و مبالغه را بخشی از کار آنان برمیشمرد از آنرو که باید پیوندی شکل یابد تا چیزی دستشان را بگیرد «از آنجا که مرد قبل از ازدواج نمیتواند همسر آینده خود را ببیند و در ضمن دختر حتی بدون دیدن شوهر هم حق انتخاب ندارد بلکه فقط بزرگترها اختیار وی را دارند اغلب ازدواجها در اثر وساطت زنان خویشاوند یا دلالهها عملی میگردد. دلاله به مردی که سر زن گرفتن دارد رجوع میکند و از خصوصیات ممتاز بدنی و جسمی زنی که برایش در نظر گرفته است داد سخن میدهد و معمولا در اینباره مبالغه میکند و میگوید پوستش سفید، چشمانش درشت، صورتش گرد و همچون ماه، ابروانش کمانی و قامتش مانند سرو است. چون پوست زنان ایرانی هیچوقت مانند زنان مغربزمین سفید و شفاف نیست این خصلت خیلی مورد پسند قرار میگیرد. پس از آن دلاله به خانه پدر و مادر دختر میرود و از نظر مالی وضع را روشن میکند». چارلز جیمز ویلس، پزشک جهانگرد اروپایی در دوره قاجار، در کتاب «تاریخ اجتماعی ایران در عهد قاجاریه» نیز فعالیت دلالهها را اینگونه توصیف کرده است «داماد یکی از پیرزنهای آنجا را به خانههای امثال و اقران خود میفرستد تا از برای او دختری خواستگاری نماید و در این حال انتخاب عروس و پسندیدهشدن وجاهت و نظافت مشارالیه با رای خود خواستگار است و بعضی پیرزنها در ایران دیده میشود که آنها همین کار را اسباب شغل خود قرار دادهاند و در عرض چند دقیقه ملاقات میتوانند که اطلاعات کامله از احوال دختران آنجا به شخص داماد بدهند و از مهارت و زرنگی خود ایشان است که مسمی به خواستگار شدهاند».
روایت یک مصیبت بزرگ
نازایی در چنین جامعهای شاید یکی از بدترین رخدادهایی بود که میتوانست سرنوشت زنان را متاثر کرده، دگرگون سازد. نازایی یا عقیم بودن به هر دلیل ضعف و نقصی زنانه و مصیبتی بزرگ به شمار میآمد. پولاک، نازایی زنان را در ایران پدیدهای بسیار مصیبتبار دانسته است «درست است که عقیمبودن زن در تمام کشورها در حکم بدبختی و نامرادی است اما این نقص در ایران دیگر بزرگترین مصیبتها به شمار میرود. زن عقیم همیشه مطرود شوهر خویش است و مورد تمسخر سایر زنان حرم قرار میگیرد و در ایام پیری که معمولا مادر در پناه فرزند به سر میبرد وی تک و تنها است».
دختر با خط و سواد به کار نمیآید … عاشقپیشه میشود!
چند تن از زنان خانواده داماد پس از گذراندن مرحلههای نخستین و معرفی خانواده دختر به خانواده پسر، برای دیدن دختر مورد نظر به خانه او میرفتند. ناصر نجمی در کتاب «طهران عهد ناصری» درباره این مراسم روایتی جذاب دارد «خواستگارها همین که وارد خانه میشدند، خودشان را معرفی میکردند. اگر در یک خانه چند دختر دمبخت بودند، دختر بزرگتر را نشان میدادند … با واردشدن دختر، چشمها به سوی او میرفت. خواستگارها با تمام دقت سرتاپای دختر را ورانداز میکردند، چنگ لای موهایش میانداختند تا طاسی یا کچلی نداشته باشد. دندانهایش را میدیدند که مبادا مصنوعی باشد و چیزی که ابدا به آن اعتنایی نداشتند سواد و کمال دختر بود زیرا آن زمان خط و سواد را لازم نمیدانستند بلکه معتقد بودند دختر باسواد عاشقپیشه از آب درمیآید. در مقابل، به خانهداری وی بسیار اهمیت میدادند. اگر دختر، مورد پسند خواستگار واقع میشد، برای پسرشان از شکل و شمایل دختر مورد نظر میگفتند و یک تصویر خیالی برای او ترسیم میکردند و در صورت پاسخ مثبت پسر، بار دیگر روانه خانه دختر میشدند». جلسه دوم به بررسی پارهای توانمندیهای دختر در زندگی با شوهر اختصاص مییافت «خواستگارها در دیدار مجدد با سبزی، زغال و قلیان وارد خانه دختر شده و از او میخواستند سبزی پاک و قلیان چاق کند تا مهارتهای وی را بسنجند. خانواده عروس، تا مشخصنشدن نتیجه خواستگاری، تحت هیچ شرایطی دختران کوچکتر را نشان خواستگار نمیدادند». این رویه گاه به روشهایی دیگر میتوانست انجام شود «گاهی اوقات هم مردان دو طرف برای خود قول و قرار میگذاشتند که فرزندانشان با یکدیگر وصلت کنند و پس از توافقات اولیه، مراسم خواستگاری شبانه صورت میگرفت. در این نوع مراسم یک نفر جلودار، به نام «فانوسکش» پیشاپیش راه میافتاد. وی کلاه ماهوتی مشکی بدون لبه بر سر داشت که فانوسی بزرگ و استوانهایشکل جلوی کاروان خواستگاران حمل میکرد که داخل آن چندین شمع رنگارنگ میسوخت. در مجلس مردانه، بستگان دختر با آبوتاب شروع میکردند به تعریف و تمجید عروس و او را تا عرش بالا میبردند و در مقابل، اقوام داماد هم از میزان دارایی و کمالات داماد لاف میزدند».
شهروند