این مقاله را به اشتراک بگذارید
هابرماس و عقلانیت ارتباطی
اسماعیل نوشاد*
هابرماس با چرخشی درونی در فلسفه های مدرن، به انتقاد از عقلانیت ابزاری منشعب از دیدگاه علم گرا و بروکراتیک جوامع مدرن می پردازد. به عقیده او سلطه عقلانیت ابزاری بر زیست جهان اجتماعات انسانی، باعث انحلال این فضا و تبدیل شخصیت اجتماعی انسان، به واحدی اتمی تحت شرایط بروکراتیک عقلانیت ابزاری شده است. البته در این انتقاد او با منتقدان مدرنیته شریک است، اما امری که او را از منتقدانی مانند فوکو و دریدا متفاوت می کند، ایمانش به فرایند مدرنیته و خاستگاه فرهنگی آن است. او به شیوه ای شبه استعلایی در ابتدا یک فاکت یا امر واقع را پیش می نهد. این فاکت همان ارتباط اجتماعی است. ارتباط اجتماعی امری است که چون یک واقعیت حضور دارد. از نظر او در هر اجتماعی، سوژه ها می توانند برای منظوری مشترک وارد مفاهمه شوند و شرایط صدق این مفاهمه را تعیین کنند.
این فاکت را هابرماس ریشه هرگونه امر اجتماعی می داند. با داشتن این فاکت وی غایت خود را برنهادن شرایط کلی معرفتی و اخلاقی حاکم بر چنین مفاهمه ای می داند. به این ترتیب مسئله زبان برای او مسئله ای اساسی است. هابرماس شرایط کلی و جهان شمول یک گفتمان بینااذهانی را مد نظر دارد و ادعا می کند که چنین شرایطی قابل تبیین است. امر ارتباطی زبانی بنیاد امر اجتماعی است و هابرماس می خواهد از این بنیان زبانی، معرفت و اخلاقی نو، به صورتی ارتباطی و بینااذهانی استخراج کند. شاید بتوان گفت که پروژه اصلی هابرماس در تمام سیر فکری اش بیرون کشیدن شرایط هنجارین کلی حاکم بر گفتمان های بینااذهانی و وابسته به موقعیت است. به همین دلیل است که او از گفتمان آرمانی صحبت می کند. گفتمانی آرمانی که مانند یک ایده استعلایی کانتی عمل می کند. از یک طرف با بسیارگان زبانی و فرهنگی متفاوت درگیر است و از طرفی دیگر با آرمانی بودنش، می خواهد که تمامی وضعیت های گفتمانی خاص را در برگیرد. اما آیا می توان گفتمانی آرمانی را تبیین کرد که تمام شرایط خاص را در بر داشته باشد؟ این امکانی است که اکثر منتقدان هابرماس در مورد برآوردن آن شک دارند. او می خواهد به شیوه ای کانتی، شرایط امکان مفاهمه و ارتباط اجتماعی را بیرون بکشد؛ این امر به واقع غایت علم هرمنوتیک است. به همین دلیل است که هابرماس علاقه هرمنوتیکی واقع در زبان را از علایق علمی یا فنی جدا می کند. توجه به این علاقه باعث به وجود آمدن رویکرد انتقادی می شود؛ چرا که کنش ارتباطی بینااذهانی اسیر شرایط منشعب شده از عقلانیت ابزاری اند و برای رهایی از این شرایط دیکته شده، بایستی عقلانیت انتقادی را در دل گفتمان های بینااذهانی، فعال کرد. بر همین اساس است که روان کاوی برای هابرماس جدیت می یابد؛ چرا که در این روش شخص می تواند توسط گفتگو و ارتباط زبانی متقابل از شرایط ناآگاهانه ای که هدایت ذهن او را در دست دارد آگاهی یابد. از دید او توسعه چنین گفتمانی می تواند به صورتی فزاینده، شرایط اخلاقی یک گفتمان ارتباطی بر مبنای توافقی دموکراتیک را فراهم کند. بنابراین عقلانیت ارتباطی در زبان ماست و بایستی که در روندی فزاینده استخراج گردد. خط سیری را که می توان در این مسیر تبیین کرد، فاصله گرفتن از سلطه عقلانیت ابزاری به سمت توافق مندرج در عقلانیت ارتباطی، به وسیله عقلانیت انتقادی است. هابرماس می خواهد که از درون این زیست جهان ارتباطی گزاره های جدی مربوط به حقیقت و اخلاق را بیرون بکشد. به عبارتی بهتر او می خواهد که گفتمان هایی بیناذهنی را، از طریق عقلانیت انتقادی معطوف به تخریب عقل ابزاری، در توافقی جامع با دیگری، بازسازی کند. رخدادی که عکس آن در تاریخ مدرن رخ داده است؛ بدین گونه که در چند قرن گذشته ابتدا عقلانیت ابزاری مشیر به هدف شکل گرفت و سپس، این عقل بر روی ارتباطات انسانی افتاد و این ارتباطات را به سلطه خویش درآورد. در حالی که به عقیده هابرماس، عکس این عمل بایستی رخ دهد؛ یعنی هنجارهای ابزاری و فنی و بروکراتیک معطوف به هدف، بایستی از دل گفتمان های کلامی و بینااذهانی به صورتی توافقی بیرون آید. به همین دلیل او می گوید که مدرنیته فرهنگی هنوز آغاز نشده است. او نتیجه عقلانیت ابزاری نظام سرمایه داری را بحران های پی در پی می داند. اولین بحران، بحران اقتصادی است. یعنی به وجود آمدن تناقض بین سرمایه و کار؛ در واقع همان شرایطی که منجر به بحران های مالی از جنس بحران ۱۹۲۹ یا ۲۰۰۹ در آمریکا و سپس تمامی جهان شد. در این شرایط، دولت برای حل بحران وارد می شود و دست به استقراض وام های کلان می زند. پیایند این کار تورم افسارگسیخته و ناامنی اقتصادی است. این امر منجر به بحران عقلانیت می شود؛ چرا که قدرت سیاسی نمی تواند مابین منافع متضاد نظمی متوازن برقرار کند و بدین ترتیب به بحران مشروعیت می رسیم؛ زیرا چنین دولتی که توان برقراری امنیت اقتصادی شهروندانش را از دست داده است، لاجرم مشروعیت اش را از دست می دهد. این امر خود به بحران انگیزه می انجامد، چون شهروندان این دولت انگیزه ای برای رقابت و رعایت وجدان کاری ندارند. روشن است که به موازات این آشفتگی اقتصادی، قدرت سیاسی که مشروعیتش را از دست داده، هرچه بیشتر به درون حوزه های ارتباطی شهروندانش چنگ می اندازد و سعی می کند از طریق اعمال قدرت بروکراتیک امنیتی در میان شهروندان، نارضایتی آنان را مهار کند. به این ترتیب امکان هرگونه عقلانیت ارتباطی و شکل گیری زیست جهانی اجتماعی از دست می رود. هابرماس به جای این روند از عقلانیت ارتباطی دفاع می کند. او به عکس مارکس به اولویت امر اقتصادی باور ندارد و امر ارتباطی را بنیاد امر اجتماعی می داند و بیان می کند که، هرگونه مشروعیت دموکراتیکی بایستی از درون ارتباط بینااذهانی افراد اجتماع، استخراج شود. نظام اقتصادی، نظام علمی و نظام اخلاقی بایستی که از شرایط امکان چنین مفاهمه و توافقی بدست آیند و صورت نظری و عملی این دست آورد، همان عقلانیت ارتباطی است. برای آغازیدن چنین مفاهمه ای باید وضعیت زبانی مطلوب شکل بگیرد. وضعیتی که در آن تمامی شرکت کنندگان در یک گفتمان، از شرایط برابر برای صحبت کردن و ابراز مخالفت برخوردار باشند. گفتمان ها قابل اجماع باشد و از کژتابی آنها توسط ایده ئولوژی ها جلوگیری شود. در این جا یک پرسش مهم پیش می آید: هابرماس این قواعد رویه ای را از کجا آورده است؟ آیا این قواعد به شیوه ای شبه کانتی بدست آمده اند یا اعتبار آنها نیز به زبان وابسته است؟ او از طرفی این رویه ها را برای هر گفتمانی برقرار می داند و آنها را دارای اعتبار کلی می داند و از طرفی هر رویه اخلاقی را منشعب از ارتباط بینااذهانی می داند. به نظر می رسد که بار دیگر معضل فلسفی هابرماس مابین کلیت گرایی اخلاقی و نسبیت امر گفتمانی بروز می کند و دلیل روشنی برای حل این معضل ارائه نمی دهد. وی هم در حوزه اخلاق کلیت گراست و هم در فضاهای گفتمانی وجود فرهنگ های متفاوت را می پذیرد. با چنین شرایطی چگونه از دل این نسبیت گرایی، می توان به یک برنهاد حقیقی و یا اخلاقی کلی رسید؟ انتقاد دیگری که به هابرماس شده است نادیده گرفتن اقتصاد سیاسی می باشد. چگونه در جامعه ای که به لحاظ علمی و اقتصادی و قدرت سیاسی سوژه ها نابرابراند، می توان رویه های اخلاقی ای مانند فرصت برابر صحبت کردن و امکان مخالفت برای هر شخص را فراهم کرد؟ به ویزه این که هابرماس در این اواخر از حجم انتقاداتش بر جامعه سرمایه داری کاسته و میراث تخریب گر انتقادی اش از مکتب فرانکفورت را به فراموشی سپرده است . اکنون دیگر به جای صحبت از بحران های نظام سرمایه داری و دولت مدرن، از گونه ای تعامل بین بازار و دولت و افکار عمومی صحبت می کند. به عبارتی او از خاستگاه چپ فرانکفورتی اش فاصله گرفته و اکنون به لیبرالی میانه رو تبدیل شده است. به نظر می رسد که وی به سمت نوعی خوشبینی ارسطویی منحرف شده است و به این اعتقاد رسیده که می توان بدون هزینه ناشی از شکاف های بزرگ متافیزیکی یا اجتماعی، از راه تعامل عقلانیت ارتباطی و دولت و بازار، شرایط برنهاد یک گفتمان مناسب بین شهروندان را فراهم کرد. اما این خوشبینی مشکل را حل نمی کند. اگر اقتصاد سیاسی را نادیده بگیریم، شاید بتوان در فضاهای مجازی ای مانند شبکه های اجتماعی اینترنتی امکان یک وضعیت زبانی مطلوب را فراهم کرد، اما در جهان واقعی تحت الزام های اقتصاد سیاسی، این امر میسر نیست. البته امکان وضعیت مطلوب فراهم شده توسط شبکه های اجتماعی که امروزه بدست آمده را نباید دست کم گرفت. این شبکه ها به نوعی فاصله های فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و مکانی را دور زده اند و امکان گفتگو بین سوژه هایی از هر نظر متفاوت را فراهم کرده اند. هر چند که کسی از جمله هابرماس نمی داند که از این فراواقعیت بودریاری تا واقعیت جهان مادی چه اتفاقات پیچ در پیچی خواهد افتاد.
*دانشجوی دکتری فلسفه دانشگاه اصفهان
2 نظر
محمدی
با سلام
به نظر شما آیا نظریه بحران های پی در پی عقل ابزاری را می توان تامیم داد و بحران های اجتماعی جوامعی مانند ایران را با این نظریه تحلیل کرد یا این نظریه خاص جوامع توسعه یافته است؟
نوشاد
در جواب آقای محمدی
می توان نشانه های چنین بحران هایی را در ایران معاصر دید ولی نباید این نکته را نادیده بگیریم که در ایران علاوه بر چنین بحران هایی بحران هایی از سنت از قبیل شکاف های ملی و مذهبی، عدم پیشینه موثر در حوزه تفکر سیاسی، تسلط اقتصاد تیولی و… مزید بر علت هستند و شرایط را پیچیده تر کرده اند.