این مقاله را به اشتراک بگذارید
«سیاسر» مردان علیه زنان
مونا رستا*
«فمینیسم» بهرغم تمام پیشداوریهایی که با به میانآمدن نامش به دنبال دارد و با وجود مشتملبودن بر نظریاتی متنوع و گاه پراکنده، پیش از هر چیز تلاشی است در جهت نائلشدن به درک بهتری از «زن». فمینیستها معتقدند به سبب غلبهداشتن نگاه و ذهنیت مردانه، زن از آن آنجا که مرد نیست از یکسو تبدیل به «دیگری» (The Other) شده و از سوی دیگر، همین ذهنیت غالب مردانه در جایگاه سوژهای قرار گرفته است که دست به تعریف، تفسیر و تبیین زن در جایگاه یک اُبژه میزند و درنتیجه همین سازوکار است که مرد֯ اصل قرار گرفته و زن به فرع رانده شده است. بنابراین نخستین قدم برای برونرفت از این وضعیت، دستیافتن به فهمی جدید و ترسیم تصویری از زنان است که از کلیشهها دور و به واقعیت نزدیک باشد. فمینیستها به دنبال این تصاویر کلیشهای پا به عرصه ادبیات نیز گذاشتند و یافتن شواهدی در تایید نظریاتشان آنها را در ادبیات ماندگار کرد تاجاییکه حضور و مطالعاتشان منجر به شکلگرفتن رهیافتی در نقد ادبی به نام «نقد فمینیستی» شد. رهیافت فمینیستی در نقد ادبی از یکسو زنان نویسنده و نوشتار زنانه را مورد بررسی قرار میدهد و از سوی دیگر، شخصیتهای زن در آثار ادبی را تحلیل میکند و به همین اعتبار است که میتوان از دریچه آن به داستان «سیاسر» نوشته محمدحسین محمدی نویسنده افغان نگریست.
«سیاسر» شرح یک صبح تا شب از زندگی دختری از اهالی مزارشریف است. داستان از بیداری دختر در جایگاه شخصیت اصلی آغاز میشود و پس از همراهی یکروزه، با به خوابرفتن او پایان میگیرد؛ همراهی در روزی که به سالهای حاکمیت طالبان بر افغانستان بازمیگردد. دختر که از نامزد، برادر و خواهرانش که به ایران گریختهاند جا مانده است با پدر و مادری که آنها را «آغاصاحب» و «بوبو» مینامد زندگی میکند؛ خود، ولی نامی ندارد و تنها مادرش است که جز «دختر» گاهی او را «ناشاد» نیز خطاب میکند. او که از ترس طالبان در «زیرخانه» محبوس است مبادا که باخبر شوند جوان و مجرد است در آن زیرزمین نمور، روزها و سالها را از یاد برده است: «چند وقت است که اینجا استی؟ چهار سال؟ نی پنج سال؟ شاید چند ماه و چند روز هم زیادتر از پنج سال است که هر روز صبح وقت در این زیرخانه تاریک میدرآیی و در گور تاریکی آن گم میشوی و تا شام در همین جا میمانی.» سیاسر ناشاد مثالی مختصر ولی مفید از وضعیت زنان افغان در دوره طالبان است: «بوبو گفته بود که آغاصاحب گفته بوده که دختر، نبودش خوب، باز اگر بود یا در خانه شوی و یا در گور… و تو ن ی در خانه شوی که در گور تاریکی این زیرخانه استخوانهایت پوده خواهد شد. آغاصاحب تو را در این تاریکی پوده خواهد کرد.»
پرداختن به روزی از زندگی یک زن در این مقطع زمانی از تاریخ افغانستان، کلیترین ویژگی حائز اهمیت این داستان از منظر نقد فمینیستی است؛ زیرا نویسنده به برههای از تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان پرداخته است که به جهتگیریهای افراطی نسبت به زنان مشهور است و همین جهتگیریهای افراطی سبب شده که کمتر تصویری از زن یا حتی خانواده از آن دوران موجود باشد. علاوه بر موضع طالبان در مواجهه با زنان، بحرانهای سیاسی و اقتصادی به شکلی معمول و فراگیر در همه جای دنیا جنبشهای زنان را کنار میزند، به تاخیر میاندازد و در درجه بعدی اهمیت قرار میدهد. درنتیجه، دغدغه افغانستانی که درگیر جنگهای داخلی و سیاستهای افراطی طالبان بوده و کموبیش هست مساله زنان نبوده است. به عبارت دیگر، از دیدگاه نقد فمینیستی «سیاسر» از آن جهت مهم و قابل بررسی است که تصویری از زن در دوران طالبان را به تصاویر معدود موجود از آن میافزاید. درواقع، نویسنده با ارائه این تصویر، نخستین گام برای متوقفکردن سرکوب امر زنانه، یعنی شرح وضعیت را برداشته است. نویسنده البته از ارائه این تصویر فراتر نمیرود و داستان را محل تجزیه و تحلیل یا مناقشه بر سر این وضعیت قرار نمیدهد؛ بلکه تنها فروتری یک زن در نتیجه باورهای ریشهدار موجود در فرهنگی را که به آن تعلق دارد به تصویر میکشد. این تصویر آنجا بیش از پیش اهمیت مییابد که با تمهیداتی داستانی، شفاف و به واقع نزدیکتر میشود. یکی از این تمهیدات، بخشیدن وجههای کالبدشناسانه به این تصویر است. به این معنا که در «سیاسر» نویسنده با دوری از کلیشههای جنسیتی جاافتاده برای زنان، در جایگاه یک انسان با ویژگیهای بیولوژیک مخصوص به خود به زن میپردازد و تصویر زیستشناختی بیغرضی از او ارائه میکند. زاویه دید داستان نیز همسو با کاملشدن همین تصویر عمل میکند. داستان در حالت مخاطبه روایت میشود به گونهای که راوی در عین قرارگرفتن در نزدیکترین فاصله نسبت به دختر از او جداست. گاهی چنان به دختر نزدیک میشود که خواننده احساس میکند راوی صدای دیگر دختر است و گاهی کمی فاصله میگیرد و مانند یک دوربین فیلمبرداری او را دنبال میکند. بهاینترتیب از یکسو در تمام طول داستان با دختر همراه است، هر وقت که بخواهد بر ذهن و افکار او ا شراف دارد، شریک خصوصیترین لحظات اوست و از این طریق نقش مهمی در برانگیختن همحسی خواننده بازی میکند و از سوی دیگر در مواقعی، امکان راوی برای تعیین فاصله با دختر در مدیریت چالش ناگزیر تفاوت جنسیت نویسنده با شخصیت اصلی به کمک نویسنده میآید.
درنهایت اما سیاسر این داستان اگرچه که روز را از ترس֯ زیر زمین میگذراند، شبها بیرون میزند، از «حویلی» دور میشود، در مورد مردی که سایهاش را همیشه در «شبگشتی»هایش میبیند گمانهزنی میکند، درباره رفتن با موتورهای عبوری رویا میبافد و به سهم خود نظمی را که سلسلهمراتب مردانه بر او تحمیل کرده است برهم میزند.
*منتقد و داستاننویس
آرمان