این مقاله را به اشتراک بگذارید
هشام مطر از نگاه منتقدان غربی
امید ترفندباز و سمج است
مهدی غبرایی
١ از آنجا که در رشته حقوق سیاسی درس خواندهام، از دوره جوانی با کردار دیکتاتورهایی نظیر قذافی در لیبی و ایدی امین در اوگاندا آشنا بودم و بازیهای سیاسیشان را در کشور خود و در سطح بینالمللی دنبال میکردم. از سوی دیگر، پس از ده – بیست سالی ترجمه در عرصه رمان، رفتهرفته توجهم به سیر رمان در آسیا، بهخصوص در خاورمیانه و کشورهای عرب جلب شد. بارها گفتهام دور بعدی ادبیات به یک دلیل ساده –دستکم- به آسیا و آفریقا میرسد. آن هم تنشها و کشش و کوششهای سیاسی مربوط به تحولات بزرگ و نوعی پوستاندازی توام با خشونت بسیار است. به سهم خودم کوشیدهام خوشهای از این خرمن به قدر وسع خود بچینم. از اینرو تعدادی رمان از ژاپن (که حسابش تا حدی از این تبوتابها جداست و سیر پیشرفته سرمایهداری و مدنیت در آن زودتر انجام پذیرفته) و هند (که به ما نزدیکتر است)، هریک حدود ده رمان به فارسی ترجمه کردهام و همچنین است دو رمان از کشورهای عرب (که موانع خاص خود را دارد و فعلا بحثش را وامیگذاریم.)
اما در سفری در ٢٠٠٨ به اتریش در یک کتابفروشی رمان «در کشور مردان» را دیدم و چون با نویسندهای از کشور لیبی آشنا نبودم، برایم جذابیت داشت. دو-سه فصل را که در سفر خواندم، نثر شاعرانه و دلکش و داستان دلانگیز آن جذبم کرد.
یکی-دو سالی طول کشید تا کتاب را برای ترجمه به دست بگیرم و درست در همان زمان بهار عربی شروع شد. همه تلاشم این بود که تا قذافی سقوط نکرده، این رمان به فارسی منتشر شود، که نشد و کمی پس از سقوط او درآمد و متأسفانه رمان چنانکه شایستهاش بوده، معرفی و خوانده نشد. اما پس از نوشتن رمانهای دوم و سوم، هشام مطر در انگلستان و امریکا سر زبانها افتاد و اینک رمان سوم مطر (گذشته از جوایز ریز و درشت قبلی رمانهای دیگر) به اخذ جایزه پولیتزر نائل آمده است.
در گشتوگذاری در گوگل یکی از نقدهای درخور توجه را برای خواننده انتخاب کردم و با قدری تلخیص در اینجا ارائه میدهم. اشاره کوتاهی هم به رمان «بازگشت» به آن افزودهام. (این رمان را در دست ترجمه دارم.) مطلب شماره ٢ در نشریه «لیترچر بریتیش کانسیل» چاپ شده و مقاله شماره ٣ از همان مجله، نوشته تام رایت، ترجمه شده است.
٢ هشام مطر در ١٩٧٠ در نیویورکسیتی به دنیا آمد. پدرش در آنجا مامور سازمان ملل متحد بود. سهساله که شد، خانوادهاش به تریپولی برگشت. اما بر اثر ستمگری سیاسی رژیم قذافی در ١٩٧٩ خانواده ناگزیر به ترک کشور شد و در قاهره در تبعید به سر برد و سپس در ١٩٨۶ به لندن رفت. بعد در رشته مهندسی تحصیل کرد و همانجا بود که پدرش، جبلا، مخالف سیاسی، در قاهره ربوده شد. از آن پس مفقودالاثر شد و معلوم نبود کجاست، اما برخی اشاراتی دال بر زندهبودنش میرسید.
در اوایل سال ٢٠٠٠ هشام مطر رمان خود، «در کشور مردان» را شروع کرد. در ٢٠٠۶ این اولین رمانش در پنگوئن چاپ و بیدرنگ به ٢٢ زبان ترجمه شد. رمان دومش، «تشریح یک ناپدیدشدن» (٢٠١١) حوادث داستانی و جانمایه اصلی مشابه آن را درباره گرفتاری پدرش دنبال کرد. در ٢٠٠٨ عضو دائمی دانشگاه کمبریج شد و در ٢٠١۴ به عضویت دانشگاه بارنارد در نیویورکسیتی درآمد. در ٢٠١۶ رمان دیگرش «بازگشت» را نوشت و با نشریات متعدد بینالمللی همکاری دارد و جوایز متعددی دریافت داشته است.
٣ این نویسنده مهاجر لیبیایی در ٢٠٠۶ با رمان «در کشور مردان»، توصیف رفتار دلخراش با نارضیان رژیم قذافی، در عرصه بینالمللی درخشید.
این رمان انگلیسیزبان با شرح و وصف دستاول ضایعه ناپدیدشدن پدر فعال سیاسی نویسنده با اقبالی عمومی روبرو شد. نیویورکتایمز او را اینچنین ستود: «مفسر و شاهد موثق، کسی که توانست از ورای فرهنگها سخن بگوید و وادارمان سازد مصائب شورش علیه رژیمی تمامیتخواه را احساس کنیم.»
در سالهای اخیر این رمان مطر به انحاء گوناگون مطرح شده است. رمان دومش،«تشریح یک ناپدیدشدن» (٢٠١١) که همزمان با بهار عربی و شورشهای منجر به سقوط قذافی منتشر شد، رمانهای او را بیشازپیش مطرح ساخت. به قول هرمیون لی (از ناقدان بنام ادبی) رمانهای او را «جذابتر و تکاندهندهتر از همیشه کرد.»
دستمایهای که بعدا به صورت رمان اولش درآمد، ابتدا در مقالههایی که درباره ناپدیدشدن پدرش در ٢٠٠٣ به سازمان عفو بینالملل نوشته بود ظاهر شد. از قرار معلوم در این زمان سرگرم نوشتن رمان «در کشور مردان» بود که از سال ٢٠٠٠ شروع کرده بود. در زمانی که شغل مهندسی پیشه اصلیاش بود، صبح زود بیدار میشد تا قسمتهایی از رمان خود را بنویسد. رمان داستان سلیمان، پسرکی نُهساله را، بازمیگفت که میکوشید با گسستن خانوادهاش بر اثر تعقیب و آزار پلیس قذافی کنار بیاید. عنوان رمان به اشکال گوناگونِ مردانگی اشاره میکند که قهرمان رمان ناگزیر میشود به ناگهان تغییرات بنیانی خانوادهاش را بپذیرد و بر خود هموار کند. این رمان نامزد دریافت جایزه بوکر ٢٠٠۶ و جایزه کتاب اول «گاردین» و جایزه محفل ناقدان ملی کتاب شد و جایزه انجمن سلطنتی ادبیات را در بین دیگر جوایز نصیب خود کرد.
بسیاری از منتقدان زبان خاطرهانگیز مقتدر مطر را ستودهاند که از طریق آن هم به ابهام عصر بیگناهی چنگ انداخته: «آن تابستان واپسین، پیش از آنکه مرا به خارج بفرستند…» و هم نثر بیپیرایهای که از راه آن به هراسهای شدید بعدی سلیمان گوشهچشمی میاندازیم. شاید جای تعجب نباشد که مطر ادعا میکند این داستان ابتدا قرار بود به صورت شعر درآید:
«کمی پیش از نوشتن رمان اشعاری که میکوشیدم بنویسم، بیشازپیش به روایت مربوط میشد. «در کشور مردان» به صورت شعر شروع شد… صحنهای که حالا چهل-پنجاه صفحه کتاب است، آنجا که سلیمان در باغ تنهاست و شاتوت میچیند، اولین قسمتی بود که نوشتم. به فکر آن بودم که شعری بنویسم درباره پسرکی در باغ، باغ اسطورهیی از قرار معلوم، که میوه رسیده میچیند. با خودم گفتم دوازده سطر که حداکثر سه-چهار هفته طول میکشد. نوشتن رمان پنج سال طول کشید.»
پس از انتشار کتاب، منتقدان متعددی به این کیفیت اشاره کردند. واشینگتنپست نوشت: «داستانی به یادماندنی و شاعرانه…. این رمان غماگین زیبا به تراژدی عام کودکانی دست مییابد که در چنبره هراسهای والدینشان گیر میافتند.»
منتقدان به منظر اجتماعی کتاب با نظر مثبت برخورد کردند و در ستایش آن با «آبزرور» همنوا شدند که «هم رمان پرقدرت سیاسی است و هم یادآوری مهرآمیز کشمکشهای عام انسانی.» البته با نگاهی به دنیای پس از قذافی، بحث آن به طرز تکاندهندهای پیشگویانه است. اما در همان زمان هم منتقدان از پیآیندهای سیاسی یادآوری سفاکی رژیم لیبی در دورهای که قذافی در سیاست خارجی بریتانیا نقش بازی میکرد خبردار بودند. فایننشالتایمز زمانی نوشت: «داستانی گزنده از خیانت شخصی و جمعی و هشدار بهجای روشهای وحشیانهای که قذافی به کار میگیرد، تا رهبر پردوامی در دنیای عرب باشد.»
اما دستهای هم با این تحسین عمومی رمان مخالفند. از جمله نویسنده فلسطینی، سمیرالیوسف، مینویسد این رمان همان تصویر کلیشهیی را از قذافی به دست میدهد که در غرب میخواهند…. «سلیمان این حوادث را با کمترین قدردانی از آنچه پدرش و رفقایش در صدد نیل به آنند روایت میکند. روایت او هیچگونه بینشی از سیاست آن دوره در لیبی به دست نمیدهد و از این عجیبتر، با مخالفان همدردی برنمیانگیزد.» عدهای هم پایان خوش عجیب را در چنین رمان حزنانگیزی قانعکننده نمیدانند.
رمان دوم مطر نیز مضمون مشابهی دارد که آن را بهصورت تجربه تبعید در آورده است. «تشریح یک ناپدید شدن» باز شخصیتی دارد که پدرش را مقامات حکومتی دستگیر کردهاند. اینبار داستان نوری، نوجوانی را در تبعید در قاهره با خانواده دنبال میکند. پس از مرگ ناگهانی مادر، پدرش، کمال پاشا الفیه را هم از دست میدهد. به این ترتیب که پدرش در سوئیس به طرز اسرارآمیزی ناپدید میشود و پیداست که ماموران رژیمی عربی «بینام بردن» از آن او را ربودهاند. مطر باز این تجربه را از منظر نوری روایت میکند. نوری میکوشد بعدها که در لندن به سر میبرد و از بیحرمتیها و لذت و رنج تبعید در عذاب است، خود را دریابد و خویشتن خویش را باز سازد.
نقدها در مورد این رمان نیز مثبت بود، اما شاید به ناگزیر در شیفتگی نسبت به کتاب به پای رمان اولش نمیرسید. فایننشالتایمز آن را چنین ستود: «قصهای زیبا و ماهرانه که به دور معمایی پیچ و تاب خورده….» و از لحاظ اسلوب چیزی از رمان اول کم ندارد. هرمیون لی در گاردین آن را رمان هیجانانگیز ظریف تلخی دیده «بیپیرایه و پیراسته» اما فاقد زبان برانگیزاننده رمان اول… «و من نوری نوجوان را برخلاف سلیمان نهساله درگیر روایت ندیدم.» رابرت ورس در نیویورکتایمز نیز آن را «کمی ناامیدکننده» دیده و افزوده: «صدای روایی سرد و توأم با آسیبدیدگی دردناک است و یکسر با سرزندگی و صرافت طبع سلف خود متفاوت.»
مطر در تمام این سالها که ورد زبان شده در برابر نقش زندگینامهنویس یا مفسر سیاسی که به او نسبت دادهاند مقاومت کرده است. چنانکه در مصاحبهای در ٢٠٠٧ بیان کرده: «آگاه نبودهام که داستان زندگی خودم را روایت میکنم.»
«حتی اطمینان ندارم چه داستانی میشود؛ آدم از داستانهای بسیاری ساخته شده که مشکل است بتوان گفت کدام صحت دارد… زمانی «لاندن ایندیپندنت آن ساندی» از من خواست مقاله خودزندگینامهای بنویسم. چیزی بیش از این موجب ملالم نشد. امیدوارم هرچه سنم میگذرد به بازگویی گذشتهام کمتر بیعلاقه شوم، چون انگار، حتی در این سن، چنان انبوه و بغرنج شده که ارزش تعمق را دارد -نه اینکه زندگی جالبی را از سر گذرانده باشم- هرچند زندگی گذشتهام برایم به کفایت جالب بوده – بلکه چون سالهای کودکی من غنی بوده و دوری از آن هم بر ابهامش میافزود و هم بر غنایش.»
دو رمان هشام مطر به عنوان صدایی در میان نهضت بزرگتر مقاومت اعراب به روشنی مقامی در سنت وقایعنگاری اعراب مهاجر مخالف کسب کرده است: دوشادوش نویسندگانی همچون نجیب محفوظ در مصر و اخیرا محمود سعید در عراق. با اینحال مطر در عین اینکه از این ارتباط و میراث خشنود است، چنین بحث میکند که باید آثارش را بر زمینه وسیع و گشادهدستانهتری مطالعه کرد: «نزار قبانی، شاعر فقید سوریه، خطاب به عربهایی که ناچار از دوری از وطن و تبعید بوده گفته به زبانهایی بنویسند که نسبت به زبان اصلیشان مثل اسب سرکش نباشد. من این حرف را چنین تلقی میکنم که آزادی ما را تحسین میکرد، ولی بر فقدانمان و حتی شاید بر سرکشیمان تاسف میخورد. بیشک نوشتن به زبانی جز زبان مادری کار راحتی نیست. این عمیقترین و خاصترین بعد تبعید است که من تجربه کردهام. اما در نهایت، اگر بخواهم صاف و پوستکنده بگویم، همانقدر به رمان عرب علاقهمندم که به رمانهای نروژی، آفریقای جنوبی و امریکا. در آخر کار آنچه مهم است، نوشته خوب است.» (کلام بیمرز، مصاحبه، ٢٠٠٧).
هرچند برخی آثار او را همچون نویسندهای معترض میخوانند، خود مطر گفته است: «در نهایت من معتقد به احساس و زیباییشناسیام.» در مصاحبهای با گاردین در ٢٠٠۶ گفته: «چندان علاقهای به سیاست ندارم، ولی سیاست قسمتی از زندگی است. ناگزیر بودم از آن حرف بزنم، وگرنه همه نیروهای گوناگون که به این شخصیتها شکل میدهند، انتزاعی میشد.» یکی از منتقدان با جمعبندی این دوگانگی به او میگوید: «سخنگوی بیمیل لیبی».
صدای هشام مطر، چه آن را واسطه فرهنگی بین خوانندگان غربی و دنیای سوءتعبیر شده شمال آفریقا بدانند و چه فقط وقایعنگار گویای فقدان و آشوب روانشناختی، در صحنه ادبیات بریتانیا تثبیت شده است. بینش او نسبت به پیآیندهای بهار عربی شاید اکنون بیش از همیشه در خور توجه باشد. همانطور که در ٢٠١۵ برای نیویورکر نوشت: «لیبی شاید در اخبار روز مطرح نباشد، اما آنچه در آنجا میگذرد، از اهمیت زیادی برخوردار است.»
افزوده مترجم، درباره «بازگشت: پدران و پسران و سرزمین بین آنها».
هشام مطر نوزدهساله و دانشجوی دانشگاه در انگلستان بود که پدرش را ربودند. او که یکی از برجستهترین مخالفان رژیم قذافی بود، در زندانی مخفی در لیبی نگهداری شد. هشام دیگر او را ندید. اما هرگز امید آن را از دست نداد که پدرش هنوز زنده است. مینویسد: «امید ترفندباز و سمج است.»
بیستودو سال بعد، پس از سقوط قذافی، سلولهای زندان خالی شد و نشانی از پدر او، جبلا مطر، در آن نبود. هشام همراه مادر و همسرش به وطنی که تصور نمیکرد هرگز به آن برگردد، پا میگذارد. «بازگشت» داستان چیزهایی است که آنجا دیده. این رمان در عینحال تعمقی است ظریف و دقیق در باب تاریخ، سیاست و هنر، تصویری درخشان از ملتی و مردمی دستخوش تغییرات بنیانی و وصفی دلهرهآور از خشونتِ به میراثرسیده از قدرتِ خشن. بالاتر از همه، قصهای عام است از فقدان، عشق و زندگی خانوادگی. هشام مطر این پرسش تلخ و غمانگیز را مطرح میکند: «چگونه میتوان با چهره آن کس که دوستش داری و سرنوشتش نامعلوم است روبهرو شد؟».