این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به اندیشه های اینیاتسیو سیلونه
دلقک یا زاهدی عزلت نشین!
راه حل او این است: «شریک کردن دیگران در آنچه داریم آیینی بسیارانسانی که می تواند شامل سیاست هم بشود»
قربان عباسی
نویسنده ای خارق العاده بود که در اوان جوانی خود در سال های تیره و تار، یاس آلود و آشفته بعد از جنگ جهانی اول نقش به سزایی در تقویت افسون کمونیسم ایفا نمود. آمده بودند تا بر بی عدالتی و استثمار اقتصادی و سرکوب سیاسی بشورند. فکر می کردند که کمونیسم همان ایدئولوژی است که قرار است درهای بهشت را به روی ستمدیدگان و دوزخیان روی زمین بگشاید. ایدئولوژی است که می تواندتخم طمع را ریشه کن کند. اما دیری نپایید که پی بردند آنچه تصور می کردند چیزی جز توهم و خودفریبی دردناک نیست. نویسندگان طرفدار کمونیست حیرت زده از مصیبتی که به بار نشست بیش از همه سراغ این توهمات رفتند و سیلونه یکی ازآنها بود. درونمایه ها و مسائل اصلی برخورد با کمونیسم جوهر تک تک رمان های اوست. با خواندن دقیق آثار او انگار در کلاس های آموزش سیاسی نشسته ایم. از دو چیز بیزار شد و این بیزاری را در این جمله قصار خود ثبت کرد: «من خود را سوسیالیستی بی حزب و مسیحی ای بی کلیسا می نامم»؛ حزب و کلیسا. نوشتن برای او ادامه مبارزه ای دردناک و تک نفره است. سیلونه با مهارت تمام تم های سیاسی و مذهبی را در هم می تند و آنچه برایند فکر اوست بدبینی به کلیسا و دولت است و همدردی با دهقانان تهدیدست. در بخش مقدماتی «فونتامارا» نوشت:
«همه دهقانان در همه کشورها یکجورند آنها زمین را بارآور می کنند؛ آنها از گرسنگی دررنجند و نام شان چه فلاح باشد، چه کولی، چه موژیک، چه رعیت، چه کافونه، ملت واحدی هستند، نژادی واحد و کلیسای خودشان را درسراسر جهان بنا می کنند».
اما چه چیزی قرار است وضع این محرومان را درست کند؟ موریکا دانشجوی جوانی در «نان و شراب» اشاره می کند «انقلاب». «انقلاب نیازی است به رفع تنهایی، تلاشی است برای باهم ماندن و دیگر نترسیدن»
«حقیقت و امید» دوچیزی است که سیلونه در بافت غلیظ آثارش پرورش می دهد. مصر بود که «هر انسانی باید آزادی داشته باشد و این آزادی موهبت خاصی نیست که به او اهدا شود بلکه حق طبیعی اوست». در مقاله مشهور خود «خروج اضطراری» نوشت: «آزادی امکان شک کردن است…امکان اشتباه کردن، امکان تجربه کردن، امکان نه گفتن به هرمرجع اقتدار ادبی، فلسفی، مذهبی، اجتماعی و یا سیاسی». آزادی یعنی امتناع کردن هروقت و جا که لازم باشد توانایی «نه» گفتن است به هر آقا بالاسری. تنها در سایه آزادی است که فرد بشری برهمه مکانیسم های اقتصادی و اجتماعی که او را له می کنند تقدم خواهد داشت. او وظیفه خود می دانست که از جامعه دربرابر دولت دفاع کند و از حقوق فردی دربرابر فشار فرساینده دولت.
کار سیلونه این است که تاریخ را درآبهای معجزه آسای شعر غوطه بدهد. درواقع آثار او شهادتی است برسال های پریشانی و تشویش شهادت برحماقت ها و اشتباهات و عصبیت هایی جانکاه. او شاهد تحریف اخلاقی و حقوقی عدالت بود. آنقدر از وضعیت درهم برهم ایتالیا ناامیدشده بود که نوشت «جامعه فقط زمانی می تواند درمسیر تغییر قرار گیرد که براثر فاجعه عظیم به رشته ای که همه ابنای بشر را به هم پیوند می دهد دست یابد». شاید زلزله ۱۹۱۵ که سی هزار نفر را دردم کشت در برانگیختن او به بیان چنین جمله ای بی تاثیر نبوده است. سیلونه با ظرافتی عجیب می نویسد:
«بی عدالتی چنان عظیم بود که مردم زلزله را به راحتی می پذیرفتند ودرعجب بودند که چرا زلزله های بیشتری نمی آید. درزلزله همه می مردند: فقیر و غنی، باسواد و بی سواد، مقامات و توده مردم. بنابر این زلزله چیزی را به انجام می رساند که درسخنرانیها و قوانین قولش داده بودند وهرگز عملی نمی شد؛ برابری همگان». اما این برابری موقتی بود چون بلافاصله دوره بازسازی شروع می شد و این بار حقه بازی، کلاهبرداری ها، اختلاس ها، پارتی بازی ها و توطئه ها و انواع و اقسام دزدی دراین برنامه بازسازی بلایی سر مردم می آورد که زلزله نیاورده بود. سیلونه پی برد که در جامعه سرمایه داری عدالتی درکار نیست. به کمونیسم رو آورد و دیری نکشید که با دلی اندوهگین و یاس زده از حیاط پشتی آن خارج شد.
رمان فونتامارا نامی سمبولیک است فونتامارا نام شهری است که ماجرای رمان درآن می گذرد اسم مرکبی است از فونتانا و آمارا (چشمه تلخ) چشمه نماد نیروی زندگی است. دربخش کوهستانی لم یزرع آبروتسی واقع شده ناحیه ای کم آب که برای کافونه ها قهرمانان سیلونه بسیار گرانبهاست. کافونه درایتالیایی یعنی آدم بدرفتار، بی نزاکت و بی شعور است. آدمی دهاتی. در زبان سیلونه کافونه بخشی از قشر پایینی است که در ته رده های انسانی قرار می گیرند «تکه گوشتی که به رنج بردن عادت کرده اند». کافونه «الاغی است که می تواند منطق بیاورد». کافونه «همچون الاغ با کتک غسل تعمید داده می شود» و «آن که چون الاغ زاده شود، چون الاغ هم می میرد، الاغ که دائماً کتک می خورد همواره داغ رفتار بیرحمانه برپشت متورمش بر زانوهای زخم و زیلی اش، بر دم بی مویش دارد نشانه های زندگی روزمره ای که شبیه زندگی مردم فقیر است» در رمان فونتامارا با ظرافتی درخور ستایش می نویسد:
«الاغ معمولاً تا بیست و چهارسالگی کار می کند، قاطر تا بیست و دو سالگی، اسب تا پانزده سالگی اما انسان بدبخت تا هفتاد سالگی و بیشتر کار می کند چرا خدایی که به حیوانات رحم کرده به انسان رحم نکرده است؟» برای کافونه زندگی فقط عذاب است عذابی که نمی توان با اشک، استغاثه یا امید کاهشش داد. و چون می داند هیچ گونه تغییری ممکن نیست لاجرم فکر کردن را هم تعطیل کرده است. غرق در ترس و تسلیم است. تنها راه و ابزار او برای دفاع از خودش شوخی و طفره رفتن است خنده درد تراژدی را تسکین می دهد. اما کیست که نداند خنده نیز نمی تواند زنجیر غم و غصه را که به پای ماست بگسلد. دنیای کافونه ها دنیایی است که باید بدان دل سوزاند اما نمی توان دوستش داشت. بس که رقت انگیز است.دنیای مچاله شده های جهان دوزخی.دنیای دوزخیان زمین.
در میان فلاکت های بی پایان کافونه ها سوال چه باید کرد مطرح می شودو چون همیشه پای عشق به میان می آید نیرومندترین نیرویی است که می تواند امید را در دل ها زنده کند و زندگی سالم، شرافتمندانه و انسانی درجهان به بارآورد که درآن انسان ها به مفهوم برادری باور دارند.
سیلونه از سلاح شوخ طبعی و بذله گویی استفاده می کند که نوعی آگاهی خموشی ناپذیر از غرایب و مضحکه رفتار بشر است. شوخ طبعی نوعی بینش تراژیک است که آرام و مومنانه شده است نوعی سلامت عقلی الزام آور که تلخ ترین ناکامی ها را هم با سنجه عقل می سنجد. در فونتامارا شخصیتی است به نام سورکانرا (سیاه فرج) زن بیوه ای که شوهرش درجنگ کشته شده و اشتهای جنسی زیادی دارد اما حاضر نیست با تن دادن به ازدواج مستمری اش قطع شود. بازتاب رنج و ناکامی و البته خندیدن در میان دردها.
سیلونه دومین رمان خود نان و شراب را در تبعید نوشت. بیانگر وضعیت سیاسی ایتالیای فاشیست دردهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ است. قهرمان رمان روشنفکری از طبقه متوسط است به نام پیترو اسپینا. تنها و مریض احوال، از تبعید بازگشته و درخانه محقری زندگی می کند معلمی است اخراج شده که اتهامی جز زمخت و دهاتی وار ندارد درواقع بدین معناست که استقلال فکری دارد، ریاکار و دورو نیست و از نظر اخلاقی پاک است و این خصایل نه او را نزد کلیسا عزیز می کند و نه نزد دولت. وضعیت روشنفکران را در ایتالیای فاشیست چنین توصیف می کند: «شاید یک نفر نجار یا عمله حتی بتواند خود را با رژیم توتالیتر سخت کیش وفق دهد، بخورد، هضم کند ودر امن و امان تولید مثل کند اما برای روشنفکر راه گریزی نیست. اوباید گردن فرودآورد و حتی درصف دولتیان درآید یا این که تن به گرسنگی و رسوایی دهد ودرنخستین فرصت مناسب کشته شود.» کلیسا را نشان می دهد که بی اعتنا به مشکلات اقتصادی و حتی مشکلات روحی و عاطفی پیروانش به اقتدار خود غره است.
سیلونه دررمان فونتامارا به این نتیجه می رسد که باید به هرنحوی شده از طریق انقلاب به بی عدالتی ها و سرکوب سیاسی فاشیست ها پایان داد درعوض در نان و شراب معتقد می شود که به جای مواجهه مسلحانه مشکل فاشیسم از طریق برادری و عشق حل شود. اگر زور و مرام های فکری غالباً دردی را دوا نمی کنند عشق الاهی حتماً چاره ساز خواهد بود. راه حل او این است «شریک کردن دیگران در آنچه داریم آیینی بسیارانسانی که می تواند شامل سیاست هم بشود» مسئولیت پذیری درزندگی در قبال دیگران است که باید زمینه را برای نوزایی اخلاقی فرد فراهم کند. سیلونه می خواهدخود را به آرمان والای انسانی متعهد کند «سخن گفتن از فداکاری های شخصی بی معناست مگر این که خودمان آماده فداکاری باشیم»
پیترو اسپینا قهرمان نان و شراب مخلوطی است از فیلسوف رواقی، زاهد مسیحی، و اگزیستانسیالیست مدرن که دوست دارد حتی درزندان فاشیستها آزادی درونی و معنویت اش را حفظ کند. انقلابی ای است که پی برده است تا زمانی که هرفرد از طریق تامل، صداقت، و فداکاری دست به انقلابی شخصی نزده باشد همه انقلاب ها محکوم به شکست هستند. این استدلالی است که در رمان «دانه زیر برف» تداوم می یابد.
در رمان روباه و گل های کاملیا داستان یک نفر فاشیست خوب را بیان می کند ماموری مخفی به نام چفالو از ایتالیا به سوئیس فرستاده می شود تا فعالیت سوسیالیستهای ضدفاشیست را کشف کند اما عاشق دختری از یک خانواده ضد فاشیست می شود اما وقتی متوجه فعالیت های دختر و خانواده اش می شود بین امر اخلاقی و سیاسی گیر می کند ودرنتیجه خودکشی می کند تا به دختر خیانت نکند. ستیز بین آرمان های اخلاقی و سیاسی. اتخاذ اولی از او یک فاشیست خوب می سازد.
در سال ۱۹۳۸ سیلونه کتاب «مکتب دیکتاتورها» را مننتشر کرد که آمیزه ای است از رساله به سبک ماکیاوللی و گفتگوهایی سقراطی درباب فاشیسم. سیلونه از زبان تومازوی کلبی مسلک ضمن بیزاری از موسولینی و هیتلر می گوید «فاشیسم نازی شکل صحیح حکومت برتوده های بورژوای فرصت طلبی است که دنیا را به گند کشیده اند»
در آثار سیلونه حاکمان قابیل هایی سنگدل و گله زی هستند که هابیل های نرمدل و فردزی را لگدمال می کنند. او مبلغ اخلاق و عدالت اجتماعی است ودرتمام آثارش به جنگ حکومت های فاسد، شعارپرداز، ناکارآمد و اقتتدار گرا می رود. سیلونه اخلاق گرایی ناراضی و و همچون پیامبری مایوس و غمزده می نوشت. آثار او بازتاباننده تاریخ جامعه پرآشوب فاشیست زده است، جامعه ای که درآن اخلاق زدوده شده است، کلیسا دروغ می گوید، جامعه دچار آنارشی است ودر چنین جامعه ای یابایددلقک بود یا زاهدی عزلت نشین.
‘
1 Comment
کمال راموز
بسیار عالی جناب عباسی، معرفی شخصیتی و آثاری که در اندیشیدن و عمیق شدن نسبت به آنچه در اطرافمان می گذرد، هر کدام از ما رو چند قدم به پیش خواهد برد…