این مقاله را به اشتراک بگذارید
برجستهسازی «حاشیه»
ژاک دریدا (١٩٣٠-٢٠٠۴) در الیبار الجزایر در خانودهای از یهودیان بومی که طبق فرمان کرمیو در ١٨٧٠ تابعیت کامل فرانسوی را به دست آورده بود، به دنیا آمد. در ایام تحصیل دو بار از مدرسه اخراج شد که یک بار آن به بهانه سهمیه ناچیز اختصاصیافته به دانشآموزان یهودی در مدارس و بار دیگر آن بهخاطر سامیستیزی مدیران مدرسه در زمان حکومت ویشی بود. نمیتوان انکار کرد که تجربههای ناخوشایند دوران کودکی او و زیستن در حاشیههای چندلایه فرهنگی و جغرافیایی در برجستهسازی «حاشیه» در تأملات بعدی او مؤثر بوده است.
در الجزایر ادبیات خواند و بر اثر علاقه به فلسفه به فرانسه رفت و در ٢-١٩۵١ در اکول نرمال سوپریور پس از دو بار ناکامی پذیرفته شد. در آنجا با لویی آلتوسر آشنا شد و با نشریه «Tel Quel» به همکاری پرداخت. دریدا فعالیت فلسفی خود را زمانی آغاز کرد که اندیشه فلسفی در فرانسه متأثر از تقابل دو دیدگاه پدیدهشناسی و ساختارگرایی بود. او در نخستین آثار مهم و مشهورش درگیری انتقادی خود را با هر دو دیدگاه نشان داد. او با تأثیرپذیری از اندیشههای نیچه، هوسرل، هایدگر، سوسور، فروید و لویناس بعضی از مهمترین انگارههای فلسفی غرب را به چالش کشید: لوگوسمحوری، رابطه زبان و اندیشه، حقیقت، حضور معنا، رابطه ادبیات و فلسفه. بهاینگونه بود که قرائتهای ریزبینانه و بدیع دریدا از متون فلسفی و ادبی تقریبا بر تمام حوزههای فکری از فلسفه گرفته تا ادبیات و نقد ادبی، جامعهشناسی و انسانشناسی، مطالعات فرهنگی و تاریخ، جنسیت و فمینیسم تأثیر نهاد. او در عین ناخرسندی از پذیرش «ایسم»ها به دلیل نقادیاش از مضامین بنیادی روشنگری همچون لوگوس و تلاش سنت فکری غرب برای یافتن لنگرگاه یا موجودی متعالی که منشأ یا ضامن حقیقت باشد از ستونهای پسامدرنیسم
به شمار میآید.
سه اثر اولیه و مهم دریدا که بهنوعی چارچوب فکری او را پیریزی میکردند همه در سال ١٩۶٧ که برای او «سالی شگفتآور» بود منتشر شدند. آنها عبارتاند از «آوا و پدیده»، «درباره گراماتولوژی» و «نوشتار و تفاوت». دو اثر دیگر در همین راستا که در ١٩٧٢ به چاپ رسیدند عبارتاند از «افشانش» و «حاشیههای فلسفه». مضمون مرکزی آثار اولیه دریدا «ساختارزدایی» بود که بهسرعت به نمادی برای اندیشه دریدایی تبدیل شد. این مضمون حتی سبک نگارش دریدا را نیز متأثر میکرد؛ سبکی که منتقدانش آن را به ایهام، عدم دقت، بیتوجهی به منطق و آمیختن فلسفه با ادبیات
متهم میکردند.
آثار دهه ١٩٩٠ به بعد دریدا همچون «قدرت قانون»، «شبحهای مارکس»، «سیاستهای دوستی» و «موهبت مرگ» نشانه گرایش بارز دریدا به کاربرد ساختارزدایی در عرصههای سیاست، اخلاق و مذهب است. او با این رویکرد مسائلی همچون دموکراسی، تروریسم، جهانیشدن، جنگ سرد، اشکال جدید خشونت، بازگشت به مذهب، مرزها، میهماننوازی، فردیت و وظیفه نسبت به دیگری، منجی، بخشش، تصمیم و غیره را ساختگشایی میکند.
منبع: «فرهنگپسامدرن»، عبدالکریم رشیدیان، (١٣٩۴)
نشر نی، صص ٢٨١-