این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
به بهانه انتشار نسخه سینمای خانگی فیلم «نیم رخ ها» ساخته زنده یاد ایرج کریمی
مرگ در کنار میز تدوین
مهرنوش پورموسوی
آخرین فیلم بلند زندهیاد ایرج کریمی تبدیل به بهترین اثر کارنامهاش شد. شاید مرگآگاهی کریمی در زمان ساخت فیلم باعث شد تا او اثر شخصیتری را به تصویر بکشد. فیلمی شاعرانه که در زمان نخستین نمایش در جشنواره فیلم فجر در برج میلاد چشمهای بسیاری از اهالی رسانه را تَر کرده بود. آخرین فیلم ایرج کریمی از نوروز امسال در گروه هنروتجربه اکران شد و همانگونه که از زمان جشنواره فیلم فجر پیشبینی میشد مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت و این استقبال همچنان ادامه دارد. فیلمی که سایه مرگ خالقش در تمام دقایق فیلم احساس میشود. کارگردانی که در تمام روزهای تولید به بیماری و کم بودن فرصتش برای زیستن واقف بود.
«نیمرخها» با وجود آنکه فضای ظاهریاش اثری رئالیستی است اما در بطن داستانش فضایی برزخ گونه دارد. تمام داستان در یک لوکیشن میگذرد و و فضای بیرونی خانه به تماشاگر نشان داده نمیشود. خارج نشدن دوربین از فضای خانه به علاوه رنگ آمیزی کل کار و استفاده از رنگهای سرد در فضای داخلی همراه با چهره مردی محتضر که هر لحظه در انتظار به آغوش کشیدن مرگ است فضای کلی فیلم را بیش از پیش به برزخ نزدیک کرده است. جزئیاتی که به دقت در فضایی کاملا طراحی شده در حال تکمیل کردن هدف کارگردانند.
رنگها و فضاها
محیط خانه با رنگهای سرد و خاکستری مایل به آبیاش تداعی کننده بیمارستان نیز هست و نکته اساسی در محل استراحت بیمار این خانه است. بصورت طبیعی تخت باید در اتاق خواب باشد اما به شکلی کاملا سمبلیک تخت در هال خانه و در وسط جریان رفت و آمد و زندگی هر روزه قرار دارد. انگار مرد خانه یک قدم به مرگ و به رفتن نزدیکتر شده است. از اتاق خواب خارج و به سمت هال حرکت کرده است تنها قدم بعدی خروج از این خانه است. خروج از این برزخ. ایرج کریمی از ترکیب رنگها در آخرین فیلمش استفاده بدیعی کرده است. نخستین حضور مادر در خانه (رویا نونهالی) را به خاطر بیاورید. مادر با شور
و انرژی وارد شده و پتویی سرخ به همراه دارد. در فضای سرد و یخی خانه حضور این رنگ قرمز حتی بصورت موقت همراه با ورود پر امید مادر هالهای از نورو انرژی با خود به همراه دارد. جدا از این تعبیر اولیه شکل بازی زیرکانه رویانونهالی و دیالوگهایی که برای او در نظر گرفته شده همراه با پتویی قرمزدر دست تداعی کننده تعابیر دیگری نیز هست. تعابیری که گاه کاملا یک دوگانگی ایجاد میکند. زن/مادر از همان ابتدای ورودش چند متلک بار عروسش (سحر دولتشاهی) میکند. متلکی که خالی از بار جنسی نیست. او با دیدن خانه بزرگی که مرد همکار عروسش در اختیار آنها گذاشته شیطنتی زنانه را گوشزد میکند. این دیالوگها در کنار فضای سرد بین مادر و پسر بیش از پیش بازگو کننده گذشته این خانواده است. میتوان تصور کرد مادر در سنین جوانی شوهر خود را از دست داده و بعد از آن دیگر زندگی متعهدانهای را دنبال نکرده است. همین فضای کوتاه چند دقیقهای ورود مادر و ادای دیالوگهایی با طعنه و کنایه برای حدس زدن گذشته این خانواده کافی است. دیالوگها و فضا سازیهایی که اوج پختگی کارگردانش را نشان میدهد. کاربرد رنگها در سیر داستانی «نیمرخها» باز هم ادامه دارد. بازگشت مجدد زن به خانهای که با شوهر اولش در آن زندگی میکرد همراه با تغییراتی جزئی است. او از همان ابتدا تصمیم میگیرد تا دیوارهای خانه را رنگ کند. این تغییر دو حالت کاملا متضاد دارد. محیط خانه یادآور آخرین روزهای زندگی همسر اول است اما رنگ جدیدی که به دیوارها زده میشود غمهایی که در آجرهای خانه تنیده شده است را از بین خواهد برد. انگار با این رنگ زدن آنچه باقی میماند خاطرات خوب مهران (بابک حمیدیان) است. آخرین خاطرات او رنگ و بوی دیگری پیدا خواهد کرد.
دکوپاژ و کارگردانی در محیطی بسته یا یک لوکیشن ثابت برای هر کارگردانی یک چالش محسوب میشود. ترس از دست دادن ریتم و یا تکراری شدن موقعیتها و میزانسنها، بزرگترین خطری است که فیلمهای تک لوکیشنی را تهدید میکند. اگر در سالهای اخیر به سبب بالا رفتن بودجه تولید فیلمها شاهد ظهور ژانری به عنوان فیلمهای آپارتمانی هستیم «نیمرخها» چه از لحاظ قصه و موقعیت امکان ساخت در هیچ لوکیشن دیگری را ندارد. شروع و پایان این قصه باید در چنین محیط و خانهای رخ میداد. خارج نشدن دوربین از محیط خانه یکی از مزیتهای اساسی و اصلی «نیمرخ ها»ست. ایرج کریمی با وسواسی قابل تحسین برای تمام سکانسها دکوپاژی متفاوت طراحی کرده است. هر بار از زاویه جدیدی به خانه نگاه میکنیم و در هر زاویهای چیزی برای کشف وجود دارد. دوربین شناور او درست مثل یک روح در طول خانه در حرکت است و تصاویر را به ذهن مخاطبانش میسپرد. انگار کارگردان در لابلای تصاویر هشداری هم به مرگ خودش میزند. سرد و تلخ و بیرحمانه. این آگاهی سایه خود را روی بخشهای دیگری هم گذاشته است. تقریبا در بازی تمام بازیگران فیلم بغض و دریغی قابل مشاهده است. سحر دولتشاهی یکی از بهترین بازیهای خود را ارایه کرده و بابک حمیدیان نیز با درک درستی از وضعیت فیزیکی بیماران سرطانی نقشش را به عهده گرفته است. حتی حضورهای کوتاهی مثل بازی هومن سیدی در نقش همسر دوم ژاله(سحر دولتشاهی) با وسواس و حساسیت است اما برگ برنده فیلم حضور رویا نونهالی در نقش مادر مهران است. بازی رویا نونهالی ترکیبی از حس و محبت مادرانه و حسادتهای زنانه است. زنی که شاید علاقه چندانی به واکاوی گذشته خود نداشته باشد. گذشتهای که یکی از مهمترین عوامل سردی و فاصله بین او و تنها پسرش شده است. کنایههای جنسی او به عروسش شاید بدست بازیگر دیگری این چنین بروز و نمود پیدا نمیکرد. نونهالی به این دیالوگهای به ظاهر ساده رنگی از دوگانگی و شک داده تا «نیمرخها» تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای کارنامه او شود.
شاعری در بستر
ایرج کریمی که به عنوان یکی از بهترین منتقدان و نویسندگان سینمایی کشور شناخته میشد با طبع شاعرانهاش در «نیم رخها» مرگ خود را پیشبینی کرده بود. با اینکه تا روزهای آخر حیاتش امید به زندگی در او دیده میشد اما به شهادت نزدیکانش در آخرین ساعات حیاتش درست شبیه به تصویری که در فیلمش خلق کرده بود جان سپرد. در یکی از سکانسهای فیلم مهران در فضایی بین واقعیت و خواب و رویا خون بالا میآورد. این تصویر گذرا و کوتاه که در فیلم در کمتر از یک دقیقه اتفاق میافتد چند ماه بعد روی تخت بیمارستان و در دنیایی واقعی برای همیشه ایرج کریمی را خاموش میکند.
همدلی
‘