اشتراک گذاری
شكلهاي زندگي: درباره بالزاك به بهانه انتشار آثاري از وي
نگاه خيره شهر
نادر شهريوري (صدقي)
بالزاك از ميان علوم به علم شيمي علاقه بيشتري داشت. از نظرش شيمي علمي زنده و ارگانيك است. علم تركيب مواد با يكديگر، حلشدنشان در هم و بهوجودآمدن تركيبات متنوع است. به نظر بالزاك اجتماع و شهر چيزي از جنس شيمي است.* شهر بهمثابه حلاّلي قوي و برنده همچون مادهاي ارگانيك آدمها را بهسوي خود ميكشاند، برخي آدمها در شهر حل ميشوند و برخي ديگر حل نميشوند، گروهي تهنشين ميشوند و رسوب ميكنند و برخي ديگر در فعلوانفعالات دائمي كه در شهر رخ ميدهد استحاله مييابند، دگرسان ميشوند و به تركيبي ديگر بدل ميشوند. به نظر بالزاك بهندرت ممكن است آدمي بتواند در درون حلاّلي قوي به نام شهر مقاومت كند و تمايز و شخصيت مستقل خود را حفظ كند.
بااينحال بالزاك بر ايدهاي رئاليستي پافشاري ميكند. ايده رئاليستي بالزاك چنين است: «موفقيت به هر بهايي». بالزاك بر اين باور است كه آدمي براي «موفقيت به هر بهايي» ميبايست خود را همچون اتمهاي فعال در مسير «برخورد» قرار دهد. تنها در «برخوردي موثر» است كه آدمي ميتواند بخت خود را براي ارتقا به موقعيتي بالاتر امتحان كند. مقصود از برخورد موثر در جامعه به يك تعبير درك «اهميت لحظه» است. بالزاك ميگويد در همان زمانهاي كه ناپلئون، ناپلئون شد يعني قهرماني در عرصه جهاني، چهار يا پنج ناپلئون ديگر ميشناخته كه به اندازه ناپلئون استعداد داشتهاند اما هيچ تركيبي ناپلئون بناپارت نشد. بالزاك اهميت آدمي و اساسا تمايز او را در گستره و شدت بيحدوحصر «احساسي واحد» جستوجو ميكند. به نظر بالزاك هر انسان فقط آن هنگام مهم ميشود كه نيروي خود را بر هدفي معين متمركز كرده باشد. او چنين انسانهايي كه انباشته از احساسي واحدند را اصطلاحا monoman مينامد. Monoman يعني فردي كه ذهنش به طور يكجانبهاي انباشته از ايدهاي معين است.
فردي كه ذهنش به صورت يكجانبه از ايدهاي معين اشباع است را ميتوان ايدهپرداز، روشنفكر و نخبه ناميد. با اين تعبير وترن از مهمترين شخصيتهاي بالزاكي، نمونهاي از آن است. «وترن يك روشنفكر است، يك منطقدان تندخو و دوآتشه و بر خود ميبالد كه شاگرد روسو است. كسي كه كمتر از همه بزدل است و جرات اين را دارد كه صداي خود را عليه فريبكاريهاي عظيم موجود در قراردادهاي اجتماعي بلند كند.»١ تنها بالزاك نيست كه شخصيتهاي داستانياش سرشار از حسي واحد و ايدهپرداز هستند. در مهمترين شخصيتهاي داستايفسكي- نويسنده همعصر بالزاك- نيز چنين شخصيتهايي به چشم ميخورند. راسكولنيكوف قهرمان «جنايت و مكافات» نيز متاثر از وترن خود را مجاز به هر كاري ميدانست. او كه سرشار از ايده معيني بود ايدئولوژي را راهنماي عمل خود قرار داده بود.
بااينحال در بالزاك روشنفكري به معناي مرسوم و كلاسيك آن وجود ندارد زيرا روشنفكري به معناي مرسوم يعني «كسي كه درگير كار فرهنگي است -يا حرفهاش توليد محصولات فرهنگي است- ميتواند نسبت به مسائل اجتماعي و سياسي حساس باشد و درباره آن موضع بگيرد، در اين حالت او همچون شهروندي آزاد گرايش سياسي دارد و فعال است.»٢ با اين تعريف از روشنفكري و اساسا هر تعريف ديگر وترن و راسکولنیکوف روشنفکر به معنای مرسوم به حساب نمیآیند، اگرچه این هر دو همچون ناپلئون سرشار از ایدهای معیناند.
به نظر میرسد سرشار از ایدهبودن در شخصیتهای بالزاکی و داستایفسکی بیشتر با فردگرایی گره میخورد. فردگرایی در بالزاک خود را به منافع شهري پیوند میزند و در داستایفسکی به ارادهگرایی ربط پیدا میکند. فردگرایی در بالزاک ملموستر است زیرا به مقولهای کاملا مشخص و به تعبیر زیمل به انتزاعی کاملا ملموس به نام پول مرتبط میشود. «پول» و «شان اجتماعی» اساسا دو مقوله بالزاکیاند ولی پول اهمیت بیشتری دارد. اهمیت پول از نظر بالزاک همچون اکسیژنی خالص برای ششهای خسته است که مرده را زنده میکند. درحالیکه فردگرایی داستایفسکی در هیئت ابرمرد ظهور پیدا میکند. ابرمرد فردی است که از بالا به پایین مینگرد. الزاما او روشنفکر نیست اما الیت و یا نخبه است، (همچون شخصیتهاي بالزاکی). در الیتها و نخبگان از نوع کاراکترهای بالزاکی و داستایفسکی سرشاری ایده به سرشاری میل پیوند میخورد. الیتها قبل از هرچیز به امیال خود وفادارند.** میل را میتوان طلب چیز و یا نتیجهای دانست که تحققش با لذت و رضایت همراه است. این «میل» خود را در قالب نقشهای مختلف نمایان میسازد، مثلا هرکدام از این آدمها در برشی از زندگیشان میتوانند در هیئت فاتح دنیا، انقلابی، یک آنارشيست و یک ستمگر ظاهر شوند اما هرچه که باشند در نهایت در مناسبات شهری حل میشوند.
اگر ازجمله معیارهای واقعگرایی را توجه به جزئیات در نظر گیریم بالزاک از واقعگراترین نویسندگان عالم ادبیات است. او این واقعگرایی را بیشتر مدیون تأثیرگذاری شهر و بهخصوص پاریس است. به نظر بالزاک شهر «روح حسابگری» را به طور ناخودآگاه در تکتک شهروندانش میدمد. آدمها در شهر حتی اگر نخواهند حسابگر شوند به طور ناخودآگاه حسابگر میشوند. با بالزاک است که حسابگری را درمییابیم، با بالزاک فیالمثل درمییابیم که قیمت یک جلسه حضور در جامعه چقدر است و لباس شیک، کفشهای براق، کالسکه نو، آپارتمان، خدمتکار و هزاران ریزودرشت چقدر خرج برمیدارد. بالزاک فاجعه تحقیرشدگان را بهخوبی نمایان میسازد. آن هنگام که بهخاطر یک رفتار جزئی و پیشبينینشده و یا به دلیل جلیقه ازمُدافتاده از فلان محفل اشرافی به بیرون پرت میشوند. «راستینياک خوب میدانست که برای ورود به اجتماع پاریس نیاز به پول دارد و به مادرش نامه نوشت و تقاضای هزارودویست فرانک کرد و همچنین از خواهرش خواست تا پساندازهایشان را برای او بفرستند. پس از چند روز به دیدار مادام دورستو رفت… مادام دورِستو او را نپذیرفت»,٣
چنانکه گفته شد بالزاک از انتزاع غولآسایی به نام «پول» میگوید که گوبسک مظهر آن است. با «پول» و «سرمایه» درمییابیم که بالزاک تا چه حد معاصر است. پول که خاصیت خرید و تصاحب همهچیز را داراست خود عالیترین موضوع تصاحب است. این ایدهها نیستند که جهانشمولاند بلکه تنها پول است که جهانشمول است. جهانشمولی، خاصیت پول، قدرت مطلقاش را باعث میشود، منی که پول دارم، نیرویم به همان اندازه پول عظیم است. «من پاپ هستم! من حاکم همه شما هستم!»٤ گو اینکه بالزاک متأثر از ایده ناپلئونشدن بر «خواستن» و «میل» قهرمانان خود تأکید میکند، بر حسی مشترک و واحد که بر هدفی معین متمرکز است و شخصیتهای داستانیاش را طوری پردازش میکند که مملو از «خواست» باشند، اما او دره عمیق میان خواستن و توانستن را درمییابد. تراژیکبودن بالزاک دقیقا در همین رابطه است که معنا پیدا میکند. هنگامی که بالزاک میگوید «رمانهای بورژوایی من از درامهای حزنآور شما غمانگیزتر است» اشاره به همین دارد. بالزاک میخواهد بگوید که در هر ثانیه پشت پرده پنجرههای شهر پاریس تراژدیهايي اتفاق میافتد که کمتر از تراژدی مرگ ژولیت و ناامیدی لیر در «شاهلیر» شکسپیر نیست. فیالواقع نیز تراژدی «باباگوریو» كم غمانگیزتر از تراژدی «شاهلیر» نیست. هنگامی که گوریو به بستر مرگ افتاده بود، دخترانش نزد او نبودند. بابا گوریو از یکی از دانشجویانش که او را عیادت میکردند خواست نزد دادستان برود تا دخترانش را مجبور به عیادت پدرشان کنند. چند دانشجویی که در کنار بستر باباگوریو حضور داشتند پولی برای خرید دارو نداشتند. کنت- شوهر دختر گوریو- تنها در صورتی به زنش آناستازی اجازه رفتن به نزد پدرش را میداد که وی تمام داراییاش را به نام او کند.
از یک نظر اهمیت بالزاک در درک تناقضات زندگی است. او اگرچه بر اهمیت پول تأکید میکند و آن را موجد خوشبختی میداند اما در همان حال نه از خوشبختی که از توهم خوشبختی میگوید. او از آرزوهای بربادرفته میگوید. بالزاک همین نظر را در رابطه با شخصیتهای منحصربهفردش دارد. او اگرچه از شخصیتهای داستانیاش میخواهد مصمم باشند و تصور ناپلئونشدن را هیچ از خود دور نکنند اما گویی به فراست درمییابد الیتشدن (ابرمرد) گونهایی توهم است. فردگرایی بورژوایی در بالزاک به ظهور ابرمرد منتهی نمیشود. شهر پیشاپیش ظهور ابرمرد را منتفی میکند.
پینوشتها:
* بالزاک نوشتههای لاوازیه، شیمیدان برجسته فرانسوی، که در جریان انقلاب فرانسه اعدام شد را مطالعه کرده و همچنین رمان «باباگوریو»ی خود را به يك شیمیدان و زیستشناس فرانسوی که به اصول تکامل باور داشت تقدیم کرده است.
** نیچه برای شخصیتهای داستایفسکی بیش از خود داستایفسکی احترام قائل بود. از نظرش آنان اهمیت بیشتری از داستایفسکی داشتند زیرا به امیال خود احترام میگذاشتند.
١- درباره خانه قانونزده، سیما ذوالفقاری
٢- کار روشنفکری، بابک احمدی
٣- اوژنی گرانده و باباگوریو، شپارد، ترجمه مينو مشيری
٤- گوبسک رباخوار، بالزاک، ترجمه جعفر پوینده.
شرق