این مقاله را به اشتراک بگذارید
وران گوده (۱۹۷۲-پاریس) نمایشنامهنویس و رماننویس برجسته فرانسوی، در سال ۲۰۰۴ با رمان «خورشید خانواده اسکورتا» توانست جوایز گنکور و ژان ژیونو را به خود اختصاص بدهد که به دنبالش موجب شهرت بینالمللیاش شد، و از آن پس بود که از او به عنوان یکی از برجستهترین نویسندههای معاصر جهان نام برده میشود. این کتاب با چهار ترجمه به فارسی منتشر شده: پرویز شهدی، نشر کتاب پارسه؛ حسین سلیمانینژاد، نشر ققنوس؛ ستاره عسکری، نشر ثالث؛ و آزاده حسینیپور، نشر روزنه.
لوران گوده پیش از این کتاب نیز برای رمان دیگرش «مرگ شهریار سنگور» جایزه ویژه کتابفروشان و جایزه گنکور کتاباولیها را در سال ۲۰۰۲ از آن خود کرده بود. این کتاب نیز با دو ترجمه به فارسی منتشر شده: پرویز شهدی، نشر کتاب پارسه و حسین سلیمانینژاد، نشر ققنوس. دیگر آثار گوده به فارسی عبارت است از: رمانهای «الدورادو»، «فریادها»، «تندباد»، «دروازه دنیای مرگ» و «رقصاندن اشباح» که همگی با ترجمه حسین سلیمانینژاد در نشر چشمه منتشر شده است. آنچه میخوانید برگزیده گفتوگوهای لوران گوده با نشریات فرانسه است که در آن از کودکیاش میگوید تا چگونه نویسندهشدنش و درنهایت از رمانهایش.
وقتی بچه بودید دوست داشتید در آینده چهکاره شوید؟
در سنین مختلف، شغلهای متفاوتی را انتخاب میکردم. زمانی بود که دوست داشتم پستچی باشم. همیشه دوست داشتم با دوچرخه نامهها را تحویل دهم. خیلی از آن خوشم میآمد. البته پخشکردن نامه هم زیاد از مقوله نوشتن دور نیست. بعدها میخواستم باستانشناس شوم. به نظرم خوب بود. آنهم زیاد از نویسندگی دور نبود. البته وقتی فهمیدم یک باستانشناس، تماموقت خود را در کتابخانه میگذراند و روی متون مختلف کار میکند، نظرم عوض شد.
در کودکی به خاطر یادگیری «املا» و «فن درستنویسی» مشکلی داشتید؟ و امروزه برای نوشتن روش خاصی دارید؟
وقتی که دانشآموز بودم بدون هیچ مشکلی درس میخواندم، اما در هیچیک از کنکورهای ورودی دانشگاه قبول نشدم. باید یاد میگرفتم که فن درستنویسی را از اصطلاحات جدا میکردم. الان میفهمم که نگارش به ریتم، پیچوخم جملات و لحن مربوط میشود و جزو اصول فنی نیست.
به نظر شما میتوان نوشتن را یاد گرفت؟ یا با تمرین نوشتن میتوان آن را آموخت؟
کارگاههای نویسندگی زیادی هستند که به آموزش نوشتن مشغولاند. ولی مطمئن نیستم که افراد بتوانند با آموزش، بنویسند. من فکر میکنم نوشتن را میتوان آموخت، ولی شاید با سفر، خواندن کتاب، با همصحبتی با افراد مختلف. افرادی هستند که میتوانند این مهارت را به شما انتقال دهند. خود من با افراد متفاوتی برخورد داشتم و از آنها چیزهای زیادی راجع به نوشتن یاد گرفتم، ولی هیچیک نویسنده نبودند.
چرا شما میگویید بیست سالگی برای نویسندهشدن دیر است و از طرفی هم میگویید تصمیمگیری برای آینده در این سن خیلی زود است؟ آیا تناقضی میان این دو جمله وجود ندارد؟
نه، باید بگویم که در کودکی آرزوی نویسندهشدن را نداشتم و هرگز در آن دوره تصمیم نداشتم که در بیست سالگی نویسنده شوم. من مینوشتم چون این کار برایم بسیار لذتبخش بود. پس از مدتی توانستم نوشتههایم را به دیگران نشان دهم و آنها نظرشان را میگفتند. با اینکه در ابتدا نوشتههایم را فقط به دوستانم نشان میدادم اما این بدین معنا بود که پذیرفته بودم در مورد نوشتههایم قضاوت کنند. بعدها که با آدمهای مختلفی برخورد کردم و نوشتههایم را خواندند به من میگفتند خیلی خوب است، ادامه بده، تو میتوانی نویسنده خوبی شوی.
پیش آمده که گاهی از نوشتن خسته شوید؟
گاهی اوقات. زمانی که نوشتن یک مطلب طول میکشد. اما در مجموع نه. سیوشش هزار پروژه در ذهنم وجود دارد، وقت کافی هم ندارم و استرسی هم ندارم. اما همیشه لحظاتی هست که نویسنده احساس میکند دیگر نمیتواند بنویسد؛ آنموقع نویسنده باید به آخر کتاب فکر کند و اینکه باید کتاب را تمام کند.
برای نوشتن یک رمان حدودا چقدر زمان لازم دارید؟
برای یک رمان، حدود یکسالونیم.
شیوه نگارش کتابهایتان چگونه است؟
کمی طولانی است. طرح اولیه خیلی سریع پیش میرود. این مرحله خیلی وجدآور است. اما زمان زیادی برای بازخوانی و تغییر لازم است. حدود شش یا هشت ماه طول میکشد. این بخش از کار را خیلی دوست ندارم. با وجود این، هربار که برای ویراستاری سراغ دستنوشتههایم میروم، احساس میکنم که این ویرایش دیگر ویرایش نهایی است. زمانی که انتقادات و پیشنهادات را در نظر میگیرم، نوشتن را از نو شروع میکنم. آنچه در این مرحله از کار برایم جذاب است، تغییر کتاب است که در مرحله نهایی انجام میدهم.
آیا زمانی که نوشتن کتابی را آغاز میکنید میدانید داستان با چه ماجرایی خاتمه خواهد یافت؟
خیر، وقتی که شروع به نوشتن میکنم، نمیدانم چگونه کتاب تمام خواهد شد. ابتدا و انتهای کتاب از اهمیت خاصی برخوردارند و میتوانند ماجرای کتاب را تغییر دهند.
آیا همه نوشتههایتان ویرایش شدهاند؟
رمانهایی که در ۲۳ و ۲۴ سالگی نوشتهام، نه. یکی از متنهایم را برای بیست ویراستار فرستادم و بیست نامه دریافت کردم که همه آن را رد کرده بودند. از بین این نامهها، دو نامه خیلی بد بود. یکی از این نامهها با جمله «از نوشتن دست بردار، شروع به خواندن کن!» خاتمه یافته بود. این جمله من را خیلی عصبانی کرد، اما من خیلی حساس نبودم. اما اگر کس دیگری جای من بود، این جمله میتوانست تمام اعتمادبهنفس او را بگیرد و او را برای همیشه از نوشتن باز دارد.
اولین نوشتهتان را که برای ویراستار فرستادید، یادتان میآید؟
بله. دو حالت داشت: اولین نمایشنامهام را برای اوبرت ژینیو، که کمدین باتجربهای بود از طریق پست فرستادم. او در جواب به من گفت که نمایشنامهام خوب نیست. ولی بعد از آن به من پیشنهاد داد که باهم کار کنیم. من هم همه نوشتههایم را برایش فرستادم. برای من فرصت خیلی خوبی بود.
شما حدود ۱۰ رمان و ۱۴ نمایشنامه نوشتهاید، آیا تفاوتی بین نوع نوشتار در نمایشنامه و رمانهایتان وجود دارد؟
تقریبا، در نوع گفتارشان. ولی تفاوت عمده در این است که برای تئاتر، وقتی مخاطبم را نمیشناسم، نمیتوانم نمایشنامه را بنویسم، ولی برای نوشتن رمان چنین مشکلی را ندارم. مخاطبان از هر گروهی میتوانند باشند.
شما آدم آرامی هستید، چه چیزی شما را عصبانی میکند؟
از کسانی که درس میدهند، متنفرم. از کسانی که نوشتههای مرا ارزیابی میکنند، بدم نمیآید، ولی کسانی که به من میگویند چگونه باید بنویسم را دوست ندارم. غیر از این، بیشترین چیزی که این روزها مرا عصبانی میکند، جهتگیریهای اروپا در قبال پناهندگان است. با جمعیت ۵۰۰ میلیون نفر، اروپا میتواند بیش از آنچه که تصور میکند مهاجر بپذیرد. از نظر من اروپا همیشه با افراد جدید ساخته میشود و چندگانگی نژادی-فرهنگی، مایه غنیشدن اروپا میشود.
شما طرفدار سبک مینیمال در نوشتار هستید؟
من مارگاریت دوراس یا چخوف را تحسین میکنم، ولی نمیتوانم مثل آنها بنویسم؛ یعنی نوشتاری از سکوت، از هیچ. نمیتوانم مثل آنها کوتاه و مختصر بنویسم.
آیا آثار شما مورد انتقاد قرار گرفتهاند؟
اگر بگویم نسبت به این مساله کاملا بیتفاوت هستم دروغ گفتهام. با انتقادهای مخاطبان، متوجه میشوم که برخی کتابهای مرا دوست ندارند؛ ولی زیادهروی در نقد و تندگویی کار جالبی نیست. از زمانی که جایزه گنکور را دریافت کردهام و بعد از انتشار هر کتابم، انتقاد برای برخی از روزنامهنگاران یک کار روتین شده است. باید اعتراف کنم که این انتقادها مثل حملههایی هستند که انتظارش را دارم.
به نظر شما، رمانهای فرانسوی چه سرنوشتی خواهند داشت؟
کلا اعتقادی به نیستی ندارم و اصلا به نابودی و زوال رمان فکر نمیکنم. فرانسه با تنوع عظیمی در حوزه ادبی مواجه است. از آن گذشته، ما در عصر تغییر و تحول زندگی میکنیم و نمیتوان فقط در یک ژانر کار کرد. تمام سنتهایی که از رمان جدید به ارث میرسند تا انتهای مسیر پیش میروند. مینیمالیسم، حسبحالنویسی، موضوع خاص رمانهای مدرن هستند و نمیتوانند تا پنجاه سال آینده وارد حوزه ادبی فرانسه شوند. تخیل به آرامی باز خواهد گشت و فرانسه دوباره با داستانهای تخیلی بینالمللی و دیگر زبانها آشتی میکند.
به نظر شما ادبیات مدرن فرانسه چه ویژگیهایی دارد که آن را از دیگر ادبیات جهان متمایز میسازد؟
تصور میکنم در میان سایر کشورها، نگرش غلطی در مورد ادبیات فرانسه وجود دارد. همه فکر میکنند ادبیات فرانسه، ادبیاتی بیش از حد ادبی و پرطمطراق است، درحالیکه از تنوع و گوناگونی آن آگاهی ندارند. ادبیات مدرن فرانسه در راستای جهش ناگهانی نسبت به جهان اطرافش پیش میرود و موضوع با تغییر و اصلاح کتابها آغاز میشود. به طور مثال، یاسمینا رضا (نویسنده فرانسوی الجزایری) در مورد جنگ در افغانستان مینویسد، لیونل ترویو درباره شورش در هائیتی مینویسد و دیگر نویسندگان فرانسوی مناطق دیگر جهان را به خود اختصاص دادهاند. درنهایت میتوانم بگویم ادبیات فرانسه خیلی وسیع و گسترده است و تنها، کشور فرانسه را پوشش نمیدهد.
رمانهای زیادی راجع به جنگ نوشته شده؛ چرا در کتاب «فریادها» شما به مضمون جنگ پرداختید؟
این رمان قبل از هر چیز یک رمان معاصر است، چون صداهای پرسوناژهای مختلف را به گوش مخاطب میرساند و مضمون آن جهانی است. «فریادها» خواننده را به فکر وامیدارد. در پس توصیفهای از جنگ، خشونتهای جنگ، تجربیات انسانی را به شکل داستان ارائه میدهد. درواقع «فریادها» رمانی درباره جنگ نیست یا داستانی که بخواهد جنگ را نشان دهد، بلکه این اثر در صدد است آنچه را که نمیتوان گفت یا فهمید به شکل نمادین با کلمات ادا کند. هریک از سربازان پرسوناژها به شکل نمادین بیانگر افراد مختلف به هنگام حملات دشمن هستند. بین آنان، برخی فریاد میکشند، برخی میدوند، برخی میلرزند، برخی به ایمان خود پناه میبرند، برخی درحالیکه به دیگران لعنت میفرستند، میمیرند.
چه چیز باعث شد رمان «الدورادو» را بنویسید؟
موضوع این کتاب موضوعی بود که مرا تحتتـاثیر قرار داده بود. آن زمان یعنی در سال ۲۰۰۵ راجع به این موضوع زیاد صحبت میشد ولی همیشه با همان کلمات، با همان شکل و به شیوه مطبوعاتی. البته این ایراد نیست، نقش رسانه همین است که به این شیوه این مسائل را مطرح کند. ولی به نظر من این مضمون، آنقدر مهم بود که بهخاطرش وقت بیشتری بگذارم و با لحن نرمتری راجع به آن صحبت کنم. پس از آن شروع به تحقیق کردم، و موضوع را بررسی کرده، مقالاتی را خواندم و احساس کردم که این موضوع خیلی جذاب است؛ چون مضامین دیگری مثل هویت، احساس تعلق، سفر، ملاقات، وابستگی به کشوری و خشونت را دربرمیگیرد و بعد از آن این موضوع همیشه ذهن مرا به خود مشغول ساخت. و اگر نمیتوانستم «الدورادو» را بنویسم، طور دیگری واکنش نشان میدادم.
رمان «الدورادو» آمیختهای از واقعیت و تخیل است. به عقیده شما صحبتکردن از واقعیت دنیای امروز مهم است؟
بله، نگارش در صورتی حائز اهمیت است که بتوانیم به واقعیتهای موجود در جهان بپردازیم. با نوشتن میتوانیم با واقعیتهایی از جامعه زندگی کنیم؛ واقعیتهایی که هرگز در زندگی روزمره خود تجربه نکردهایم. مهاجرت یک موضوع اساسی است. مسلما شکاف میان شمال و جنوب مانع از افتادن در گودال نمیشود. به عنوان یک شهروند، این مساله برایم اهمیت دارد و به عنوان یک داستاننویس نیز مایل بودم در این زمینه قدمی بردارم.
آیا پس چند سال از دریافت جایزه گنکور برای رمان «خورشید خانواده اسکورتا» و پس از انتشار رمان «الدورادو» حس خاصی داشتید؟ میترسید دلسرد شوید؟
در ابتدا از خود میپرسیدم آیا این چیزهایی که مینویسم فقط برای نوشتن است. این موضوع کمی مرا میآزرد. باز از خودم میپرسیدم که آیا با این خودکاری که میلرزد میتوانم بنویسم؟ اما اصلا. از زمانی که کارم را در نگارش به طور خیلی جدی شروع کردم دیگر هیچ ترسی نداشتم. کاری را که برای نوشتن رمانهای دیگرم انجام داده بودم در پیش گرفتم؛ یعنی چگونه میتوانم آنچه را که در ذهن دارم بپرورانم، چطور میتوانم متنم را اصلاح کنم. وقتی که نگارش کتابم پایان مییابد، مطمئنا کمی دلهره و ترس از ناامیدی در من وجود دارد. اما این ترس و دلهره خیلی بهتر از آن است که همیشه در تاریکی و خاموشی مطلق به سر بریم.
چرا در رمان «الدورادو» دهکدهای از ایتالیا را انتخاب کردهاید؟ همچنین در رمان «خورشید خانواده اسکورتا» داستان در یکی از این دهکدهها اتفاق میافتد؟
بله، کاملا درست است. ایتالیا کشوری است که من را تحتتاثیر قرار میدهد. وقتی جوان بودم همراه خانوادهام اغلب به آنجا میرفتم. از نظر من آن منطقه بینظیر بود. ایتالیا و سیسیل هنوز هم بسیار زیبا هستند.
دوست دارید در آینده رمانی راجع به «مهاجران غیرقانونی» (قاچاق انسان) بنویسید؟
این موضوع برایم خیلی جذاب است. تمام رسانهها در مورد آن صحبت میکنند و یک موضوع زنده و واقعی است نه خیالی. رمانهای زیادی راجع به این موضوع نوشته نشدهاند و من میخواهم به تازگی و خاصبودن این موضوع بپردازم. از زمانی که از رادیو خبرهایی راجع به مهاجران و شرایط اسفناکشان شنیدهام و میشنوم، این موضوع خیلی ذهن مرا به خود مشغول کرده است.
همسرتان اصالتا ایتالیایی است. درونمایه رمان «خورشید خانواده اسکورتا» را از ایشان و سرزمینشان الهام گرفتهاید؟
درواقع این کتاب، اظهار عشق و علاقه به یک منطقه است، اظهار علاقه به افرادی است که درسهای زیادی از آنها فراگرفتهام. به نظر من، آدمهای این منطقه خیلی خوب و منحصر به فرد هستند. در آثارم نوع زندگی در این منطقه را به تصویر میکشم؛ چون این نحوه زندگی در زندگی روزمره من اهمیت زیادی داشته است. ایتالیا برای من منبع الهام است.
پیش از اینکه برای رمان «خورشید خانواده اسکورتا» جایزه گنکور را دریافت کنید، نظرتان راجع به جوایز ادبی چه بود؟ و الان چه نظری دارید؟
من نمیتوانم باور کنم که برای بعضی از نویسندگان، جایزه گنکور اهمیتی ندارد. من از زمانی که جایزه گنکور را دریافت کردم، نمیتوانم به آن فکر نکنم. این جایزه باعث شد که مخاطبان آثار من بیشتر شود، تاجاییکه کتابهای قبلی من بیشتر مورد توجه و استقبال خوانندگان قرار گرفت.
بعد از اینکه متوجه شدید این جایزه به کتاب شما تعلق گرفته است، چه کردید؟
بر حسب اتفاق، روزی که اعلام کردند این جایزه به کتاب من تعلق گرفته، من در دفتر نشر بودم؛ چهار دقیقه قبل از اعلام نتیجه، شخصی به دفتر نشر تلفن کرد و به من خبر داد که جایزه گنکور از آن کتاب من شده است. افراد در دفتر نشر ناباورانه فریاد شادی سردادند. بعد از آن قضایا خیلی سریع پیش رفت. و خیلی سریع این خبر از طریق مطبوعات به گوش همه رسید. برای اخذ جایزهام به اداره رفتم ولی هنوز چیزی سازماندهی نشده بود.
بعد از آن نگاه مردم به شما عوض شد؟
عکسالعملهای مردم متفاوت بود. خیلی از آنها کتاب مرا خریدند، چون جایزه گنکور گرفته بود، ولی بعد از آن کتابهای دیگر مرا نخواندهاند. ولی بعضی دیگر، برعکس، با خواندن کتاب «خورشید خانواده اسکورتا» به سراغ رمانهای قبلیام هم رفتند. این کتاب در خارج از فرانسه هم خوب فروش کرد. چون این کتاب در سیوچهار کشور ترجمه و به چاپ رسید.
ایده رمان «مرگ شهریار سنگور» از کجا آمد؟
اغلب به قهرمانان تراژدی و قهرمانان عهد یونان فکر میکنم. درواقع قهرمانان داستانهای حماسی همیشه مرا تحتتاثیر قرار میدهند و شخصیت برجسته قهرمانان این داستانها برایم جالب است. با خود فکر میکردم شاید داستانهای حماسی، امروزه برای خوانندگان جالب باشد. با نوشتن این رمان میتوانستم ژانر حماسی را به تصویر بکشم. یک شهر با پادشاه، دختر، عشق و جنگی که شروع شد.
برای نگارش رمان «مرگ شهریار سنگور» چه منابع ادبی را انتخاب کردید؟
منابع زیاد بود. قبل از اینکه نگارش طرح اولیهام را شروع کنم به شعر حماسی علاقهمند بودم. حماسههای زیادی را خواندم از جمله حماسه ایلیاد. توصیفهایی از مناظر و صحنههایی از جنگ خیلی مرا تحتتاثیر قرار داد. هومر تمام جزئیات جنگ را توصیف میکند؛ ضربه نیزه به بدن دشمن، خون، آتش. تمام این توصیفات برایم جالب بود، چون احساس میکردم که در میدان جنگ حضور دارم.
شما نمایشنامههای زیادی نوشتهاید. آیا بعد از دریافت جایزه گنکور این قسمت از کارتان یعنی تئاتر از نظر مردم پنهان ماند؟
بله، به شدت. حتی تاریخ گنکور مقارن شد با زمانی که تئاتر برای من در درجه اول اهمیت قرار داشت. با وجودی که در عرصه تئاتر شناختهشدهام، ولی فعالیتم را در این زمینه متوقف نکردم. البته اگر میشد که کار تئاترم از نظر مردم پنهان میماند، خوشحال میشدم.
آیا به مرگ فکر میکنید؟
به مرگ خودم نه، اما به مرگ دیگران چرا، خیلی زیاد. وقتی به مرگ خودم فکر میکنم، به جدایی و نابودی فکر میکنم و اینکه چطور ممکن است زندگی بهتری هم باشد. در لحظه مرگ همهچیز و همهکس از شما جدا میشوند و چطور میشود مرگ را انتخاب کرد. من زندگی را دوست دارم و به نظرم این یک شانس است، اما چطور میشود با این شانس تا ابد زندگی کرد؟
آرمان امروز