این مقاله را به اشتراک بگذارید
هزار و یک شب برای من با کتاب های دیگر فرق دارد، این کتاب برای من مهم تر از کتاب های دیگر است به خاطر این که مرا بیش از کتاب های دیگر به یاد دنیای کهن می اندازد؛ دنیایی که پیش از قرون وسطی بود.
بعضی ها صحبت از پرخوری فکری و گرفتن سوءهاضمه ذهنی بر اثر مطالعه زیاد می کنند؛ من نه. این روزها یا بهتر است بگویم این سال ها مطالعه ام کم شده و سال به سال و بلکه ماه به ماه کمتر هم می شود. نشانه آن کتاب های فراوانی است که در گوشه و کنار، روی میز کامپیوتر، میز ناهارخوری، کنار تختخواب و ده جای دیگر، روی هم چیده ام تا روزی آنها را بخوانم و آن روز نمی آید و شاید هم هیچ وقت نیاید.
چند روزی است ترجمه جدید کتاب هزار و یک شب به قلم محمدرضا مرعشی پور را گذاشته ام کنار دستم که از سر تا ته بخوانم، ولی هر بار که آن را برداشته ام کار دیگری پیش آمده و می ترسم این کتاب هم به سرنوشت کتاب های دیگری که کنار دستم گذاشته ام و نخوانده ام، دچار شوم. ولی هزار و یک شب برای من با کتاب های دیگر فرق دارد. این کتاب برای من مهم تر از کتاب های دیگر است. به خاطر این که مرا بیش از کتاب های دیگر به یاد دنیای کهن می اندازد؛ دنیایی که پیش از قرون وسطا بود.
کتاب های دیگری هم هست که ما را با دنیای کهن آشنا می کند، مثل ارداویرافنامه و درخت آسوریک یا تا حدود زیادی شاهنامه فردوسی و البته آثار یونانی مثل ایلیاد و ادیسه، ولی هزار و یک شب به نظرم با روحیه من و خاطرات کودکی و جوانی من سازگاری بیشتری دارد و دنیای کهن را به گونه ای معرفی می کند که من با آن احساس بیگانگی نمی کنم.
من گمان می کنم برای همه ما ایرانیان هزار و یک شب بهترین کتاب برای یادآوری دنیای کهن است؛ یادآوری جهان بینی قدیم، جهانی که مرز میان خیال و واقعیت در آن زیاد مشخص نیست، درست معلوم نیست حادثه ای که یکی برای دیگری گزارش می دهد در خواب است یا بیداری، در دنیای واقعی است یا خیالی.
دنیای هزار و یک شب دنیای انیمیستی یا زنده انگاری است؛ عالمی است که نه فقط حیوانات در آن با هم حرف می زنند، بلکه موجودات دیگر، از درخت و گیاه گرفته تا سنگ و ریگ هم زنده اند و حرف می زنند. حتی فلاسفه در این دنیا طبیعت را دارای نظم و نوعی درک و دریافت ذهنی می دانند. دنیای هزار و یک شب جهانی است که جن و پری سایه به سایه انسان ها زندگی می کنند، دنیای هزار و یک شب دنیای کهن ماست، دنیایی که در آن پیامبران مبعوث می شوند و برای اثبات مدعای خود معجزه می کنند و ابدال و اولیاء خدا دست به کرامات می زنند.
دنیای هزار و یک شب دنیای قهرمانان عطار در تذکره الاولیاء و در مثنوی های مصیبت نامه و منطق الطیر است. در این دنیاست که خدا هنگام خلقت آدم با فرشتگان سخن می گوید و سپس با دست خود گل آدم را به صورت آدم در می آورد و در او می دمد. با همین دم است که انسان زنده می شود و وقتی این دم از او گرفته شد، می میرد و باز با همین دم دوباره زنده می شود.
مرگ در دنیای کهن انتقال است، رفتن از یک سرا به سرای دیگر است. سرای دیگر که زندگی پس از مرگ است، در واقع به نوعی ادامه همین زندگی دنیاست. خوشی ها و دردهای آن، خوشی ها و دردهای دنیاست منتهی با شدت بیشتر.
زندگی در دنیای کهن با مرگ خاتمه نمی یابد؛ زندگی با مرگ متحول می شود و به همین دلیل تصور معاد روحانی در دنیای کهن معمول نیست. در دنیای کهن انسان از یک عنصر و یک گل ساخته شده و هنوز معنای روح مجرد در فکر و ذهنش جا نیفتاده است. به همین دلیل مسئله معاد روحانی برایش مطرح نیست. معاد یک معاد است. دنیا و آخرت هم یک جاست، نه دو جا. آخرت امتداد این دنیاست؛ به قول فرنگی ها اکستنشن این جهان است.
جهان کهن جایی است که عصای موسی اژدها می شود و درخت با او سخن می گوید. جایی است که ابراهیم خورشید و ماه و ستارگان را می بیند و خیال می کند خدا را دیده است. در اواخر دوران کهن است که انسان مردد می شود که آیا در این دنیا هم خدا را خواهد دید یا نه. در آخرت خواهد دید، ولی در دنیا معلوم نیست. دیدن خدا هم فقط یک نوع است؛ چه در دنیا و چه در آخرت.
خدا در دنیای کهن نه فقط دیده می شود، بلکه شنیده هم می شود. آ<از یا صوت خدا را در دنیای کهن هم انبیاء می شنوند و هم اولیاء. برای انبیاء وحی است و برای اولیاء هاتف. پس داستان هایی که درباره هاتف به عنوان موجودی واقعی که دیده نمی شود، ولی صوت یا آوازش شنیده می شود، مربوط به دنیای کهن است؛ دنیای هزار و یک شب. هاتف در دنیای بعدی یعنی دنیای قرون وسطا هم هست ولی در قرون وسطا هاتف تبدیل به فرم مجازی (متافور) می شود. هاتفی که از گوشه میخانه با حافظ سخن می گوید، هاتف قرون وسطایی است؛ هاتفی که متافور است و متعلق به خیال شاعرانه.
هزار و یک شب ظاهرا در دربار خلفای عباسی، در نیمه دوم قرن دوم اتفاق می افتد، ولی در حقیقت این کتاب کل دنیای کهن را، با علم و معرفت و جهان بینی و هنر و ارزش های آن برای ما مجسم می سازد. همان طور که دنیا و جهان بینی آن را می توان دنیا و جهان بینی هزار و یک شب نامید، هنر آن و علم و ارزش های آن را هم می توان هنر و علم و ارزش های هزار و یک شب نامید.
مفهوم علم و مفهوم هنر در دنیای هزار و یک شب با مفهوم علم و هنر در دنیای جدید و حتی در دنیای قرون وسطا یکی نیست. ارزش آنها هم یکی نیست. در دنیای هزار و یک شب، انسان «علم» را (با همان تصور خاصی که از علم دارد) بیشتر برای این می خواهد که حال او را خوش تر کند. اصلا در دنیای هزار و یک شب حال مهم تر و ارزشمندتر از علم است. همه چیز در آن دنیا برای این است که انسان حالش خوش شود؛ دین هم همین طور.
دین در دنیای کهن در وهله اول برای پیدا کردن معرفت نیست، بلکه برای رسیدن به حال است، برای یافت حال، یا یافت «وقت». در دنیای کهن انسان باید به دنبال علمی باشد که او را به دریافت وقت یا حال، چه در این دنیا و چه در جهان پس از مرگ، برساند. در دنیای کهن بشر عبادت می کند برای این که حالش خوش یا خوش تر شود. نماز می خواند و روزه می گیرد بیشتر برای این که حالش خوش تر شود؛ هم در دنیا و هم در عقبی.
برای شناخت دنیای کهن می توان هم آن را با دنیای جدید مقایسه کرد وهم با دنیای قرون وسطی. آفتاب این دنیا از اوایل دوران خلافت عباسی شروع به افول می کند و یکی، دو قرن بعد غروب می کند؛ البته نه به کلی. ما در قرن سوم از این دنیای کهن آهسته آهسته بیرون می آییم. این بیرون آمدن مرحله برزخی است. برزخ مرحله ای است که ما یک پایمان در دنیای کهن است و پای دیگرمان در قرون وسطاست. این مرحله برزخی را رنسانس هم می نامند. در این مرحله است که مرز میان خیال با واقعیت معلوم می شود و با مشخص شدن واقعیت علم جدیدی هم تاسیس می شود.
عواملی که به انتقال از دنیای کهن به دنیای قرون وسطی کمک کرد، متعدد است. قرون وسطی دوره مطرح شدن تعریف جدیدی از علم است و غلبه آن در تمدن اسلامی؛ همان چیزی که فرانتز روزنتال درباره اش کتاب نوشته (Knowledge Triumphant). برای مقایسه مفهوم علم در قرون وسطی با مفهوم علم در دنیای هزار و یک شب یک راه میانبر وجود دارد و آن مقایسه اقسام علم در کتاب هایی چون احصاءالعلوم فارابی یا مفاتیح العلوم خوارزمی با اقسام علم نزد ذالنون مصری است که در طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری آمده است.
در قرون وسطی علوم شرعی و غیر شرعی (ریاضیات و طبیعیات) هر دو ارزشمند است، در حالی که در دنیای کهن علوم غیر شرعی، علوم غیر نافع و زائد است؛ آپاندیس است. گاهی باید آن را کند و انداخت دور. مفهوم علم و اقسام آن قبل از دوران خلافت عباسی هم توسط متفکران مشائی عنوان شده بود؛ ولی جزوی از جهان فکری ما مسلمانان نشده بود. مفهوم علم و اقسام علوم قرون وسطایی از قرن سوم به بعد به تدریج جایگزین مفهوم علم در دنیای کهن شد.
اگر عباسیان به جای امویان حکومت و خلافت را به دست نگرفته بودند، معلوم نیست علم قرون وسطایی می توانست این جایگاه را پیدا کند. اگر دربار خلیفه از دمشق، که زمانی جزو سرزمین امپراتوری روم بود، به بغداد که شهری در اصل ایرانی بود، منتقل نشده بود، اگر کتاب های ایرانی و یونانی از زبان های پهلوی و سریانی و یونانی به عربی ترجمه نشده بود، اگر زبان عربی زبان همگانی (لینگوا فرانکا) نشده و علومی که رنسان اسلامی و دوران قرون وسطی را پدید آوردند، تدوین و تحریر نشده بود، اگر فرهنگ کاملا شفاهی دنیای کهن یک قدم در راه کتبی شدن پیش نرفته بود، اگر کاغذ در ابتدای عصر عباسیان به جهان تازه تاسیس اسلامی نیامده و هیچ علمی و شناختی و معارفی انتشار نیافته بود، تحول از دنیای هزار و یک شب به دنیای قرون وسطی هم صورت نمی گرفت. قرون وسطی را نه فقط عصر تاسیس و تدوین و تبویب علوم، بلکه همچنین دوران انتشار علوم و انتشار عناصر فرهنگی نیز باید دانست.
انتقال از دنیای کهن به دنیای قرون وسطی دفعتا صورت نگرفت. همان طور که گفته شد دوران برزخ دویست، سیصد سال طول کشید و تازه بعد از این مدت هم نگاه قدیم ما به جهان به کلی تغییر نکرد. اهمیت حال و محو بودن مرز میان واقعیت و خیال، متوسل شدن به کرامات برای تحکیم ایمان، شنیدن سخن جانوران و همچنین هاتف و خلاصه زیستن در دنیای هزار و یک شب حتی امروز هم به کلی دست از سر بعضی از ما بر نداشته است.
اکثر عوام الناس در دوران قرون وسطی همچنان در دنیای کهن زندگی می کردند و نفس می کشیدند. بعضی از آنها امروز هم همان طورند. فقط خواص مردم که عالم و دانشمند و حکیم و فیلسوف بودند، از دنیای کهن بیرون آمدند و سعی کردند علومی تاسیس کنند (علم با همان مفهوم قرون وسطایی آن)؛ علومی چون علم حدیث، علم فقه و اصول آن، علم تفسیر، علم رجال، علم کلام، علم تصوف، ریاضیات و نجوم، علم طب، فلسفه و روانشناسی، علم اخلاق و ده ها علم دیگر که بسیاری از آنها را ما امروزه علم نمی دانیم.
با مفهوم قرون وسطایی علم و تقسیم قرون وسطایی علوم بود که ما از دنیای کهن به دوران قرون وسطی و تمدن جدید اسلامی قدم گذاشتیم. بعضی ها مقاومت می کردند. بسیاری از صوفیان ترجیح می دادند در دنیای کهن بمانند؛ در همان دنیایی که عمر خطاب بالای منبر فریاد فرمانده اش را در جبهه جنگ می شنید و در همان دنیایی که ستون حنانه می نالید و از دوری پیغمبر (ص) شکایت می کرد. مولانا وقتی به منکران حنانه فحش می دهد، در واقع به کسانی فحش می دهد که از دنیای کهن به قرون وسطی قدم گذاشته اند. در قرون وسطی آواز حنانه مانند آواز هاتف متافور است. عالم خیال در قرون وسطی خیال شاعرانه است.
تقسیم عوالم از لحاظ تاریخی را برخی متاثر از تفکر اروپایی می دانند، در حالی که این تقسیم دقیقا با عوالم ما هم انطباق پیدا می کند. انتقال از دنیای کهن که من آن را دنیای هزار و یک شب نامیدم، در جهان اسلام رخ داد. با پیدایش تمدن اسلامی بود که ما از دنیای کهن به جهان قرون وسطی آمدیم. گاهی آدم فکر می کند و از خود می پرسد که اگر این دوران انتقال از دنیای کهن به قرون وسطی با تمدن اسلامی رخ نداده بود، آیا انتقال از دنیای قرون وسطی به دوران جدید هم در اروپا رخ می داد؟ والله اعلم.
انتقال از عالم قرون وسطی به عالم جدید در اروپا صورت گرفت و سپس به جاهای دیگر نیز سرایت کرد. این انتقال اگر در میان ما شرقی ها هنوز به صورت کامل صورت نگرفته است، نگران نباید بود، چون در خود اروپا هم هنوز همه جا به طور کامل صورت نگرفته است. انتقال از یک دنیا به دنیای دیگر، از یک جهان بینی به جهان بینی دیگر، از تغییر دین هم برای انسان مشکل تر است.
به هر حال کار یک شب و دو شب نیست، به خصوص که بعضی ها اصلا نمی خواهند از دنیای قرون وسطی یا حتی از دنیای هزار و یک شب بیرون بیایند. همانجا جا خوش کرده اند. خود من هم وقتی دوست دارم هزار و یک شب بخوانم، مگر غیر از این است که دلم برای آن دنیا تنگ است و به قول بچه ها احساس «نوستالژی» پیدا کرده ام؟
هفته نامه کرگدن