اشتراک گذاری
نگاهی به بازيابي امر محسوس (هفت گفتار در زيباييشناسي) اثرمجيد اخگر
در دفاع از زيباشناسي
در چند دهه اخیر، سرمشق رایج گفتمان هنر و ادبیات، ضدیت با مدرنیسم و زیباشناسی مدرنیستی و مفاهیم مرتبط با آن مانند اومانیسم و رمانتیسم بوده است. این گفتمان از حدود دهه ١٩٦٠ میلادی در مراكز فرهنگی و آکادمیک اروپا و آمریکایشمالی دستبالا را پیدا کرد و در سالهای اخیر به فضای هنری ایران نیز وارد شد. آنچه در تفكر و توليد محصولات هنری دهههای اخیر میبینیم تا حد زيادي نتيجه کاربست چنين الگوهايی است. بنيانها و خاستگاه هنر و نظريه هنر جديدي را كه منتقد زيباييشناسي و مفاهيم مرتبط با آن است بايد از يكسو در تحولات نظري و آكادميك دهه ١٩٦٠ به بعد در اروپا جستجو كرد و از سوي ديگر در پروژه راديكاليسم سياسي متناظر با اين تحولات نظري كه ميتوان به اختصار با عنوان جنبش ٦٨ به آن اشاره كرد. نسل بعد از جنگ جهاني دوم كه جواني خود را در فضاي رفاه و مصرفگرايي تازهشكليافته دهه ١٩٥٠ بهبعد تجربه كردند، امكان آن را يافتند تا در اين فضاي برخورداري نسبي و نرخ فزاينده تحصيلات دانشگاهي، در ارزشها و جهان ساخته پدران و مادران خود بازانديشي كنند. از نظر اين جوانان مسئول جنگ جهاني دوم نابرابريهاي اجتماعي، جنسيتي، نژادي و استعماري مختلف و جنگ ويتنام و بحرانهاي معاصر در نقاط مختلف جهان اين ارزشهاي قديمي بود كه نتيجه آن احساس بيگانگي با جهان پيرامون و انديشه ايجاد تغييري راديكال و ريشهاي در شرايط بود. اين تغييري بود كه همزمان در عرصه فكر و عمل دنبال ميشد و بهويژه زماني كه بر اثر شكست جنبش ٦٨ و ناكامي سياسي دهه ١٩٧٠ در خيابان محقق نشد جهان هنر و آكادميهاي علوم انساني و فلسفه را تسخير كرد. اين تحول سرآغاز چرخشي بنياني در سرمشقها و جريانهاي گفتماني غالب نظريه و عمل هنري از آن مقطع تا زمان ما شد. اين نسل جديد ديگر نميتوانستند همچون نسلهاي پيشين زيبايي و حقيقت را جداي از واقعيتهاي مادي و تاريخي آكنده از نابرابري و خشونت ببينند: آنها زماني كه به فيگورهاي زيباي زنان نقاشي كلاسيك مينگريستند ابژهسازي و انقياد تاريخي زنان را ميديدند؛ در آثار ادبي كلاسيك بازنمايي صورتبنديهاي طبقاتي و ديگريسازي زنان و رنگينپوستان و فرودستان را ميديدند و در سينماي داستاني كلاسیك جهاني يكپارچه و بدون شكاف را قرائت ميكردند.
چرا زیباشناسی در چند دهه اخیر اينچنین از زواياي مختلف محل نقد بوده و حالا عدهای از ضرورت بازگشت به آن سخن میگویند؟ آیا زیباشناسی بهسادگی مشتمل بر کل تفکرات نظاممند متفکران و فیلسوفان مختلف در مورد هنر و زیبایی است، یا باید در این زمینه تفکیک و تمایزی تاريخي قائل شد؟ از پی تحولات نظری و فکری دهههای اخیر که تحت عنوان کلی پستمدرنیسم به آن اشاره میشود چهچیزی از زیباشناسی باقی مانده و دفاع از آن در زمانه ما چه معانی و پتانسیلهایی میتواند برای کار هنری و اندیشیدن به آن داشته باشد؟ كتاب «بازيابي امر محسوس» مجموعهمقالاتي دراينباره است كه مجيد اخگر پيش از اين در نشريات مختلف منتشر كرده بود و هماكنون آنها را در قالب يك مجلد گردآوري كرده و در آنها برخي از مفاهيم محوري هنر و زيباييشناسي دو سده اخير مانند مفهوم طبيعت درون و بيرون، بيان و بيانگري، سوبژكتيويته ، بازنمايي و پيوند آن با واقعيت، ابداع يا نوآوري و مقولاتي ديگر را مورد بحث قرار ميدهد. در متن نخست چگونگي پديدآمدن چيزي كه با عنوان زيباشناسي ميشناسيم مورد بحث قرار ميگيرد و برخي از ويژگيهاي گفتار يا چارچوب نظرياي كه از آن زمان بهبعد عمدتا در فلسفه اروپايي بهعنوان زيباشناسي يا فلسفه هنر شاهد آن بودهايم طرح ميشود. در مقاله دوم بيشتر بر ويژگيها و مولفههاي مفهوم تجربه زيباشناختي تمركز خواهد شد؛ ويژگيهايي كه آن را از فرآيند شناخت، ادراك و ديگر اشكال تجربه (تجربه ادراكي – شناختي علوم تجربي، تجربه در فلسفه، تجربه در زندگي روزمره و…) متمايز و درعينحال آن را به يك معنا به سرمشق تجربه به معناي عام كلمه بدل ميكند. در اين راه، به طور ويژه نوع نسبت يا نحوه پيكربندي وجوه محسوس و مفهوم يا جزئي و كلي در تجربه زيباشناختي مورد توجه قرار ميگيرد.
مقاله سوم و چهارم به دو مورد از مفاهيم و بحثهاي كانوني زيباشناسي و فلسفه هنر مدرن ميپردازند: مفهوم بيان و بيانگري، و مفهوم واقعيت و نحوه شكلگيري آن در اثر هنري. مقاله سوم به ماهيت بيان هنري، چيستي آنچه بيان ميشود و دعاوياي كه در اين زمينه وجود دارد، نسبت بيان هنري و حقيقت و تمايزهاي هنر قديم و جديد ميپردازد. در مقاله چهارم با عنوان حقايق دوگانه با اتكا به تمايزگذاري ميان انگارههاي متفاوتي كه در حوزههاي علم، زندگي روزمره و هنر از واقعيت وجود دارد در مورد نسبت ميان اثر هنري، واقعيت و زبان بحث ميشود و در نهايت اين انگارههاي متفاوت از واقعيت بهعنوان سويهها يا روايتهايي متفاوت از پروژه مدرنیته درك ميشوند.
سه مقاله پاياني بحث را با صراحتي بيشتر به موقعيت تاريخي زمان حال ميكشانند و لحن انتقادي آشكارتري پيدا ميكنند. مقاله پنجم در قالب نوعي مرور تاريخي فرازوفرودهاي نسبت ميان اقتصاد و فرهنگ در دوره مدرن و بازتابهاي آن در سرمشقهاي غالب توليد فرهنگي و هنري در هر دوره را به بحث ميگذارد. اين مقاله در حقيقت بازبيني و بازسازي بحث قديمي نسبت ميان فرهنگ مدرن و مدل اقتصاد سرمايهداري بهعنوان الگوي غالب توليد در دوره مدرن تا زمان ماست. مقاله ششم بحث را به رمانتيسم آغازين آلماني بهعنوان يكي از جريانهاي مهمي ميكشاند كه نقش تعيينكنندهاي در شكلگيري و فلسفه هنر مدرن ايفا كرد.
در اين متن ابتدا اصطلاح رمانتيسم از كاربردهاي متعارف، سبكي و تاريخ هنري متمايز ميشود و سپس بهعنوان يكي از خاستگاهها و سرمشقهاي اصلي هنر و تفكر مدرن تا زمان حال بازخواني ميشود. مقاله هفتم و آخر كه ميتوان آن را در كنار مقاله رمانتيسم جمعبندي كتاب بهشمار آورد از منظر زمان حال به سنت فكر زيباشناختي و امكانات آن ميپردازد. در اين مقاله سنت زيباشناسي بازانديشي شده و از آن بهعنوان چارچوبي براي نقد فضاي گفتماني هنر معاصر بهره گرفته ميشود.
شرق