اشتراک گذاری
سيري در قصه كوتاه «با كمال تاسف» اثر بهرام صادقي
با كمال تاسف غلط چاپي يعني مرگ
نویسنده: ؟*
گاهي خيالبافي آدم را به كجاها كه نمي كشاند. چند سال پيش يكي مقاله يي نوشته بود و فرستاده بود براي نشريه يي . در آن مقاله نامي برده بود از «جيمز جويس » نويسنده مشهور ايرلندي و خالق رمان «اوليس »؛ اما نام «جيمز جويس » در متن چاپي به اشتباه «جيمز جولين » چاپ شده بود. فكر كردم به كسي كه اين مقاله را بخواند و پيش از اين چندان با نام «جيمز جويس » آشنايي نداشته باشد كه به حدس دريابد «جيمز جولين » همان «جيمز جويس » است . بعد، همين آدم بخواهد راجع به «جيمز جوليني » كه اصلا وجود خارجي ندارد بيشتر بداند و در جست وجوي «جيمز جوليني » كه در واقع يك غلط چاپي بيش نيست ، سر از ناكجا در آورد. سر از آن سوي واقعيت يا جهاني ميان واقعيت و خيال . اين البته شايد آن قدرها خطرناك نباشد كه غلط چاپي از آن دست كه منجر به مرگ آدمي شود به نام آقاي «مستقيم » كه قهرمان يكي از قصه هاي معروف «بهرام صادقي » با عنوان «با كمال تاسف » است . مردي كه چند ماهي است از اداره دخانيات اخراج شده و اكنون شغلش «نوشتن روي عدل ها و بسته هاي قماش » است و هر روز عصر، برنامه يي «مشخا و تغيير ناپذير» دارد؛ برنامه يي به اين شرح :
«پياده روي از خانه تا خيابان ، خريدن روزنامه ، تماشاي گهواره ها و درشكه هاي بچگانه در فروشگاه فرزانه و احيانا در فرصت هاي مقتضي لمس آنها و حتي تكان اندكي به يكي از گهواره ها و بالاخره پياده روي از خيابان تا خانه .»
اما سرگرمي اصلي آقاي «مستقيم » تازه در خانه شروع مي شود. يك سرگرمي جنون آميز: خواندن و گردآوري آگهي هاي تسليت روزنامه هاي عصر.
يك جور بازي با مرگ و در واقع دست انداختن آن ، اين بار در قالب آگهي هاي چاپي روزنامه . اين دغدغه هميشگي «بهرام صادقي » است . حتي در زندگي واقعي ، چنانكه به نقل از دوستانش بعضي وقت ها خطاب به آنها مي گفته : «حيف كه امشب حالش را ندارم و گرنه كاري مي كردم خودكشي كني !» (نقل به مضمون ). نويسنده ، نويسنده است ؛ حتي وقتي ننويسد. براي همين «صادقي » در غياب قصه ، بي واسطه به پروپاي واقعيت مي پيچيده ؛ اما وقتي مي نوشته ، واقعيت را به ادبيات بدل مي كرده و بازي با مرگ را از واقعيت بيرون ، به عرصه متن مي كشانده . در قصه «كلاف سردرگم »، آقاي «مستقيم » كه خود با مرگ بازي مي كند ناگهان توسط مرگ شكار مي شود. آن هم در يك حمله ناغافل از سوي متن آگهي هايي كه اين بار خبر مرگ او را آورده اند: «با كمال تاسف فوت مرحوم آقاي مستقيم كارمند سابق اداره دخانيات را به اطلاع آشنايان و دوستان مي رساند…»
«آقاي مستقيم » از خواندن اين خبر تعجب مي كند و با خود فكر مي كند:
«براي چه كسي تاكنون چنين فرصت گرانبهايي روي داده و كدام مرد يا زن خوشبختي به اين درجه از سعادت رسيده است كه در مجلس ترحيم خودش شركت كند و حرف هايي را كه درباره اش مي زنند با گوش هاي خودش بشنود?»
بعد، فورا براي شركت درمجلس ترحيم خودش حاضر مي شود و در آنجا مي رود پشت ميكروفن و شروع مي كند از خودش گفتن و راست و دروغ را به هم بافتن و به ريش جماعت خنديدن و شايد هم به ريش خودش . آنقدر مي خندد كه بيهوش مي افتد روي زمين . دورش جمع مي شوند. معلوم مي شود قضيه مرگ «آقاي مستقيم » فقط يك غلط چاپي بوده و روزنامه «مستعين » را به غلط ، «مستقيم » چاپ كرده ، آقايي «به اسم مستعين كه او هم سالها پيش در دخانيات كار مي كرده .» اين طور است كه در قصه آقاي «صادقي »، غلط چاپي هم معادل مرگ است .
آري «بهرام صادقي » وقتي به شوخي مي افتد، ديگر با هيچ كس شوخي ندارد. اين را نه فقط با خواندن قصه «با كمال تاسف » كه با خواندن تمام داستان هاي مجموعه «سنگر و قمقمه هاي خالي » بهرام صادقي مي توان دريافت .
* مطلب بدون نام نویسنده از اینجا نقل شده روزنامه اعتماد، شماره 1210 به تاريخ 22/6/85، صفحه 9 (هفت و نيم) / با اعلام نام نویسنده، به مطلب اضافه خواهد شد
1 دیدگاه
سام حاجياني
در اين يادداشت هم غلطي وجود دارد كه البته چاپي نيست و به نظر لبي مي رسد. جايي به اشتباه به جاي داستان “با كمال تأسف” نوشته شده داستان “كلاف سر در گم” كه نه فقط از روي همين يادداشت كه با خواندن اين دو داستان كه هر دو هم از بهرام صادقي است در مي يابيم اشاره تنها به همان داستان “در كمال تأسف” است نه داستان “كلاف سر در گم”