این مقاله را به اشتراک بگذارید
ده قطره دموکراسی
شیما بهره مند
«وقتی ما به اشیا نگاه نمیکنیم چه شکلیاند؟» این پرسشی است که ژوزه ساراماگو در یکی از یادداشتهای روزانهاش طرح میکند، پرسشی که در نظر او هر روز کمتر از دیروز مهمل مینماید و از همان اوان کودکی ذهن او درگیرِ آن بوده است. دیگران در برابر این پرسش حماقتبار تنها به این پاسخ کلیشهای کفایت میکردند که «وقتی ما به اشیا نگاه نمیکنیم، آنها همان شکل زمانی را دارند که به آنها نگاه میکنیم» و این پاسخ که از نظر دیگران بدیهی بود، هرگز ساراماگو را اقناع نمیکند. او همیشه فکر میکرد اشیا وقتی تنها هستند چیزهای دیگریاند. بعدها، او برای رسیدن به پاسخی درخور برای این تردید که بهترین دوران او را پُرآشوب کرده بود، تا آنجا پیش میرود که دوربینی بکارد در اتاق تا در غیاب حضور انسانی اشیا را غافلگیر، و از روی دیگر آنها پردهبرداری کند. اما چندی بعد فکر میکند اشیا به این مفتی کلک نمیخورند و تازه اگر دوربین بتواند یک روی شیء را ضبط و ثبت کند، شیء میتواند در لحظهای سیمای مرموزش را به طرف آن روی پنهانی برگرداند به سوی تاریکی. «وقتی وارد اتاق میشویم که غرق در تیرگی است، چراغ را روشن میکنیم تاریکی ناپدید میشود.» پرسش بعدی این است که تاریکی کجا رفت؟ و این تنها یک پاسخ دارد، جایی نرفته است، تاریکی روی دیگر روشنایی است، سیمای مرموز آن است. «امروز من درباره تاریکی و روشنایی همهچیز را میدانم، درباره روشنی و تیرگی.» ساراماگو این آشوب فکری را امتداد میدهد و این تقابل را در رمانهایش هربار به نوعی صورتبندی میکند. «بالتازار و بلموندا» نخستین رمان ژوزه ساراماگو در ١٩٨٢ در پرتغال بهچاپ رسید و انتشار ترجمه انگلیسی آن در ١٩٨٨ چنان شهرتی برای او دستوپا کرد که بهعنوان شاخصترین نویسنده زنده پرتغال و چهرهای جهانی شناخته شد. ترجمه فارسی این رمان اخیرا در فاصلهای پانزدهساله منتشر شده است. «بالتازار و بلموندا»، از مهمترین دستاوردهای ادبی ساراماگو چندین خط روایی دارد و یکی از آنها روایت ماجرای عاشقانهای است بین دو شخصیتی که نامشان در عنوان رمان آمده. اما ترسیم فضای هولناک تفتیش عقاید، فقر و طاعونِ همهگیر و خرافه و در یک کلام، تیرگی قرن هیجدهم در پرتغال موضوع محوری رمان است. شخصیتهای غریب رمان هریک نمایانگر وجهی از این تیرگیهایند. دونژوان پنجم، پادشاه پرتغال جوانی کودن و بیاراده است که اوقاتش را با راهبههای صومعه و درباریان متملق و کشیشان گوشبهفرمان میگذراند در کنار همسری گنگ و متعصب. بالتازار و بلموندا هم که هستند. بالتازار، کهنهسربازی که دستش را در جنگ از دست داده و بلموندا زیبای بیپروایی که مادرش در دادگاه تفتیش عقاید به اتهام جادوگری محکوم به تبعید شده و به بالتازار دل بسته است. جز اینها، شخصیتهای واقعی و تاریخی هم از رمان سر درمیآورند. پدر بارتولومئو لورنسو، کشیشی اهل برزیل که حافظهای غریب دارد و میتواند تمام آثار هوراس، سنکا، ویرژیل و عهد عتیق و جدید و رساله پولس قدیس و دیگر متنها را از بَر بخواند. ارسطو را تفسیر کند، دستگاههای فلسفی را شرح دهد و زیروبم آن را بشکافد. کشیشی که سیستم تفتیش عقاید مدام در تعقیبش بود و او مخفیانه روی دستگاهی برای پرواز کار میکرد، او رسالهای هم در باب هنر فضانوردی نوشته بود. او اختراعات دیگری نیز داشت ازجمله کشتی فضایی یا دستگاه آسیاکردنِ ساقه نیشکر. او به آیین یهودیت درآمده و سرآخر از دست دادگاه تفتیش عقاید از لیسبون به اسپانیا گریخته بود. دومنیکو اسکارلاتی، موسیقیدان ایتالیایی که در سال ١٧٢١ برای تدریس موسیقی به دختر کماستعداد پادشاه لیسبون فراخوانده میشود، یکی دیگر از شخصیتهای برآمده از تاریخ رمان است. برگردیم سر موضوع. ساراماگو در این رمان روی دیگر چیزها و پدیدهها را نشان میدهد، ازجمله روی دیگر عدالت. تیرگی پس پرده این مفهوم را. «مردم میگویند این پادشاهی بد اداره میشود، در آن خبری از عدالت نیست، نمیدانند که همینطور هم باید باشد، با آن چشمبندهایی که عدالت بر چشمهایش دارد، یا آن ترازو و شمشیرش، چه توقعی میتوانیم داشته باشیم، جز آنکه شاهد وزنها و پارهسنگها باشیم، و بعد موقعی که متهم در دادگاه روسفید از آب درآمد یا روسیاه، از او بپرسیم آیا از حکمی که برایش بریدهاند راضی است یا نه.» ساراماگو همیشه با رویکردی تند و انتقادی وجوه تیره مفاهیم و اشیا را آشکار میکند و اینجا سراغ مجسمه عدالت میرود و شاخه زیتون که نماد صلح است، حال آنکه در نظر او شاخه زیتون چیزی نیست جز تکه چوب مشتعلی برای فروزانترکردنِ تل هیزم برای سوزاندن مردگان. «اینجا مسئله بر سر مدافعانی است که احتمالا آدمکشی را میبخشند، و یکهزار کروزادو برای انداختن توی کفه ترازویی دارند که عدالت صرفا برای همین در دست گرفته است. و اینهمه را علاوه کنید به دادگاه تفتیش عقاید و سازوکار و تشریفاتِ آن، که «شاخه زیتون را به وزنههای ترازو و تیغ، و تیغ تیز را به تیغ کند و ازکارافتاده ترجیح میدهد.» یا عدالتی که صورتی بیامان و فاجعهبار دارد و طبیعی است، برای نمونه آنچه بر سر برادران پادشاه آمد که به شکار رفته بودند و قایقشان در رودخانه فرو رفت و یکیشان که خلافی مرتکب نشده بود غرق شد و دیگری که به جنایاتی آراسته بود، نجات یافته بود و خب، هر قاضی شرافتمندی نسبت به این ماجرا میتوانست عقیدهای عکس داشته باشد. ساراماگو در «بالتازار و بلموندا» بهقول خودش «شکلهای آشکار و ناآشکار عدالت» را میشکافد، چنانکه سالیان بعد، در یکی از یادداشتهایش در ٨ اکتبر ٢٠٠٨، با عنوانِ «برگردیم سر موضوع» بر مفهوم جاافتاده دیگری همچون «دموکراسی» دست میگذارد تا روی پنهانش را عیان سازد. یادداشت او اینطور آغاز میشود: «درسهای زندگی به ما آموخته است که دموکراسی سیاسی، هرقدر هم در ساختار درونی و کارکرد نهاییاش متوازن بنماید، اگر بهعنوان شالودهای برای یک دموکراسی واقعی اقتصادی و موثر و برای یک دموکراسی واقعی فرهنگی و موثر پایهریزی نشده باشد، چندان مفید نخواهد بود.» او خود میداند که گفتن چنین باوری در این زمانه شاید اندکی کهنه بهنظر بیاید، اما معتقد است چشمبستن به حقیقت تاریخی محض است اگر اعتراف نکنیم که سهگانه دموکراتیک – سیاست، اقتصاد، فرهنگ- که هریک مکمل دیگریاند، در اوج رونقش بهعنوان اندیشهای برای آینده، پرچمدار جنبشهای مدنی بوده که در زمانی نزدیک به ما پدیدار شده تا وجدانها را بیدار کند و ارادهها را به حرکت درآورد. اما دموکراسی اقتصادی در نظر او اکنون سرافکنده و پرتابشده به زبالهدان دستورالعملهایی است که بر اثر کثرت استعمال فرسوده و از سرشت واقعیشان تهی شدهاند، راه را برای بازاری گشودهاند که به طرز شرمآوری پیروز میدان است. بعد ساراماگو رَد این ورشکستگی را در فرهنگ شناسایی میکند، اندیشه دموکراسی فرهنگی کارش به اینجا کشیده که نوعی فرهنگ بازاری گسترده ازخودبیگانه و صنعتی جایش را گرفته است. پس در نظر او جهان در آستانه نوعی ورشکستگی در دموکراسی است و ما «نه در حال پیشرفت، که در حال پسرفت هستیم.» او نمیپذیرد که دموکراسی کنونی تنها راه ادارهکردن جامعه است، زیرا الگوهایی تحریفشده و ناسازند. و بعد بهطعن مینویسد ما چنان رفتار میکنیم که گویی سازندگان نوشداروی جهانیای هستیم که میتواند تمام بیماریهای ساکنان این سیاره را درمان کند. «ده قطره از دموکراسی ما را سهبار در روز مصرف کنید تا برای همیشه خوشبخت باشید.»
به نقل از شرق