این مقاله را به اشتراک بگذارید
عاشقانه ای محض
محمدعلی حیدری
همیشه در طرح موضوعات عاشقانه در فیلمها، نسبت دقیقی باید باشد میان عشق با یک چیز دیگر. درواقع خود عشق، ایده کافی برای یک فیلم نیست انگار. حتما باید کنارش یک چیز دیگر هم بگذاریم. مثل یک فیلم عاشقانه با تم سیاسی یا اجتماعی یا جنایی یا پلیسی و حتی ترسناک. میترسیم عشق خالی، اثرمان را تبدیل به فیلم هندی کند و بههمیندلیل همواره رابطه عاشقانه را در حد یک رابطه انسانی کمرنگ میکنیم و لابهلای موضوعات مهمتر دیگر میگذاریمش. اما واقعیت این است که کسی با یادآوری «کازابلانکا» به یاد حمله آلمان به پاریس نمیافتد و چندان ممکن است برایش مهم نباشد که بندر کازابلانکا در آن زمان از نظر سیاسی قلمرو کدام دولت بوده. آنچه همه به یاد دارند، چشمان نگران اینگرید برگمن است و سیگارهای بوگارت. بنابراین برخلاف تصور اولیه، عمر عشق طولانیتر از آن موضوعات مهم و بهظاهر روشنفکرانه است. با این مقدمه «رگ خواب» را میتوان از زاویهای تازه بررسی کرد. با اینکه در همین فیلم هم اشاراتی گذرا به وضعیت سیاسی و اجتماعی امروز وجود دارد، اما حجم عمده فیلم روی رابطهای است که شکل میگیرد، عمق پیدا میکند، رنگ واقعیت به خود میگیرد و سپس به گند کشیده میشود. همه این مراحل را ما با آرامش و صبر و حوصله در فیلم «رگ خواب» میبینیم. بدون اینکه آن لابهلا بخواهد شعار سیاسی بدهد یا موضع خودش را در قبال تحولات جامعه نشان بدهد. حتی قشنگتر اینکه، تحولات اجتماعی و فرهنگی جامعه را هم دلیلی بر وخامت این رابطه نمیداند؛ مثلا شعار نمیدهد که جامعه هم از نظر اخلاقی و فرهنگی، مثل رابطه این دو رو به فروپاشی است. این اما کاری است که همه میکنند؛ همه فیلمسازان کماستعداد و متوسطی که با حرفهای درشت و شعارهای عامهپسند، میخواهند مضمون فیلمشان را جور دیگری جلوه دهند که تماشاگر ضعفهای کار را نادیده بگیرد و فقط یادش بماند که در فلان سکانس یا فلان دیالوگ، چیزی گفته شد که منظور خاصی داشت. سینمای ایران سالهاست که از این نوع اعتراضهای ریاکارانه سرشار شده، اما «رگ خواب» موضوعش رابطهای است میان دختری با آرزوی داشتن مردی امروزی که منجر به رابطه عشق، رسوایی و سپس ویرانی میشود. بااینحال اگر در فیلمی بخواهیم احوالات زنی را در روزها و ساعات مختلف به تصویر بکشیم و مسیر امیدواری او به زندگی تا ناامیدیاش را به نمایش بگذاریم کار بسیار سختی است. چنین کاری انرژی و حوصله زیادی میطلبد. سوای اینکه چطور میشود چنین تغییر احوالی را با حفظ ضرباهنگ و مراعات حال تماشاگر روایت کرد، آنچه مهمتر جلوه میکند، بازیگری است که قرار است کانون این کشمکشها و درگیریها باشد. بنابراین بعد از نعمتالله، بار عمده فیلم روی دوش لیلا حاتمی است. درباره بازی او در فیلم باید گفت که منظورم دقیقا این است که یک بازیگر در نمایش درد و رنج شخصیت، تا کجا میتواند خود را به دست کارگردان بسپارد و مطیع خواست او باشد؟ در «رگ خواب» حاتمی هرآن کاری را که یک بازیگر تازهکار تلویزیونی از انجامش ابا دارد، با میل و اشتیاق انجام میدهد. یادم است زمانی این بحث به بهانه بازی هدیه تهرانی در «شوکران» هم مطرح شد، اما اینجا ماجرا کمی پیچیدهتر است. مینا در فیلم «رگ خواب» زنی نیمهابله، سادهدل، خنگ و وابسته است. تعارف که نداریم؟ بیکسوکار و آویزان است. جز یک پدرِ غایب و یک دوست غرغرو، کسی را ندارد و خب در این شرایط آماده پذیرفتن سلطه مردی است که با شیطنت جلو میآید و دلبری میکند. لیلا حاتمی ذلت و تیرهبختی مینا را با تمام وجود بازی میکند. فصل مربوط به خیابانگردیاش زیر باران با آن کیسهای که روی سرش کشیده، اوج این پیوند است میان نقش و بازیگر.
به نقل از شرق