رفتن به محتوا رفتن به فوتر

در هفدهمین سالمرگِ شاعر آزادی احمد شاملو

4 نظر

  • نظر استاد تراکمه در باره ی انجمن نویسندگان تهران وباند آن
    ارسال شده 30 جولای 2017 در 3:13 ب.ظ

    کانون نویسندگان ایران» تنها نهاد قدیمی و موجهی‌ست که باید پذیرفته شود و از نویسندگان حمایت کند. اینجا با حرفه‏‌ی‏ بقالی یا کفاشی روبرو نیستیم که تنها موضوعات صنفی را دنبال کنیم. صحبت از خلاقیت و کار خلاقه است و اینکه اگر و مگر در کار خلاقه یعنی فاتحه‏ ادبیات خوانده شده و پرِ پرواز خالق آثار را چیده‌ایم.پس چه مواجهه یا تعاملی می‌توان با انجمن قلم داشت؟ این‌ها از نظر مالی بودجه‌هایی دارند و دکان‌هایی درست کرده‌اند که به هیچ‌کجا پاسخگویی ندارند. حتی می‌توان گفت حرفه‌ای این کار هستند و ادبیات، شغل و کاسبی‌شان است مثل فردی که کارمند فلان اداره است، آزادی بی‌قید و شرط جزء ابزار خلاقیت است و نباید برداشت لاقیدی و… از آن داشته باشیم. نویسندگی کار خلاقه است نه یک حرفه. وقتی سانسور را اعمال می‌کنیم، نویسندگی دیگر کار خلاقه نیست و تنها یک تخصص است، اتفاقی که امروز شاهدش هستیم.

  • نظر استاد تراکمه در باره ی داستان
    ارسال شده 30 جولای 2017 در 4:34 ب.ظ

    نویسندگی دیگر کار خلاقه نیست و تنها یک تخصص است، اتفاقی که امروز شاهدش هستیم.کاری که سانسور با داستان‌نویسی می‌کند همین است که بخش خلاقه ادبیات و جریانی که از جمال‌زاده و هدایت شروع شد را حذف می‌کند و داستان‌نویسی را به یک تخصص تبدیل می‌کند. امروز هم ادبیات ما به یک تخصص تبدیل شده و ازدیاد کارگاه‌های داستان‌نویسی هم به همین دلیل است. البته بخش خلاقه هم نیاز به آموزش و کارگاه و…. دارد.تخصص ابزار دست نویسنده است تا بتواند آن بی‌شکلی را شکل بدهد که به خلاقیت هنرمند نیاز دارد. یعنی وقتی صِرف تخصص داشتن مطرح باشد، دیگر قرار نیست یک بی‌شکلی شکل‌ بگیرد و تو می‌خواهی یک ساختمان با نقشه قبلی بسازی. اما بلایی که نگاه ایدئولوژیک بر داستان و ادبیات نازل کرده، حذف بخش خلاقه در ادبیات و درعوض رشد بخش تخصصی آن است.امروز در ادبیات داستانی ما به‏‌جای داستان‌‏نویسان خلاق و داستان‏‌های خلاقانه با داستان‏‌نویسان متخصص مواجه هستیم؛ داستان‏‌نویسان و داستان‏‌هایی که ادامۀ هدایت و چوبک و گلستان و گلشیری و… نیستند بلکه ادامۀ مشفق کاظمی و حسینقلی مستعان و جواد فاضل و… هستند. بخش عمدۀ این تقصیر هم بر گردن نگاه ایدئولوژیک به ادبیات است و نیز استفاده از ادبیات برای تبلیغ با حذف غیرخود‏‌ی‌ها و کمک نهاد سانسور.چه اتفاقی در این سال‏‌ها افتاده که یک‌باره مواجه شدیم با جوانان علاقه‌مندی که فن و لِم داستان‌نویسی هم بلد هستند اما بلد نیستند داستان بخوانند و ضرورت داستان خواندن را نمی‌دانند درحالیکه آنچه که پیش‌تر وجود داشت این بود که از خواندن به نوشتن می‌رسیدیم.وقتی هیچ چیز سر جای خودش نباشد چنین اتفاقاتی هم می‌افتد. وقتی نویسنده‏ای‏ بزرگ از یک اثر متوسط تعریف می‌کند، شاید به این دلیل است که احساس ضرورت کرده تا یک جوان را تشویق کند. اما چرا نباید فریاد بزنیم که داستان‌نویسی ما دیگر اثر ماندگار خلق نمی‌کند؟ ده، بیست سال پیش چنین چیزی را به صراحت نمی‌گفتیم چون هنوز گمان می‌کردیم داستان ماندگاری در این گوشه و کنار در حال نوشته شدن است؛ ولی امروز به جایی رسیده‌ایم که نمی‌توان از آن چشم پوشید. ده، پانزده سال پیش هنوز تنشی میان نویسنده و سانسور وجود داشت و این تنش منتظر یک جرقه بود. امروز دیگر سانسور درونی شده و اکثرا سطح پرواز محدود را پذیرفته‌اند. به ‏همین دلیل است که دیگر جای تعریف از داستان‌های متوسط نیست.من هم به دنبال این دلیل هستم که چرا به اینجا رسیده‌ایم؟ وقتی به خوانده‌ها و برداشت‌هایم از شروع داستان‌نویسی فکر می‌کنم، می‌بینم آن بخش خلاقه در داستان‌نویسی مرده است و آنچه که ادامه حیات داده متاسفانه، همان‏طور که قبلا گفتم، مشفق کاظمی‌ها و جواد فاضل‌ها و حسین‌قلی مستعان‌هاست. امروز داستان هدایت و چوبک و گلشیری در جریان داستان‌نویسی ما ادامه نیافته پس دیگر جایی برای تعارف نداریم.ین‌ها خیلی هوشیارانه نویسنده‏ مستقل را حذف کرده‌اند و سطحی میان‏مایه از ادبیات را تعریف کرده‌اند و خیلی‌ها، از نسل خود ما هم، با دولت به تعامل رسیده‌اند و این سطح میانه را اجرا می‌کنندکاری که سانسور با داستان‌نویسی می‌کند همین است که بخش خلاقه ادبیات و جریانی که از جمال‌زاده و هدایت شروع شد را حذف می‌کند و داستان‌نویسی را به یک تخصص تبدیل می‌کند. امروز هم ادبیات ما به یک تخصص تبدیل شده و ازدیاد کارگاه‌های داستان‌نویسی هم به همین دلیل است.

  • محمد میرزا
    ارسال شده 31 جولای 2017 در 10:50 ق.ظ

    این لقب نراشی ها هم مقوله جالبی است . هر کس بخودش حق میدهد بنا به میل خود برای خودش یا دیگران لقبی به تراشد مثل شاملوشاعرآزادی!!!!

  • نظرداوود غفارزادگان درباره حوزه نشر
    ارسال شده 31 جولای 2017 در 4:51 ب.ظ

    داوود غفارزادگان درباره حوزه نشر گفت: به گمانم ناشرهای ما در چاپ آثار، رعایت توازن و تعادل را در ادبیت اثر از دست داده‌اند و یک‌سره به چاپ کتاب‌های زرد روی آورده‌اند. یک نگاه سردستی به کتاب‌های نشرهای برند، مساله را روشن می‌کند. قبول دارم که ناشر باید سود ببرد تا سرپا بماند. این مساله به نفع منِ نویسنده هم هست که ناشرم به موقع حق تالیف را پرداخت کند و سرمایه و شوق برای چاپ کتاب بعدی‌ام داشته باشد. اما به چه قیمتی؟ به قیمت زیر پا گذاشتن تمام اصول در کار نشر؟ به قیمت رواج ابتذال و آسان‌پسندی؟ حالا دیگر به گمانم حرف از بازگشت سرمایه و کسب سود معقول گذشته و کار به طمع‌ورزی و سوءاستفاده از اوضاع نابسامان ادبی رسیده که خود ما نویسنده‌ها هم در به وجود آمدنش بی‌تقصیر نبوده‌ایم. اغراق نیست اگر بگویم ادبیات ما از درون تهی شده است. گروه و باندبازی، کارگاه‌های داستان بی‌پشتوانه و فاقد دانش و تجربه، تحقیر و بایکوت در جایزه‌بازی‌ها و نبود فضای نقد سالم و درست شاید از دیگر علت‌ها باشد. حال دل‌نوشته و خاطره جای رمان، و قطعه ادبی جای داستان کوتاه را گرفته است.

    این نویسنده سپس به مساله قراردادهای بین ناشر و نویسنده اشاره کرد و گفت: به داد این نویسنده‌ها برسید. این قراردادهایی که با مولف‌ها بسته می‌شود به شدت یک‌طرفه است. در این مورد مثالی می‌زنم. شش سال پیش ناشری کاری از من گرفت و در هزار نسخه چاپش کرد. این هزار نسخه در انبار ویل ناشر قصد تمام شدن ندارد. من نمی‌خواهم وارد مسائل دیگر شوم و بنا را بر راست‌گویی و درستکاری ناشر می‌گذارم. کتابت هیچ‌جا نیست. به ناشر می‌گویی تجدید چاپش کن، می‌گوید انبارم پر است. می‌گویی پس چرا کتاب در هیچ کتاب‌فروشی‌ای نیست؟ می‌گوید بازار خراب است، یا کتابت را نمی‌خرند. می‌گویی کارم را پس بده، مال بد بیخ ریش صاحبش، بلکه هم تو قصد فروش نداری یا کارَت را بلد نیستی، من چرا باید چوب اهمال‌کاری شما را بخورم؟! می‌گوید بیا کتاب‌های مانده را بخر، تا کتابت را واگذار کنم. یعنی برای کتابی که شما پنج سال پای نوشتنش عمر گذاشتی و با مصیبت من بمیرم تو بمیری ۸۰۰ هزار تومان حق تالیف گرفتی، برو دو سه میلیون بده پسش بگیر. این کاری‌ است که همین اواخر من مجبور به انجامش شدم.غفارزادگان ادامه داد: مسائلی از این دست میان ناشر و نویسنده کم نیست. نه قانون مشخص و مدونی و نه مرجعی برای رسیدگی وجود ندارد. ناشرها چون پای سرمایه در میان است، در این‌گونه موارد با هر عقیده‌ای کنار هم‌اند. ناشر خصولتی و خصوصی و دولتی چنان برادروار کنار هم می‌نشینند، تو گویی بهشت برین است و آزاده‌تر از این مردم، مردمی نیست. ولی چون نویسندگی در ایران حرفه‌ای نیست، یعنی نویسنده از طریق کارش ارتزاق نمی‌کند، نویسنده‌ها متفرق‌اند. چون پولی نیست که بر سر آن جنگ و جدل کنند. چون یاد گرفته‌اند با اسم مستعار برای تلویزیون و سینما بنویسند و پول خوب بگیرند و با اسم واقعی‌شان در ۵۰۰ نسخه بروند در کسوت روشنفکری و حرف‌های صد تا یه غاز. هر جا که پای کار مجانی و مفت در میان باشد آثار، بی‌ارزش و افراد بی‌قرب می‌شوند و اشخاص دودوزه‌باز و نویسنده‌نما جمع می‌شوند تا چشم سر و همسر را کور کنند. سنگ مفت گنجشک مفت _ همان‌طور که جمع شده‌اند _ با طیب خاطر پول برای چاپ کتاب‌شان می‌دهند. پای هر قراردادی امضا می‌گذارند، به هر ذلت و نکبتی تن می‌دهند و نقش سیاهی‌لشکر نوچه‌پرورها را بازی می‌کنند؛ تا مثلا املا انشایی از خودشان چاپ بزنند و در کافی‌شاپ‌ها مجالس سرور و شادمانی برپا کنند.

    او همچنین گفت: ناشرهای ما دیگر به نویسنده‌های واقعی نیازی ندارند، چون همین آقایان و خانم‌ها نقش نویسنده را با اشتیاق و بدون غر زدن برای‌شان بازی می کنند و ویترین‌های‌شان را با نوشته‌های مبتذل و فاقد ادبیت‌شان پر می‌کنند و خواننده‌های‌شان را هم تربیت می‌کنند با همین کارهای مضحک و سهل‌الهضم تا نوکیسه‌های جامعه دزدزده از قافله خواندن هم عقب نمانند؛ افرادی که در کارگاه‌های بدلی با مدرس‌های بدلی و سواد و دانش بدلی تولید جمعی شدند برای سری‌دوزی. از سخن دور افتادم. حرفم این است هر کسی دلش به حال فرهنگ و ادبیات این مملکت می‌سوزد باید کاری بکند. از وزیر و وکیل بگیرید تا ناشر و نویسنده‌اش. این سرنایی است که از ده – دوازده سال پیش، خودِ همین نویسنده‌ها شروع کردند به زدن و اتفاقا اشخاص نامداری هم سرنازن این ماجرا بودند و هستند هنوز، صدایش حالا درآمده و گوش‌ها را کر می‌کند.

ارسال نظر

0.0/5