این مقاله را به اشتراک بگذارید
خاطرات عجیبِ یک خانوادهی عجیب
مجتبا هوشیارمحبوب
کتاب «قصر شیشهای» اثر جینت والز به ترجمه مهرداد بازیاری، کتاب مستطابی است و مهمترین دلیل برای این صفت این است که اثری است خواندنی و تحسین برانگیز که البته نویسندهاش در ایران ناشناس است و اینک به مدد مهرداد بازیاری او را میشناسیم. در این کتاب معرفیای هرچند کوتاه از نویسنده اثر نمییابید، اما همین قدر کافی است بدانید که جینت والز متولد ۲۱ آوریل ۱۹۶۰ از نویسندگان و ژورنالیستهای امریکایی است که معروفترین اثرش همین «قصر شیشهای» است؛ کتابی که سال ۲۰۰۵ منتشر شد و البته در صدر آثار پرفروش ِ ینگه دنیا قرار گرفت. این کتاب خاطرات عجیب دختری است (بخوانید همان مولف اثر جینت والز) از شرحِ خانه به دوشی خانوادهای عجیب.
این کتاب از ۵ فصل تشکیل شده است: کوتاهترین فصل این کتاب چهار صد و سی و هشت صفحهای همان فصل اول است با عنوان « فصل اول: زنی در خیابان»که ۸ صفحه بیشتر ندارد اما برای اینکه شما را به ادامه داستان دعوت کند کافی است.
فصل دوم:بیابان، فصل سوم: ولچ، فصل چهارم: نیویورک و فصل پنجم: شکرگزاری نام دارد، که همگی مطولند و مفصل.
***
قصه کتاب «قصر شیشهای» قصه خانوادهای سرگردان است که گاه توی خانههای پیش ساخته زندگی میکنند، گاه بیابان و گاه آواره جای دیگری هستند. پدر و مادرِ راوی اعتقاد چندان به قواعد مرسوم در جامعه ندارند و به کل معتقدند همه چیز قرار است درست پیش برود، برای همین هراسی ندارند که دختر سه سالهای که حالا راوی این قصه است با همان سن اندک سوسیس بپزد، با آتش بازی کند یا در موقعیتهای خطرناک دیگر قرار بگیرد. مادر، یک نقاش است که در بی فکری دست شوهرش را از پشت بسته، و مرد خانواده یا همان پدر پیر، یک دائم الخمر که به همه چیز فکر میکند جز سامان دادن به خانه و خانواده و کسب درآمد. آرزوی او ساختن یک قصر شیشهای وسط بیابان است. یک قصر شیشهای که به واسطه استفاده از انرژی خورشیدی نیروی الکتریکیِ وسایل سرمایشی و گرمایشی خانهی ایدهآلشان را تامین کند. برای همین هم، میخواهد اول یک طلایاب بسازد و بعد با بچههای کوچکش بیفتد دنبال طلا. میبینید: خیلی همه چیز قاتی پاتی است. انگار توی جهان داستان «قصر شیشهای» هیچ کس رفتار معقول ندارد. اصلا در همان آغاز داستان مادر راوی در حال جمع کردن آشغال از سطل آشغال است. راوی – جینت والز یا همان دختر خانواده- که در فصل نخست داستان یک خانم جاافتادهی ثروتمند و صاحب یک زندگی تر و تمیز است با او یک قرار میگذارد، تا بلکه به او کمک کند. مادرش میگوید به جای خجالت کشیدن از نحوه زندگی پدر و مادرش به نوع زندگی آنها احترام بگذارد و آنها را درک کند. شاید باید اسم این نوع زندگی را گذاشت، زندگی یِلخی و کولی وار؛ زندگییا که به هیچ صراط اجتماعیای مستقیم نیست. از فصل بعد جینت والز یا شخصیت دخترِ خانواده شروع به نقل خاطراتی میکند که اصلا خاطرات معمول و سرراستی به حساب نمیآیند.
پدر و مادر این داستان در رفتارشان با بچهها حکم آن لطیفهی معروف را دارند که فکر میکنند درختند و همین طور با آبهای اتفاقی و نور خورشید رشد میکنند. تقریبا کاری باهاشان ندارند، حتی وقتی در موقعیتهای خطرناک قرار دارند. اما جالب است که نحوه رفتار آنها خوشایند کودکانشان هم هست. این بچهها احساس عمیق خوشبختی میکنند و به پدر دائم الخمرشان هم حسابی افتخار میکنند. آنها از اینکه ممکن است در یک ماه ۱۰ جای مختلف زندگی کنند، اصلا نارحت نیستند. زندگی از دریچه این خانواده عجیب، به راستی حیرت انگیز است.
جینت والز در رمان اتوبیوگرافیکش مینویسد: «مامان همیشه میگفت مردم زیادی نگران بچههایشان هستند. میگفت رنج و عذاب در جوانی برای آدم خوب است و جسم و روح را مصون میکند. به همین علت به گریههای ما در بچگی محل نمیگذاشت. میگفت سر و صدا و بلوا بر سر گریهی بچهها آنها را به گریه و گلایهی بیشتر ترغیب میکند، و این در واقع تشویقِ رفتاری منفی است.» (صفحه ۴۱)
وقتی جینت در یکی از همین سفرهای کولی وار خانواده، و در حالی که پدر و مادرش چندان در حالت هوشیار به سر نمیبرند، از توی ماشین به علت سرعت بیش از حد پرت میشود بیرون و پدر مادرش هم نمیفهمند موقعیت عجیبی به وجود میآید. او حسابی زخمی میشود، توی صورتش شن میرود و از دماغش همین طور عینهو نهر روان خون میآید، پدر جینت هم این موضوع را نفهمیده و همین طور به راهش ادامه داده. بعد که چند پیچ جلوتر میفهمد خبری از دخترش در ماشن نیست برمیگردد. واکنشها جالب است: جینت گریه میکند که مرا جا گذاشتید و رفتید، و پدر میگوید نه بابا این حرفها چیه و به دماغ جینت میگوید «واشر مف بند» چون همین طور ازش خون میآید. جینت کل قضیه را فراموش میکند هیچ، بقیه راه را روده بر میشود از فرط خنده، چرا که پدرش که خیلی در کلمه سازی ید طولایی دارد به دماغ جینت گفته واشر مف بند!
با اینکه جینت، راوی این قصه حالا یک خانم جاافتاده، و صاحب یک زندگی درست و حسابی است، این مادر جینت است که نگران اوست:
مامان فنجان چایش را روی میز گذاشت و گفت:
-ما به هیچ چیز احتیاج نداریم. ما خوبیم. تنها نگرانی من تویی.
گفتم: تو نگران منی؟
گفت: بله. خیلی.
گفتم: مامان، اوضاع من خیلی خوب است. خیلی خیلی راحتم.
مامان سرش را تکان داد و گفت: نگرانی من هم از همین است. به زندگیات نگاه کن. خودت را فروختهای. به زودی میفهمم که جمهوری خواه هم شدهای. این بود ارزشهایی که با آن بزرگت کردم؟
(صفحه ۴۰۵ و ۴۰۶)
***
طنزِ مستور در لایههای متن مستندنگارانه جینت والز حسابی غافلگیرتان میکند و اثر را به کتابی خوش خوان و روان تبدیل کرده است. جینت والز در این کتاب خاطراتی نقل میکند که ابدا شبیه خاطرات معمولی نیست. او به راستی خانوادهای عجیب و غیر معمول دارد. از این نظر با اینکه آثار والز را به واسطه نگرش مستندانه و غیر داستانیاش در ذیل آثار غیر داستانی طبقه بندی میکنند، باید گفت دست کم «قصر شیشهای» او جذابیتهایی حتی بیشتر از آثار داستانی دارد. حتی در خلال خواندن این کتاب فکر میکنید نویسنده از تخیل خیلی خوبی برخوردار بوده که توانسته چنین حوادثی را در ذهنش خلق کند، و نهایتا بنویسد.
و اللهُ اعلم بالصواب.
***
جینت والز نویسنده درخوری است که ما ایرانیها نمیشناسیمش و از این بابت باید قدردان مترجمِ رمان معروفِ والز یعنی همین «قصر شیشهای» بود. مهرداد بازیاری با ترجمه این کتاب نویسنده متفاوتی را به ما معرفی کرد که توأمان نویسندهای پرفروش و پراهمیت است. اهمیت جینت والز برای ما در این نکته است که نویسنده آثاری غیرداستانی اما جذاب و خوش خوان است. «قصر شیشهای» البته تنها اثر موفق او نیست. جینت والز در سال ۲۰۰۹ رمانی منتشر کرد با عنوان Half Broke Horses: A True-Life Novel که قصه آن پیرامون شخصیت مادربزرگش که نقش کم رنگی هم در کتاب «قصر شیشهای» دارد، است. این کتاب نیز از سوی بعضی از منتقدان اثری موفق و درخشان توصیف شده که والز در آن توانسته مسیر داستان نویسیِ خاصِ خودش را ادامه دهد.
به نقل از الف کتاب
****
«قصر شیشهای»
نویسنده: جینت والز
مترجم: مهرداد بازیاری
ناشر: هرمس، چاپ اول ۱۳۹۵
۴۳۸صفحه، ۹۰۰۰ تومان