این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتگو با فیلیپ کلودل
کتابها دنیای ما را میسازند
ریحانه قدیری*
فیلیپ کلودل (۱۹۶۲-)، یکی از مطرحترین و برجستهترین نویسندههای معاصر فرانسه و جهان است که علاوه بر تدریس در رشتههای ادبیات و مردمشناسی در دانشگاه، در حوزههای فیلمنامهنویسی و کارگردانی نیز فعالیت دارد که حاصل آن دو فیلم بلند سینمایی است: «دیرزمانی است دوستت دارم» و «پیش از زمستان». در سال ۲۰۱۵ دکترای افتخاری دانشگاه لوون بلژیک به او اعطا شد و در ۲۰۱۷ به عضویت آکادمی سلطنتی زبان و ادبیات فرانسه بلژیک درآمد. از آثار ترجمهشده کلودل به فارسی، میتوان به رمانهای «جانهای افسرده» (با دو ترجمه: پرویز شهدی، نشر کتاب پارسه، و ایوب مرتضی باباحیدری، نشر قطره)، «نوه آقای لین» (با دو ترجمه: پرویز شهدی نشر کتاب پارسه، و سوسن ضیا نشر قطره) و «مرواریدهای پشیمانی» (ترجمه نجمه موسوی، نشر نگاه) اشاره کرد. رمان «جانهای افسرده» از شاهکارهای دنیای ادبیات به شمار میآید و محصول کارگاه نویسندگی کلودل در سال ۲۰۰۳ است که علاوه بر کسب جایزه بزرگ ادبی رنودو، به مرحله نهایی گنکور، فمینا و جایزه گامشوی آمریکا هم راه یافت. همچنین جایزه مارتینبک (جایزه آکادمی نویسندگان جنایی سوئد) را از آن خود کرد و در سال ۲۰۰۴، عنوان کتاب سال و اثر برگزیده خوانندگان مجله ادبی «ال» را به خود اختصاص داد. این کتاب تاکنون به ۲۸ زبان زنده دنیا ترجمه شده است. کتاب «نوه آقای لین» هم عنوان بهترین کتاب اروپایی ۲۰۰۶ را از آن خود کرد. از دیگر جوایز کلودل میتوان به بورسیه گنکور ۲۰۰۳، جایزه گنکور دبیرستانی ۲۰۰۷، جایزه کتابفروشان کبک، جایزه بهترین داستان خارجی ایندیپندنت ۲۰۱۰ و جایزه ژان ژاک روسو ۲۰۱۳ اشاره کرد. آنچه میخوانید گفتوگوی نشریات فرانسوی است با فیلیپ کلودل درباره آثار ادبی و سینماییاش.
آیا شما میتوانید به مخاطبانتان بگویید دنیای فیلیپ کلودل چگونه تعریف میشود؟
میتوانم بگویم که فقط کتاب دنیای من را میسازد. زمانی که مینویسم، هرگز از خودم نمیپرسم که چه کسی هستم. فقط تمایل دارم با داستانهای منظم و منسجم روبهرو شوم و این داستانها با جهانی که در آن زندگی میکنم، ارتباط منطقی و مستقیم داشته باشند و تاثیری عمیق و آنی در من ایجاد کنند. درواقع کتابهای من، تابع تفکرات مشخص و واضحی نیستند.
باید بگوییم شما یکی از چهرههای سرشناس و با استعداد نسل خودتان هستید. نظر خودتان در اینباره چیست؟
هرکس نسبت به آنچه که میگوید یا مینویسد، مسئول است. فقط خبرنگاران از این ساختارها و کلمات استفاده میکنند. قطعا شما لطف دارید اما در این باره حرف مهمی ندارم. همچنین نویسندههای زیادی را نمیشناسم و فکر نمیکنم از دیگران مستعدتر باشم.
کتابهایتان در بسیاری از کشورهای جهان ترجمه شدهاند. نظرتان در این باره چیست؟
از اینکه کتابهایم همیشه مورد توجه مردم قرار میگیرند، متحیر میشوم و مایه شادی و خوشحالی من است. به نظرم یک معجزه است که مردم کتابهایم را میخوانند. از زمانی که اولین کتابم چاپ شد، به طور شگفتانگیزی مورد استقبال مردم قرار گرفت و در حال حاضر که کتابهایم به زبانهای دیگری ترجمه شدهاند، خیلی خوشحالم، و اینکه مخاطبانی با زبان و ملیتهای متفاوت میتوانند کتابهایم را بخوانند، برایم بسیار هیجانانگیز است.
شما علاقه دارید که درباره انسانها، جامعه، واقعیتها، زیبایی و بیثباتیهای زندگی بنویسید و همیشه به طرز خوشبینانهای به شرح مسائل میپردازید. آیا یک نویسنده «انسانگرا» هستید؟
من همیشه از زاویه خوشبینانهای به مسائل نگاه میکنم و این امر مایه خوشحالی من است. به طور کلی مردم به من میگویند که با افکاری منفی، کارهایم را انجام میدهم، ولی من اصلا چنین دیدی نسبت به مسائل ندارم. اغلب به موضوعهای غمانگیز و تراژیک میپردازم و همواره پرتوهایی از امید در نوشتههایم میدرخشد. واقعیت این است که من به زندگی روزمره علاقهمندم و اساس نوشتههایم «انسان» و «انسانگرایی» است. در عین حال نگارش روشی است برای آدمی که انسانیت را بیاموزد. به این ترتیب کارهایم را بر پایه انسانگرایی پیریزی میکنم. «انسانگرا» واژهای است که از دوره جوانی معنا و مفهوم آن را دوست داشتم. واقعا واژه زیبایی است.
یکی از خوانندگان کتاب «نوه آقای لین» میگوید: این کتاب تاثیر عمیقی بر من گذاشت، مرا به گریه انداخت. آیا هدفتان از نگارش این کتاب، تحتتاثیر قراردادن دیگران است؟
هربار که متنی مینویسم، سعی میکنم که حقیقت را به درستی در نوشتههایم بازگو کنم. فکر میکنم این حقیقت و صداقت است که مردم را تحتتاثیر قرار میدهد. خواننده و حتی خود من که قبل از هر چیزی خواننده هستم و نوشتههایم را میخوانم. درنتیجه، واقعیت را میدانیم و فریب نمیخوریم. باور دارم همه خوانندگان قوه تشخیص یک کتاب خوب را دارند. چنین بازتابی را که شما از این خواننده محترم به من منتقل میکنید متقابلا همچون پژواکی من را تحتتاثیر قرار میدهد. درواقع خوانندگان سیگنالهایی را ارسال میکنند و بازتابی بین خواننده و نویسنده ایجاد میشود که بیانگر یک ارتباط واقعی است.
شما فکر میکنید که کتاب «نوه آقای لین» داستانی مدرن است؟
درست است که من راوی داستان هستم اما برای نوشتن کتاب سبک خاصی را در نظر نمیگیرم. سبک باید به تدریج به وجود بیاید. هرگز نمیخواهم در کتابهایم چیز خاصی را نشان دهم یا ثابت کنم. من فقط دلباخته رمان هستم. رمان ابزاری رمانتیک و احساسی است. هنگامی که شروع به نوشتن میکنم، به طور کامل، در فضایی از نوشتههای خود غرق میشوم و امیدوارم این رمانها مخاطب را هم تحتتاثیر و نفوذ خود درآورند و برای آنها آموزنده باشد. در هر صورت، آرزوی من این است که خواننده بتواند دنیای دیگری را تجربه کند. در رابطه با رمان «نوه آقای لین»، باید بگویم که خیلی متاثر شدم از اینکه خوانندگان ابراز داشتند که با خواندن این رمان به طور متفاوت و با دقتی خاص، در خیابان به مردم نگاه میکنند.
در رمان «جانهای افسرده» با نگارشی زنده به توصیف چهرههایی پرداختهاید که از لحاظ شخصیتی ساده و بیتکلف هستند. آیا عناصر اصلی این داستان در کمال ظرافت و سادگی به تصویر درآمدهاند؟
کتاب «نوه آقای لین» داستانی است شاعرانه که با ظرافتی خاص به پرسوناژهایی اشاره میکند که از لحاظ روانشناسی پیچیده هستند. درواقع این موضوع میتواند مقایسهای با کتاب «جانهای افسرده» باشد. سعی میکنم از کتابی به کتاب دیگر، دنیای نگارشم را تغییر دهم، حتی اگر تم داستانها مشترک باشد. من دوست دارم مسیرهای دیگری را امتحان کنم.
میتوانید دلیل انتخاب موضوع جنگ در داستانهایتان را بگویید؟
درواقع در تمام کتابهایم، کم و بیش به این موضوع پرداختهام. اغلب در پسزمینه داستانهایم یا به صورت پیشنهاد یا خاطره به آن اشاره کردهام. لازم است که بدانیم ما در کشوری زندگی میکنیم که صلح برقرار است اما سایر نقاط جهان از جنگ در امان نیستند و باید در جریان این موضوع باشیم. جنگ میتواند نشاندهنده حالتی از انسانگرایی باشد. خطر جنگ همیشه وجود دارد، گاهی به طور واقعی با آن روبهرو میشویم و گاهی به طور غیرمستقیم در آثار من به آن اشاره میشود.
ایده برای نوشتن کتاب «نوه آقای لین» از کجا به ذهنتان رسید، با وجود اینکه در رمانهای معاصر کمتر به مضمون دوستی و رفاقت پرداختهاند؟
زمانی که شروع به نوشتن کردم، طرح قبلی از آن نداشتم و هرگز نمیدانستم پایان داستان چه خواهد شد. آقای لین، شخصیت اصلی این کتاب، با مردی در پارک ملاقات میکند و من به طور اتفاقی به شرح روابط میان آن دو پرداختم؛ تا آنکه این رابطه روزبهروز گرمتر و صمیمیتر شد و رابطهای دوستانه شکل گرفت. خیلی خوشحالم از اینکه به موضوعی پرداختهام که در رمانهای معاصر کمتر دیده میشود. تم این داستان مانند داستان عشقی رمانتیک نیست؛ فقط داستان دو مردی است که همدیگر را پیدا کردهاند و هر روز روی نیمکت پارک همدیگر را ملاقات میکنند.
فیلمی برگرفته از رمان «جانهای افسرده» ساخته شده است. آیا احتمال دارد فیلمنامهای از رمان «نوه آقای لین» برگرفته شود و به زودی روی پرده سینما برود؟
سوال عجیبی است که الان از من میپرسید. از زمانی که این کتاب چاپ شده است، همیشه در همه مصاحبههایم گفتهام که هیچ علاقهای ندارم که این فیلم ساخته شود و با انجام این پروژه مخالف هستم. اما اخیرا دو کارگردان راجع به ساخت این فیلم با من صحبت کردهاند. اما همچنان موافق ساخت این فیلم نیستم. ولی کنجکاو هستم بدانم کارگردانان راجع به این رمان چه چیزی در ذهنشان میگذرد. شاید آنها بتوانند من را متقاعد کنند که اشتباه میکنم، اما به نظر من این کتاب میتواند قدرت تصویرسازی بالایی را در ذهن داشته باشد اما برای سینما و ساخت فیلم مناسب نیست. البته فکر میکنم کارگردانان میتوانند این رمان را به موضوعی سینمایی تبدیل کنند.
شما گفتهاید که تدریس و حرفه استادی به شما این فرصت را میدهد که ارتباطتان را با زندگی واقعی، جهان و دوره جوانی حفظ کنید. آیا این ارتباط برای یک نویسنده صاحب سبک ضروری است؟
این ارتباط برای یک نویسنده آزاد ضروری است. داشتن شغل و درآمد این امکان را میدهد که کتابی را بنویسم یا ننویسم یا حتی مجبور به نوشتن نشوم. میخواهم چارچوب ضروری را در ادبیات حفظ کنم و هرگز نمیخواهم محکوم به نوشتن باشم. با وجود این شغل، میتوانم با جوانان در ارتباط باشم و همیشه ارتباطم را با دوره جوانی حفظ کنم؛ دورهای که پر از جاهطلبی، کنجکاوی، نشاط و در عین حال پر از نگرانی است. درنهایت باید بگویم با این حرفه میتوانم ارتباطم را با تمام دنیا حفظ کنم.
آیا شما به آینده جوانان خوشبین هستید؟
بله، کاملا، امروزه همه میدانند که جوانی دوره روشن و آشکاری نیست. جوانی سنی است که هنوز زندگی ما ساخته نشده است و در لبه مبهمی از زندگی قرار میگیریم و به زیباییها و فرصتهای آن امیدوار هستیم. جوانی درواقع آغاز زندگی است و نمیدانیم این دوره چگونه سپری میشود. اما با وجود تمام دلهره و اضطراب، جوانی دورهای است بسیار جذاب.
چرا برای نوشتن «جانهای افسرده» از ساختارهای پیچیده و فلاشبک استفاده کردهاید؟
این ساختارها باعث خاصبودن نوشتههایم میشود. بهخصوص اینکه راوی داستان، نویسنده نیست. این یک رمان پلیسی است که برخاسته از ذهن من است و برای نوشتن آن قواعد نگارش را در نظر نگرفتهام. افکار موجب ساخت خوبیها در مراحل مختلف نگارش میشود و میتواند به آینده و گذشته اشاره کند. درنتیجه از ترتیب زمانی خاصی برای نگارش پیروی نکردهام. بهعلاوه، این کتاب خاطرات رنجآوری را به تصویر میکشد و سعی کردهام اتفاقات گذشته را که توأم با درد و رنج بوده، با بازگشت به گذشته، در میان انبوهی از آشفتگیها به خاطر بیاورم. درواقع این ساختارها، بازتاب عملکرد ذهن انسانی است.
شما سینماگر هم هستید. آیا در فیلم «دیر زمانی است دوستت دارم» توانستهاید آنچه را که در ذهنتان داشتید به نمایش درآورید؟
بله، کاملا. اگر تضادی وجود داشت نمیتوانستم از این فیلم راضی باشم. بعد از هر سکانس و حتی بعد از مونتاژ اول، از اینکه تمام اصول رعایت شده بود، خوشحال بودم. ابتدا خیلی نگران بودم چون مسئولیت بزرگی را به عهده گرفته بودم. نمیخواستم تهیهکنندگان را دلسرد کنم. فقط دلم میخواست فیلمی برای مردم بسازم نه برای برای جلب توجه، فیلمی که بتواند اعتدالگری را به نمایش درآورد.
این فیلم با حوادثی که به طور واقعی رخ داده بود، پایان مییابد. آیا بهتر نبود این فیلم به طور نامشخص و مبهمی تمام میشد؟
به این موضوع فکر کرده بودم اما تلاشی در این راستا نکردم؛ زیرا موضوع فیلم تغییر میکرد و چیزی نبود که من میخواستم. اگر این فیلم سرانجام نامشخصی داشت، مردم برداشتهای مختلفی میکردند. نود درصد آنها چهره زنی را تصور میکردند که فرزندش را کشته است و از نظر آنها خیلی بد و وحشتناک است. میخواستم در این فیلم به «تولد دوباره زندگی» اشاره کنم؛ یعنی شخصی که تصمیم میگیرد دوباره به زندگی برگردد. صحنه آخر فیلم متحمل درد و رنجی است که امکان بیان آن وجود ندارد. از این گذشته، صحنههای این فیلم با نوعی سکوت آمیخته شده است و تمام بازی خارج از گفتار ظاهر میشود: ژولیت (بازیگر) سکوت میکند و خود را تبرئه نمیکند. چطور درد میتواند زنی را حبس کند؟ درواقع عمل او فراتر از قانونهای انسانی است.
ایده ساخت این فیلم چگونه به ذهنتان رسید؟
ابتدا میخواستم چهره زنی را به تصویر بکشم و سپس به شرح زندگیاش بپردازم، اما میخواستم کاری متفاوت از رمانهایم باشد؛ سرانجام تصمیمم گرفتم فیلمنامهای بنویسم درباره دو خواهری که در یک خانواده پرورش یافته بودند ولی هر یک رفتار و ویژگیهای خاص خود را داشتند و سرنوشتی متفاوت منتظر آنها بود.
از نظر شما بین رمان و فیلمنامه تفاوتی وجود دارد؟
بله، از نظر نگارش کاملا متفاوت هستند. به همین دلیل، بسیاری از فیلمنامهنویسان نمیتوانند رماننویس هم باشند و بالعکس. فکر میکنم که هیچ رابطهای بین این دو نوع نوشتار وجود ندارد. زیرا زبان محدودیتی ندارد و خیلی گسترده است. وقتی کتابی نوشته میشود، «زبان» مورد بحث قرار میگیرد. درواقع زبان به ما این فرصت را میدهد تا داستانی را به تصویر بکشیم و با ارزشگذاری و برجستهکردن زبان، به زیباییهای آن دست پیدا کنیم. اما وقتی مشغول کار روی فیلمنامهای هستیم، زیباییهای زبان اهمیتی ندارد. میتوان گفت در فیلمنامه، زبان فقط نقش ابتدایی را دارد و ابزاری برای گفتوگو و بیان مطالب به شمار میرود. درواقع واسطهای فناپذیر است. بههرحال یک رمان نمیتواند فیلمنامه باشد. در فیلمنامه، تصویر بیانگر داستان است اما در رمان نه. چیزی که میدانم و موضوعی که به من مربوط میشود این است که میتوانم مثل یک مامور یا یک کارمند روی فیلمنامه کار کنم؛ یعنی با برنامههای خاص و منظم میتوانم هر روز این کار را انجام دهم. اما برای نوشتن یک رمان این کار غیرممکن است و هرزمان که بخواهم مینویسم و حتی امکان دارد شش ماه هیچ علاقهای به نوشتن نداشته باشم. اما در هر شرایط روحی میتوانم روی سناریو کار کنم.
از بین آثارتان، به کدام یک از کتابها یا فیلمهایتان علاقه خاصی دارید؟
به کتاب یا فیلمنامهای که در آینده میخواهم بنویسم. هرگز به عقب نگاه نمیکنم. درواقع تمام آینههای مقابلم را خرد میکنم تا نتوانم صحنههای پشت سرم را ببینم.
شما سینما را از ادبیات جدا میکنید. آیا هرگز فیلمی از رمانهایتان نساختهاید؟ احتمال آن وجود دارد که روزی چنین کاری را انجام دهید؟
نه، این کار به دو دلیل اصلا برایم جالب نیست: اولا از آنجایی که دو یا سه سال در حال نوشتن با شخصیتهای یک داستان سپری میشود، بعد از آن دیگر تمایل ندارم که فیلمی با همان شخصیتها بسازم و درواقع ساخت چنین فیلمی، نشاندهنده ضعف من است. دلیل دوم، داستان به شکل ادبی مجسم میشود. نمیتوانم درک کنم چرا باید ادبیات را وارد عرصه سینما کنم، درحالیکه این دو کاملا متفاوت هستند.
چرا شما حرفه نویسندگی را انتخاب کردهاید؟
نویسندگی شغل نیست. نویسندگی فقط نگارشی است که بعضی اوقات و در یک دوره خاص انجام میدهم. از دوران کودکی، حدود سه سالگی، نوشتن را رها نکردهام. درواقع نمیتوانستم نویسندگی را ترک کنم. در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۹ کتابهای زیادی را نوشتهام، اما در حال حاضر اوضاع کمی متفاوت است. به نظرم زمانی را که لازم بود صرف نویسندگی کردهام.
آیا برای نوشتن کتابهایتان از افسانهها و حکایت الهام میگیرید؟
مسیر من در نگارش مثل یک چرخه است. وقتی جوان بودم، تمایل داشتم که به داستاننویسی بپردازم سپس سعی کردم در داستانهای کوتاه و رمانهایم آنچه را که ضروری بود بازگو کنم. دوست داشتم با کلمات بازی کنم و کلمات جدیدی بسازم و برای نشاندادن اینکه زبان میتواند بازتابی از پوچیهای ما باشد، اصطلاحاتی مانند «مستقیم در دیواررفتن» و «تکانخوردن خطوط» را به کار ببرم. علاوه بر داستانها و حکایتها، همچنین سینما میتواند افکار من را پرورش دهد؛ بهخصوص داستان قهرمانانی که همهچیز خود را باختهاند، من را بسیار متاثر میکند.
* مترجم فرانسه
1 Comment
احمد رضا حسینی
بگذارید کارگران مشغول شوند
آراز بارسقیان
از خاطرهای نه چندان دور شروع میکنیم. وبلاگی بود به نام «گاسیپ ادبی». وبلاگی بود که مثلا قرار بود پشت پرده روابط داستاننویسی روشنفکری را «افشا» کند. مدلی بسیار شخصیتر و البته ضعیفتر از کانالی که امروز در تلگرام به نام «پشت پردهی کتاب» وجود دارد.
آن روزها دعوایی راه افتاد بین جماعت ادبیاتی. همه به همه مشکوک بودند. همه میگفتند کار دیگری است. به چند هفته نکشید که در اثر کار پلیسی یکی از نویسندههای محترم معلوم شد کار یکی از نویسندههای عزیزکرده است. نویسندهای که سعی میکرد زندگی سادهاش را با پیچیدهنمایی، بیش از حد سخت و پیچیده کند. این درست نقل داستانهایش هم بود. داستانهایی که پیچیدهنما بودند ولی پیچیده نبودند و امروز دیگر فراموش شده. فراموش شده علارغم جوایزی که برده. اتفاقا یکی از جوایز خصوصی را چند ماه بعد از این که آن کارها را کرده بود و با علم جمعی به این که او مسئول تولید ناراحتی در بین دوستان خودش بود بُرد. نامش نزد کسانی که میدانند محفوظ و نزد کسانی که نمیدانند بیاهمیت بماند بهتر است. عملش را ولی بهتر است فراموش نکنیم.
قبل از کشف جرم این دوست عزیز، اتفاق غریبی بین آدمها افتاده بود؛ اینکه همه به هم شک داشتند و میگفتند تو این کار را کردی؟ پدرم میگوید آدمها معمولا دنبال مقصر هستند. مقصریاباند. اگر ایرادی باشد میخواهند کسی را پیدا کنند که ایراد را به او وصل کنند و خودشان را منزه بدانند. خب این خاصیت انسانهای ریاکار است. انسانهایی که در حق خودشان ریاکار هستند قبل از هر کسی. همین ریاکاری را هم در جامعه باب میکنند و نتیجهاش میشود مقصریابی برای پاکیزه کردن خود.
به تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۹۶ مطلبی به عنوان «کانون منحله نویسندگان با همکاری دو عضو امنیتی کابینه روحانی احیا میشود؟» در مشرقنیوز منتشر شد. مطلبی که نام نویسنده نداشت و در آن حرفهایی درباره صنف کارگران داستاننویس تهران که به تازگی دارد پا میگیرد زده شده بود. حرفهایی که برعکس آن چیزی که در ظاهر است و دوستان صنف با خنده و شوخی از کنارش میگذرند، هم برایشان خطرناک بوده و هم گران.
حرفهایی که علت اصلیاش باز خود دوستان صنف بودند؛ چطور؟ دوستان خیلی راحت اساسنامه و گزارش کارشان را رسانهای کرده بودند، رسانهای شدن به دیگران اجازه تحقیق در احوالات حرفها را میدهد و خب تضادهای حرفها و بیاساسیشان در آمده بود و مطلب مشرق چیزی جز اطلاعات نه چندان فناوریشدهای نبود که خود دوستان غیرمستقیم تولیدش کرده بودند. حالا این وسط عدهای از اهالی صنف برآشفته دنبال مقصر هستند و دلشان میخواهند بینند کی چه کار کرده؟ غافل از اینکه رفتار غیرحرفهای خودشان را باید زیر سؤال ببرند اما چنین نمیکنند. همین باعث شده به خاطر جنس ریاکاری برخی از آنها، دنبال مقصری بیرونی بگردند و سعی کنند با تخریبهای شبهروشنفکرانه و به دور از شان نویسندگی، غیرحرفهای بودن خودشان را توجیه کنند.
اینها خیلی در نهایت ایراد ندارد؛ نگارنده این سطور فکر نمیکند بلایی مانده باشد که سرش از طرف اکثر همکارانش نبارید باشد؛ اما صادقانه دلم میخواهد ازشان این سؤال را بپرسم که شما یا به قدرتهای فردی افراد آگاهی دارید یا نه دارید، اگر ندارید که این رفتار کوتولهمابانه در شانتان است؛ اما اگر نسبت به چنین چیزی آگاهی دارید و همیشه خودتان را به عنوان نویسنده در صف اول اجتماع میدانید و قدرت مبارزه دارید و به قول معروف نخبه هستید و لابد باهوش، چرا حقیقتا به سراغ منبع نمیروید؟ این رفتار دیگر چه است؟ اگر نویسنده هستید و جرات حرف زدن دارید ـ که لابد صنف را برای همین امر تشکیل دادهاید ـ و ادعایتان دفاع از حقوق داستاننویسان کارگر است (چه عنوانی واقعا) و تازه میخواهید به اتحادیه کارگری جهانی داستاننویسها بپیوندید (بگردید اتحادیه جهانی کارگران را پیدا کنید) و اتفاقا برایش کمیته هم تشکیل دادهاید، چطوری آدم از شما بپذیرد که جرات دارید قدمی درست در جهت احقاق حقوق آدمهای به قول خودتان لِه شدهاند بردارید؟ شمایی که هنوز دنبال مقصری (قاتل بروسلی؟) غیر از خودتان میگردید چطوری میخواهید صدای بیصداها باشید؟
ایرادهای بنده به این صنف همچنان پابرجاست و جالب است که دوستان هر چقدر بیشتر توضیح دادند، توجیه بود در حرفها و منطق درست درمانی نداشت. کسانی که به همکار نویسندهشان با برچسب نویسنده/ناشر عدم اجازه ورود به صنف میزنند ولی به کارمندان ناشرها اجازه ورود میدهند؛ قوهای برای درک عدالت ندارند که بخواهد قانونگذاری کنند. کسانی که نویسندههای عامهپسند را یا راه نمیدهند یا با اَخ و پیف بررسی پروندهشان را میکنند قوهای از درک اخلاقیات ندارند که بخواهند قانونگذار باشند. آیا در میان این دوستان کسانی به عنوان کارمندان نشرهای دیگر اجازه دادهاند کارگران همکاراشان قرار داد «صفر درصد» با کارفرما امضا کنند؟ اگر چنین نیست باید پرسید در نهایت چطوری توانایی دفاع از همکارشان را دارند؟ کارمند کارفرما حافظ منافع کارفرما است یا همکار خودش؟ یا نقش محلل را باز میکند؟ خب بازی نقش محلل کاری بود که تا قبل از این هم رخ میداد… با ریش سفیدی، با بزرگواری، پس صنف داشتن و نداشتن چه فرقی دارد؟
از این هم بگذریم. برمیگردم به همان اعتراض صاف و سادهای که در اسفند ماه داشتم. اعتراضی که باعث شد دوستان فکر کنند ازشان «بدم» میآید. قبل از هر چیزی بگوییم که از هیچکدام از این دوستان «بدم» نمیآید، فقط به قوه انصاف و قضاوتشان اعتراض داشته و دارم. بعد از گذشت پنج ماه از آن نوشته و اتفاقاتی که افتاده به چند چیز خیلی جدیتر فکر میکنم؛ چند موضوع که بنیادیتر از قبل است و باید خیلی زودتر پرسیده میشد. یکی از کارهای که صنف میکند، به اعضایش جواز کار میدهد. آنی که به تو جواز کار میدهد، پای امضای جواز کارش، آرم یک وزارتخانهای را دارد. سؤال بنیادی اینجاست: وزارت کار به نویسنده جواز کار میدهد؟ منظور: شما برای انتشار یک داستان باید به وزارت کار مراجع کنید یا وزارت کشور یا وزارت راه و ترابری یا وزارت فرهنگ و ارشاد؟ بالای جوازهای سبز رنگ سابق و الکترونیکی امروزمان، آرم کدام وزارت خانه خورده؟ اگر مسول کارگران تمامی مشاغل، وزارت کار است، مسول مجوزهای نویسندهها و مترجمهای کارگر هم وزارت کار است؟ یعنی من بعد باید به سامانه سایت وزارت کار کتابها را بفرستیم؟ این را مسولان وزارت فرهنگ و ارشاد بهتر میتوانند جواب بدهند البته. بحث بیمه هم که در نهایت همه راهها به رُم ختم میشود و آن صندوق حمایت از هنرمندان و روزنامهنگاران و نویسندگان است. (به واژه نویسندگان دقت کنید) هر خانه و صنفی که ما عضو باشیم باز معرفینامه برای آنجا بهمان میدهند یا در نهایت وظایف آنجا به صنف یا خانه محول میشود که آن هم در جهت سبک کردن وظایف سازمانی است. پس بیمه و مجوز که هیچی، چه میماند؟
حال یک ایراد بنیادی دیگر؛ دوستان مثال خانه سینما را زدند و معلوم نیست براساس چه منطقی خودشان را با خانه سینما مقایسه کردند؟ خانه سینما از کانونهای مختلفی تشکیل میشود؛ منشی صحنه و دستیار کارگردان گرفته تا انجمن بدلکاران و منتقدان. اگر برخی از این انجمنها به سمت صنف شدن وزارت کاری حرکت کردهاند، دلیل اصلیاش کار فنی و عملی و تکنیکی است. آنها بیشتر تکنیسین هستند. هر چند که فیلمبردارها و صدابرادرها همچنان سر اینکه خودشان را در ضمره هنرمندان بدانند، بحث دارند ولی عملا به خاطر قابلیت صنعتی بودن سینما، تکنیسینها حقوق و مسائل مشخصی دارند. نویسندگی در بهترین شرایطش امری است «کارمندی» نه «کارگری» ولو اگر به کارگر اجتماعی بودن افتخار کنیم ـ زنان خیابانی هم به نوعی کارگر اجتماعی محسوب میشوند که از فیزیکشان برای درمان دیگران بهره میگیرند. اما نویسندگی نسبت وزارت کاری با کارگری ندارد. فکر میکنم جان کلام آن مطلب مشرق نیوز هم همین بود دوستان بر سر چه حساب کتابی سر از وزارت کار در آوردهاند چرا که مسئول نویسندهها در کشوری با شرایط ما دو وزارت خانهی بسیار مشخص است. جالب است که تمام مشکل آن دو وزارتخانه به امور معرفتی نویسندگی برمیگردد و نه چیز دیگری. حالا معلوم نیست این فرار به چه قصدی بوده؟
همین دو مسئله بنیادی کل پایهها را سستتر از سست میکند و باید دوباره پرسید چرا چنین صنفی تشکیل شده؟ ای کاش پای بحثهای سیاسی وسط بود؛ آدم دلش نمیسوخت؛ ای کاش ارتباطی به کانون منحلهی نویسندگان ایران داشت؛ آدم دلش نمیسوخت؛ اما… در مطلب مشرق نیوز نقل شده که «دو عنصر امنیتی در رأس وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و وزارت کار و امور اجتماعی اقدام به تشکیل و تسهیل شکلگیری چنین انجمنی کردهاند.» صحت این حرف چیزی نیست که قابل تأیید از جانب نگارندهی این سطور باشد؛ اما بیتعارف باید گفت که از این خبرها نیست به خدا. عملی که از بنیاد دچار ایراد است تهش چه دارد جز اینکه بزرگواریای برای عدهای کارمند نشر داشته باشد که حالا تصمیم گرفتند این طوری هم به حیات اجتماعیشان ادامه دهند؟ چیزی بیشتر از گرفتن عکسهای یادگاری و سلفی در جلسهی رسمی دارد؟ اینها به از بین بردن شان نویسندگی خودشان به دست خودشان کمر بستهاند. چرا اینقدر از مطالب مختلف ناراحت میشوند و ریاکاری خودشان را به گردن دیگران میاندازد و هر گونه تخریب شبهروشنفکریای را روا میدارند؟ این هم کار آدمهای ترس خورده است، حالا فکر کنید این آدمهای ترس خورده در یک صنفی که از بیناد و با تمام قدرتهای قانونیای که بهش داده شده به معنای دقیق کلمه «هیچ» کاری نمیتواند بکند چه خطری میتواند داشته باشد؟ اگر این دوستان فکر کردهاند که نگارندهی این سطور به دنبال جلوگیری کردن (!) از کار بیبنیان آنهاست، بگذارید این نگارنده همینجا و در همین لحظه خواهش گروتسک خودش را از دو وزیر محترم کابینهی رئیس جمهور محترم مطرح کند: سروران گرامی، وزرای محترم وزارت کار و امور اجتماعی و فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ لطفاً، خواهشاً به معاونان محترمتان بفرمایید که این دوستان هیچ خطری برای هیچکس جز خودشان ندارند! حال که گویا داشتن جایی به نام خانهی ادبیات داستانی ایران میسر نیست و از دسترس دور، بگذارید این کارگران محترم مشغول کار شوند لطفاً. بگذارید موانعی سر راه اینها نباشد تا ببینیم سال دیگه همین موقع گناهی باقی میماند تا گردن کسی بیندازند؟ با تشکر.