این مقاله را به اشتراک بگذارید
در خدمت زبان
طلا نژادحسن*
آرش صادقبیگی با اولین کتابش -«بازار خوبان»- توانست همزمان جایزه ادبی جلال آلاحمد و کتاب سال ایران را از آن خود کند. مهمترین ویژگی مشترکی که داستانهای «بازار خوبان» را هویت بخشیده، محور زبانشناسی آن است؛ البته موضوع لحن نیز به یاری داستانها آمده است. از منظر مضمونی تقریبا همه داستانها اخلاقگرا هستند؛ یعنی درنهایت راوی مخاطب را بهنوعی نتیجهگیری اخلاقی راهنمایی میکند. اما هنر نویسنده این نتیجهگیری را در فرآیند رخدادهای داستان نهفته میدارد تا بزنگاه آخر. هرچند این شگرد داستانی به دلایلی خواننده را به التذاذ یک کشف و شهود نهایی نمیرساند.
بهطور مثال در داستان اول مجموعه -«باران تابستان»- به روایت راوی سومشخص به توصیف خصوصیات رفتاری عموی خودش که سالها خارج از وطن زندگی کرده و در لحظه روایت به دلیل وصول خبر مرگ پدرش بیستوچهار ساعته خودش را به ایران رسانده، میپردازد. این داستان، به کمک زبان طنزآمیز و کاربرد اصطلاحات و عباراتی همراه با استعارهها و کنایههای زبانی و نثر یکدست و به دور از لغزشهای نگارشی توانسته کشش و جذابیت لازم را برای طیفی از خوانندگان به همراه داشته باشد. اما از نظر ساختار داستان کوتاه، برای طیف دیگری از خوانندگان که به شکل حرفهای با ریختشناسی داستان آشنا هستند همراه با نقد و نیازمند بازنگریهای ساختاری است. طبق تعاریفی که از این ژانر در دست داریم، داستان کوتاه باید بر یک محور معنایی استوار باشد، تمرکز روی یک شخصیت و همچنین حفظ زمان واحد در طول روایت، فقط با رفتوبرگشتها یا بیان خاطرات قابل گسترش است، درحالیکه در این داستان خواننده با انبوهی از اطلاعات در مورد عموی راوی آشنا میشود – مثلا دوران عاشقی و جوانی او چگونه بوده، چندبار ازدواج کرده و…- که قاعدتا این روند از ساختار یک داستان کوتاه کاملا به دور است. اما شیرینی زبان و گستردگی دامنه واژگان باعث شده از ملاحت و کشش داستان کاسته نشود. این خصیصه تقریبا در همه داستانهای این مجموعه دیده میشود.
داستان پایانی، با نام «نقشه ختایی مینا» که ظاهرا قرهالعین مجموعه میتواند باشد، داستانی حادثهمحور است که اساس آن بر اصل غافلگیری استوار است. این داستان بیستوسه صفحهای، قاعده بازی را در یک داستان کوتاه به کلی بههم زده. داستان بر یک بستر بسیار بکر و دستنخورده مکانی شروع میشود که جذابیت خاصی در متن آن، کشش خواننده را به همراه آورده است. داستان با حضور دو جوان در زندان شروع میشود. فضا به کمک اشیا و ساختار مکانی همچنین آدمها خصوصا محدودیت در تعدد آنها بهخوبی مهندسی میشود. چیدمان ورود به موضوع اصلی نیز در روند داستان بهخوبی پرداخت شده. راوی همبند رضا است و هر دو به جرم دزدی دوره محکومیت خود را میگذرانند. داستان بر بستر آنچه که روند رویکردهای عادی زندان است پیش میرود؛ یعنی برگزاری کارگاههای آموزشی برای پرکردن وقت زندانیان، و اتفاقا راوی در یکی از این کارگاهها جذب شده و در رشته میناکاری روی فلزات بهخوبی رشد میکند. در این موقعیت داستانی راوی اولشخص در یک دیالوگ ساده تصویر نادیده خواهر رفیق زندانیاش، رضا در ذهنش نقش میگیرد. این کد بعدها به صورت یک پیشزمینه عشقی تجلی میکند. راوی بعد از خلاصی از زندان، به دلیل خلق خوش و جلب اعتماد استادش در کارگاه او مشغول کار میشود. از آبنوس داستان با کمی اعوجاج فضا و دیرباوری رخدادها روال کاملا تازهای میگیرد و تبدیل به یک جریان عشقی میان راوی و یاسمن میشود که درعینحال، جذابیت تازهای در حین ناباوری به متن میدهد. در بخش پایانی با یک آشناییزدایی داستان به بزنگاه اصلی ختم میشود. درنهایت معلوم میشود که این عشق از طرف یاسمن با همکاری برادرش، یک توطئه برای سرقت بوده است. این داستان با تمام جذابیت و لذتی که به خواننده میدهد، با یک پایانبندی تجربهشده و گلدرشت مواجه است، بهطوریکه بر قضاوت خواننده و ماندگاری داستان در ذهن مخاطب تاثیر بسیار بر جای میگذارد.
یکی دیگر از داستانهای قابل توجه این مجموعه داستان «از طرف ما» است. بهانه داستانی، نیاز راوی به فروش مغازه نانوایی موروثی پدرش به خاطر نیاز مالی به شهرستان میرود. اما در آن دیار قادر به پیداکردن مشتری نمیشود. به سراغ داوود مستاجر مغازه نانوایی میرود و از او میخواهد که در فروش نانوایی جهت رفع مشکل مالیاش به او کمک کند. داوود نذر پخت نان و توزیع آن را بین مردم که قبلا نیت کرده ادا میکند. و به شکلی دور از انتظار نیاز مالی راوی را برطرف میکند. تمامی محور معنایی این داستان بر صحنه آخر استوار است که ارمنیبودن داوود آشکار میشود، که در هنر داستاننویسی: ارزش در برگیری مجاورت نام دارد؛ که همذاتپنداری بین دو غیر همکیش ساخته شود. این داستان همانند اکثر داستانهای این مجموعه اسیر اطناب است. البته اطناب جمیل و نه اطناب قبیح. مهمترین عنصری که این مجموعه را شاخص میکند زبان آن است. همه داستانها از زبانی سرشار از کنایه و استعاره برخوردارند؛ دیوارهایی که در همیاری برای وصف حال لحظههای روایت، توانسته ارتباط تنگاتنگ معناشناختی میان اجزای داستان برقرار کند. راوی با استفاده از اصطلاحات، ضربالمثلها و گاه خردهفرهنگها، توانسته پلی میان بخش عمدهای از متن و مخاطب، برقرار کند. این زبان گاهی میان زبان ادیسون و گاه میان زبان ارگانیک و همچنین زبان معیار میچرخد: «میفهمید کی منقلبیار و چای خبرکن است. مستقیم سراغ بایدش میرفت.» گاه استعارهها را همراه با ضربالمثلها همراه میکند و چاشنی بیشتری به زبان میدهد: «لب باز کرد فهمیدم اینبار هم با طاق مسجد آینه پایین آمدهای قبلهاش کج شده.»
* منتقد ادبی و داستاننویساز آثار: شهریور هزاروسیصد و نمیدانم چند…
به نقل از آرمان