این مقاله را به اشتراک بگذارید
مکتوب مشقت
فرزانه محمدیخانقشلاقی*
آنجا که نفس خواننده به شماره میافتد، آنجا که متن، به صراحت، کارکرد متعارف زبان یعنی انتقال پیام را تماما نادیده میگیرد، آنجا که رمان قالبهای کهنهاش را دور میریزد و خود را از نو میزاید، آنجا کلاریسی لیسپکتور در کنار بزرگترین نویسندگان قرن بیستم درحال نوشتن است. کلاریسی لیسپکتور (۱۹۷۷-۱۹۲۰) نویسنده، روزنامهنگار و مترجم برزیلی، بهرغم سرشناسبودن در ادبیات پرتغال، تا پیش از دهه اخیر، به حد شایستگی مورد توجه ناشران غربی نبود. اما امروز بسیاری از منتقدان معتقدند که آثار لیسپکتور، با گذشت زمان، در حال یافتن جایگاه خود در میان آثار شناختهشده ادبیات جهان است. نگرش هنری منحصربهفرد، سبک بدیع روایت، و اندیشه درونی و فلسفی آثارش، لیسپکتور را بیشک در میان نویسندگان بزرگ قرن بیستم جای میدهد. رمان «ضربان» (دم حیات) واپسین اثر لیسپکتور است که پس از مرگش انتشار یافت. الگا برلی دوست نزدیک لیسپکتور، که کار تنظیم و ویرایش دستنوشتههای «ضربان» را نیز به انجام رسانده، در مقدمه کتاب خاطرنشان میسازد که لیسپکتور این اثر را همزمان با رمان «ساعت ستاره»، از ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۷، تا پیش از مرگ بر اثر سرطان نوشته است. «ضربان»، یا آنگونه که خود لیسپکتور از آن یاد کرده «مکتوب مشقت»، نخستین کتابی است که از این نویسنده به فارسی (ترجمه پویا رفویی، نشر ناهید) منتشر شده است.
«ضربان»، قطعاتی است مکالمهگونه و رازآمیز میان دو شخصیت اثر، یعنی مرد نویسنده (که در کتاب با عنوان مولف از آن یاد میشود) و مخلوق یا ابداع او، آنجلا پرالینی. این اثر که یک سیر روایت مستقیم را دنبال نمیکند، در یک سطح، تاملی است پارادوکسیکال و دَوَرانی در باب دوگانه مولف (شخصیت مرد نویسنده) و ابداعش (آنجلا پرالینی)، و در سطحی کلانتر دوگانه خالق و مخلوق. این دوگانه زمینهای است برای پرسش و مداقه در باب زمان، مرگ، و به سیاق اگزیستانسیالیستها پرسش از چیستی سیالگونه «من»، با بافت و زبانی ویژه. «ضربان» فاقد پیرنگی مشخص است اما محتوایش چونان چرخانهای است که حول محور خود میچرخد، چونان «…دایرهای بازمیگردد به آغاز، ماری است که دم خودش را میبلعد.» آنجلا چیزها را مینویسد؛ مرد نویسنده آنجلا را مینویسد؛ لیسپکتور چیزها، آنجلا و مرد نویسنده را مینویسد، و ضربان شکل میگیرد، چون ماتریوشکای روسی تودرتو، هریک در دیگری، با دیگری، اما همزمان مستقل از دیگری: «شما مگر این حال مرا درک کنید: مجبور بودم موجودی ابداع کنم که دربست مال خودم باشد. ولی از قرار معلوم این زن زورش میچربد.»
بخش اول کتاب تکگفتار طولانی مرد نویسنده است، مملو از اشاره به مفاهیمی که در ادامه در اثر بسط پیدا میکنند، بهویژه «نوشتن». مرد نویسنده در جملاتی چونان گزینگویههایی اسرارآمیز درباره انگیزههای نوشتنش سخن میگوید: «کنش نوشتن، نتیجه ناگزیر زندهبودنم است.» مرد نویسنده شخصیتش را وادار به نوشتن میکند. مرد نویسنده و آنجلا چیزهایی خواهند نوشت که گویی کنار هم قرارگرفتن تصادفی کلمات هستند، اما در پسزمینه اسم رمزی برای ورود به دنیای عمیق ریشههای چیزهایند. در تکه دوم ضربان، آنجلا در آینه از میان مغاک تاریکی آهستهآهسته رخ مینماید. او از زیستن به لرزه افتاده، و از همین نقطه مکالمه آغاز میشود. باری این مکالمهگونهها بهمعنای معمول مکالمه نیستند. هریک چیزی میگویند، نه در پاسخ مستقیم به دیگری یا در ادامه سخن دیگری، بلکه باهم، موازی، درهم، مانند دو روایت بر یک تصویر. اما سخنان مولف و آنجلا درباره اعیان از جهان عینی سخت دور است. هرچه آنجلا بیشتر مینویسد، بیشتر میزید و هست میشود، و همهچیز پیچیدهتر میشود. در میانه اثر بخشی است با نام «کتاب آنجلا»؛ کتاب آنجلا فهرستی است از وصف عجیب اشیا و چیزها در وضعیت اکنونی، در تعلیق، دور از کلمات مصرفشده. آنجلا از این نوشتن به سرکشی میرسد، به رشتههایی از آزادی، به تلاقی با مولفش: «حیران و سپرانداخته دریافتم که فرمانم دست آنجلاست. از خودم هم بهتر مینویسد. حالاست که طرز گفتارمان با هم تلاقی کند و بههم بیامیزد.» آنجلا مینویسد، مولفش مینویسد و آنجلا را نیز به نوشتن واداشته، لیسپکتور «ضربان» را مینویسد و درعینحال مولف و آنجلا را وادار به نوشتن کرده است. آیا کسی نیز لیسپکتور را وادار به نوشتن کرده؟ آیا این صدای لیسپکتور است که در اثر طنینانداز شده: «میخواهم در باب مسائل مبتلا به نوشتن حرف بزنم. در باب گردابی که آدمی را در وضعیتی آفرینشگر قرار میدهد.»
چنانکه مرد نویسنده بیان میکند، گویا آنجلا از حضور مولفش خیلی آگاه نیست: «لازم است حواسم را جمع کنم. نکند آنجلا بو ببرد فرمانش دست من است. نباید به وجود من پی ببرد، کموبیش همانطور که ما به وجود جنابش پی نمیبریم.» بنابراین بدانسان که مولف اعتراف میکند به وجود لیسپکتور پی نبرده (یا اینگونه تظاهر میکند)، از همینرو مانند آنجلا در سرتاسر اثر پیوسته از خودش میپرسد، از چیستی سیالش، از آنچه منم. آیا لیسپکتور به وجود آنکه به نوشتن وادارش کرده پی برده و کلماتش با او درآمیخته؟ بازی اسرارآمیز آغاز شده، اثر در خود نمیماند، کرانش را بسط میدهد به بیرون، به جهان نویسنده، به جهان خواننده. به سخن دیگر مخاطب فقط بازدیدکننده و شنونده نامرئی مولف و آنجلا نیست، بلکه خود جزئی از اثر است، جزئی از جادوی عمل خلق که با خوانش اثر بیدار میشود و مبتلا میکند. کتاب، بازیگوشانه و ضمنی، زمینه را فراهم میکند برای پرسش خواننده از خودش، و «ای داد از مالیخولیای مخلوق واقعشدن.» بسیاری از منتقدان این اثر لیسپکتور را چونان مراقبهای دانستهاند بر حیات، خویش خویشتن و زمان. «ضربان» تجربهای حسی و فلسفی از طریق ادبیات محض و کلمات است برای گذر از سطح و تنیدهشدن در عمق.
* منتقد ادبی و پژوهشگر
به نقل از آرمان