این مقاله را به اشتراک بگذارید
پوپولیسمی که یافت نمیشود
ژاک رانسیر
ترجمه: رحمان بوذری
بدون تقبیح خطرات پوپولیسم در اروپا هیچ روزی شب نمیشود. بههمیندلیل، بهسادگی نمیتوان منظور دقیق این واژه را فهمید. پوپولیسم در دهه ١٩٣٠ و ١٩۴٠ در آمریکای لاتین حاکی از شیوهای از حکومتداری بود. در این شیوه رئیس کالبد جسمیتیافته یک مردم تلقی میشد که فراتر از شکلهای نمایندگی پارلمانی میرود. هوگو چاوز به این شیوه از حکومت که ژتولو وارگاس در برزیل و خوان پرون در آرژانتین نمونههای اولیه آن بودند نام جدیدی داد: «سوسیالیسم قرن بیستویکم». ولی مراد از پوپولیسم در اروپای امروز چیز دیگری است. شیوهای از حکومتداری نیست، بلکه برعکس، یکجور دست رد زدن به روالهای معمول حکومتی است. پوپولیست در تعریف کنونی نخبگان حکومتی و ایدئولوگهایشان کیست؟ بهرغم همه بالاوپایینهای این واژه، ظاهرا گفتار غالب سه خصیصه اساسی برای آن قائل است: ١) نوعی سبک سخنگفتن که مستقیما مردم را خطاب قرار میدهد نه فقط نمایندگان و سرشناسان آنها را؛ ٢) تأکید بر اینکه حکومتها و نخبگان حاکم بیشتر به فکر منافع خودشاناند تا منافع مملکت؛ ٣) نوعی زبانبازی هویتمحور و هراسافکن که خارجیها را از خود میراند.
بااینحال، واضح است که این سه خصیصه پیوند ضروری با هم ندارند. موجودیتی به نام مردم وجود دارد که منبع قدرت و مخاطبی بهرسمیتشناختهشده در گفتار سیاسی است: این همان چیزی است که قوانین اساسی ما میگویند، و همان باوری که خطبای جمهوریخواه و سوسیالیست دوران قدیم بیقیدوشرط میپذیرفتند و به کار میبستند. مردم ربطی ندارد به هیچ شکلی از احساسات نژادپرستانه یا هیچ رقم بیگانههراسی. سیاستمداران ما بیشتر به فکر شغلشاناند تا آینده شهروندانشان و دولتهای ما در همزیستی با نمایندگان منافع مالی کلان بهسر میبرند: هیچ عوامفریبی را نمیبینید که این قضیه را جار بزند. همان روزنامههایی که در تقبیح تمایلات «پوپولیستی» صفحه سیاه میکنند هر روز شواهد دقیقتری از پوپولیسم به دست میدهند. آن دسته از سران دولتها و حکومتها، مثل برلوسکونی و سارکوزی، که متهم به پوپولیسم میشوند شش دانگ حواسشان را به کار میبندند تا به این عقیده «پوپولیستی» میدان ندهند که نخبگان همیشه فاسدند. اصطلاح «پوپولیسم» به کار توصیف یک نیروی سیاسی شناسنامهدار نمیآید. بر عکس، از ملغمه نیروهای سیاسی مختلف، از راست افراطی تا چپ رادیکال، بهره میگیرد. حاکی از یک ایدئولوژی یا حتی یک سبک سیاسی منسجم نیست. صرفا به کار کشیدن تصویر یک مردم مشخص میآید.
قضیه این است که «مردم» وجود خارجی ندارد. آنچه وجود دارد چهرههای متنوعی از مردم است که حتی با هم در ستیزند، چهرههایی که برخی شیوههای گردهمآمدن، برخی خصایص متمایز، برخی قابلیتها یا بیقابلیتیها آنها را میسازند: یک مردم قومی که تعریف آنها جماعتی است با خون یا زمین مشترک؛ مردمی متشکل از چوپانان گوشبهزنگ که تعریف آنها داشتن مراتع خوب است؛ یک مردم دموکراتیک که از مهارت کسانی استفاده میکنند که هیچ مهارت خاصی ندارند؛ مردمی جاهل که جرگهسالاران از ایشان فاصله میگیرند و نظایر آن. خود مفهوم پوپولیسم سازنده نوعی مردم است که معرف آن آلیاژ چشمگیری از یک قابلیت – زور جسمانی تعدادی زیاد – و یک بیقابلیتی است – جهالتی که به همان تعداد زیاد مردم نسبت داده میشود. خصیصه سوم، نژادپرستی، برای ساختن این مردم اساسی است. قضیه نشاندادن حقیقت توده عظیم مردم است به دموکراتها که اغلب درعالم هپروتاند: توده مردم عبارت است از گروهی که سائق اولیه طرد اختیارشان را به دست گرفته و نوک پیکان آن همزمان به سوی دو دسته است: دولتمردان، یعنی کسانی که آنها بدون درکی از پیچیدگی سازوکارهای سیاسی خائن میخوانند، و خارجیها، همانها که منبع ترسشاناند چون سبک زندگیشان را، ملحقه آباواجدادیشان را، در معرض تغییرات جمعیتشناختی، اقتصادی و اجتماعی قرار میدهند و تهدید میکنند. کمترین کاری که مفهوم پوپولیسم میکند برقراری این سنتز است میان مردم بهعنوان خصم دولتمردان و مردم بهعنوان دشمن هرگونه «دیگری». پوپولیسم در این راه باید بار دیگر تصویری از مردم ارائه دهد که متفکرانی مثل هیپولیت تین و گوستاو لو بن در انتهای قرن نوزدهم از ترس کمون پاریس و خیزش جنبش کارگران ترسیم کردند: تصویر تودههای جاهل و تحتتأثیر کلام مطنطن «فتنهانگیزان» که با پخش شایعات بیحسابوکتاب و هراسهای مسری، کارشان به خشونت افراطی کشید. این طغیانهای همهگیر تودههای کور تحت هدایت چهرههای کاریزماتیک بهوضوح با واقعیت جنبش کارگران بسیار فاصله داشت، جنبشی که این متفکران میکوشیدند داغ ننگ بر جبین آن بزنند. ولی اینها دیگر به درد توصیف واقعیت نژادپرستی در جوامع ما نمیخورند. درست است که هرروز از حضور انسانهای موسوم به مهاجر و بهخصوص از «جوانان حومهنشین» شکوه و شکایت میشنویم ولی این شکایتها هیچوقت به قالب تظاهرات وسیع مردمی در نمیآید. آنچه امروز در کشورها شایسته نام نژادپرستی است اساسا محل اتصال دو چیز است. پیش از هر چیز، شکلهایی از تبعیض در اشتغال و مسکن که به نحو احسن در دفاتر تروتمیز، دور از فشار تودهها، صورت میپذیرد. و در ثانی، مجموعه مفصلی از اقدامات دولت: محدودیت ورود به کشور، ندادن اوراق به آنها که سالهای سال در فرانسه کار کردهاند، مشارکت کردهاند و مالیات پرداختهاند، محدودیتهای حقوق مربوط به زادبوم، مجازات مضاعف، قوانینی بر ضد روسری و برقع، حفاظت از مرزها و مأموران تحمیلی آن، برچیدن اردوگاههای مهاجران. برخی چپهای رقیقالقلب این اقدامات را امتیاز بیجایی میدانند که اصحاب قدرت به راستگرایان افراطی «پوپولیست» میدهند تا «رأی» آنها را داشته باشند. ولی جنبشهای تودهای تاکنون متعرض هیچیک از این اقدامات نشدهاند. این اقدامات بخشی از راهبرد دولتاند، راهبرد برقراری توازن بین گردش آزادانه سرمایه و مانعتراشی در راه گردش آزادانه مردم که دولتهای ما با تمام توان در حفظ آن میکوشند. راستش، هدف اصلی آنها بهخطرانداختن حق کار و شهروندی بخشی از جمعیت است، گردهمآوردن جمعیتی از کارگران که همواره میتوان آنها را به وطنشان پس فرستاد، جمعیتی از فرانسویها که هیچ تضمینی برای باقیماندن در فرانسه ندارند.
یک کارزار ایدئولوژیکی از این اقدامات حمایت میکند و تقلیل حقوق افراد را با استناد به عدم پایبندی آنها به خصایص معرف هویت ملی توجیه میکند. ولی این «پوپولیستهای» جبهه ملی نیستند که این کارزار را به راه انداختهاند. این روشنفکران بهاصطلاح چپگرایند که به این استدلال خدشهناپذیر دست یافتهاند: این افراد فرانسوی حقیقی نیستند چون سکولار نیستند. سکولاریسمی که تعریف آن تا همین چندی پیش قواعد رفتار دولت بود بدینسان به خصوصیتی بدل شده که یا افراد دارند یا به خاطر تعلقشان به یک جماعت ندارند. «لغزش» مارین لوپن درباره نمازگزاران مسلمانی که خیابانهای ما را مثل آلمانهای بین ١٩۴٠ تا ١٩۴۴ اشغال کردهاند در این زمینه آموزنده است. این اظهارنظر یک دنباله گفتاری را (مسلمان = اسلامگرا = نازی) که تقریبا در همه نوشتههای بهاصطلاح جمهوریخواه به چشم میخورد در یک تصویر ملموس خلاصه میکند. جریان موسوم به راست افراطی پوپولیست نماینده هیچ شور بیگانههراسانه مشخصی نیست که ریشه در عواطف مردم عادی داشته باشد؛ به زالویی میماند که از سیاستهای دولت و کارزارهای روشنفکران سرشناس تغذیه میکند. دولتهای موجود امروزه مشروعیت خود را از توانایی تضمین امنیت میگیرند. ولی همبسته این مشروعیت الزام همیشگی به نشانکردن هیولایی است که ما را تهدید میکند تا نوعی احساس ناامنی برقرار باشد، احساس ناامنی مداومی که مخاطرات بیکاری و بحران اقتصادی و مخاطرات یخزدگی سطح جادهها و بخارات متان را جوری با هم ترکیب میکند که ممکن است محصول نهاییاش بشود تهدید تمامعیار تروریستهای اسلامگرا. راست افراطی فقط باید در پرترهای که اقدامات حکومتی و نوشتههای ایدئولوژیکی کشیدهاند جای خالی رنگ پوست و نژاد را پر کند. به همین دلیل است که نه «پوپولیستها» بهواقع با تعریفشان جور درمیآیند و نه مردمی که مناسک تقبیح پوپولیسم را بجا میآورند. ولی این چه اهمیتی دارد برای آنها که شبح آن را علَم میکنند. هدف آنها ورای بحث و جدل بر سر مهاجران، جماعتگرایی، یا اسلام این است که نفس ایده یک مردم دموکراتیک را با تصویر تودههای خطرناک یکی کنند. در نتیجه ما باید زمام امور را به حاکمان بسپاریم و هرگونه منازعه بر سر مشروعیت و یکدستی آنان بازکردن راه برای تمامیتخواهی است. یکی از غمانگیزترین شعارهای مخالفان لوپن در آوریل ٢٠٠٢ این بود: «یک کشور پیزری بهتر است از یک فرانسه فاشیست». هدف کارزار کنونی درباره خطرات مرگبار پوپولیسم توجیه نظری این ایده است که ما هیچ انتخاب دیگری نداریم.
منبع:
“The Populism That Is Not to Be Found” in What is a people?, Columbia University Press, ٢٠١۶